دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

۹۸ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

اقلیت ها رو تنها نذاریم : از ختنه خانمها تا سربازی اقایون

همیشه توی دلم ، فقط و فقط توی دلم ، مطلقا توی دلم ، غر میزدم که چرا خانما شکایتی نسبت به قضیه سربازی نمیکنن

بعد توقع دارن اقایون به قضیه حجاب اجباری مثلا گیر بدن و حمایت کنن

قبول داشتم و دارم که حجاب اجباری خیلی ظلم بزرگتری هست نسبت به سربازی چون که این دو ساله و اون یه عمر


اما بازم توقع داشتم خانمها هم وظیفه خودشون بدونن که حمایت کنن از این قضیه

من که به نوبه خودم حمایت میکنم از حذف هر دو قانون ظالمانه

جاهای مختلف هم در موردش صحبت کردم


حالا

بحث سر اینه که امشب پیج اینستاگرام یه خانم نیمه معروف با 201 کا فالور میخوندم که بد سربازی رو نوشته بود

کلی کیف کردم 

و تعجب

شروع کردم کامنت ها رو خوندم دیدم یکی دو خانم دیگه هم حمایت کردن

ولی یکی بود که گفته بود نه بابا خوش میگذره بهشون و ...

هرچی فکر کردم دیدم خوب حرفش رو زده دیگه

اشتباهه

ولی حرفشه حق ندارم بهش نه توهینی کنم نه هیچی

دلم میخواست یه جوری حداقل بهش منتقل کنم حسمو

کامنت ها بسته بود ، رفتم پیجش

لینک یک کانال تلگرام گذاشته بود

رفتم توی کانلش که یه راه دسترسی پیدا کنم بهش بگم د بابا لامصب به خدا خوش نمیگذره به خدا عمرمون داره تلف میشه تورو به عزیزترینت این حرفای ناحقو نزن بذار فقط حکومت و رسانه اش دلمونو بسوزونن و دروغ ببندن بهمون و عوام فریبی کنن


دیدم یه کانال داره

در مورد بدی های ختنه خانم ها حرف زده


یه لحظه به خودم اومدم ، دیدم من چقدر در مورد این قضیه نگرانم؟! چقدر در موردش حرف میزنم؟

منم یه نیمه بیشعور دارم که در اعماق وجودم از کنار خیلی از مشکلات این مردم میگذرم


چرا؟چون مشکل من نیست


سعی میکنم از امروز اینطور نباشم

سعی میکنم بیشتر نگرانی دیگران نگرانی من هم باشه

شادی دیگران شادی من هم باشه


تا الان هم همینطور بوده

ولی از این به بد بیشتر

جزئی تر

اقلیت ها رو تنها نذاریم




  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶

    نتایج

    شنبه نتایج میاد

    کیا به ازای هر ماه پدرشون ، یک ماه کسری از سربازی میگیرن

    بابای من 8 ماه داره

    کمالی گفته فقط 26 ماه به بالا...


    یه روزی دلم میخواست دانشگاه شمسی پور قبول شم

    دوستام کلاس کنکور نوشتن ، من ننوشتم

    دوستام از تابتسون سال قبلش خوندن ، من حدودا 3 ماه آخر خوندم

    دوستام تا لحظه آخر میخوندم و زور میزدن و ... ، من یک ساعت قبل از کنکور داشتن Need For Speed (بازی ماشینی) بازی میکردم

    دوستان رتبه های 1000 و دو هزار و .... شدن ، البته بعضی هاشون هم 200 و 100 و اینا شدن ولی به هر حال ، منم 896 شدم


    از یه طرف دیگه


    از یه بنده خدایی خوشم میومد

    دختر غریبه نبود ، من اصلا اهل ارتباط با غریبه نبودم

    همینجوری فامیلیم فامیلیم ، دهن من سرویس شد

    بعد میگفت توی دنیا از هر یک میلیاد پسر ، یکیش مثل تو میشه ، فکر میکردم دل خوشکنک من میگه

    هرچی گذشت بیشتر توی حرفاشو رفتاراش ثابت شد بهم که نه جدا همچین فکری میکنه

    اما میگفت همینجوری خوبی

    دورادور خوبی ، از یه حدی به بعد رو نمیخواست

    تا اون حدی هم که اون مشکلی نداشت ، من نمیتونستم و مشکل داشتم که نزدیک بشم


    هرچی خواستم بشه ، نشد

    هرچی سعی کردم بشه ، نشد

    نشد که نشد

    اخر سر حسم برطرف شد ، طرفم جور شد ولی خوب...


    میدونی چی میگم؟ من به کمکی که بهم میشه ایمان دارم

    به وجود خدا اعتقاد دارم ولی ایمان نه

    ولی به اینکه این قضیه درست میشه ایمان دارم

    فقط نمیدونم چجوری درست میشه


    شاید سربازیه بشه مثل ماجرای شمسی پور ، در کمال ناباوری یهو منم ولم کنن برم سراغ کارم ، برم سراغ زندگیم

    شایدم ولم نکنن

    10 ماه دیگه نگهم دارن تا ولم کنن

    فایده داره ها ، خوبه ، حس آزادی ، حس ادم بودن همیشه خوبه

    ولی خوب 2 ماه دیگه کجا ، 10 ماه دیگه کجا

    فرقشو زنی میفهمه که الان 1 ماهه حامله اس


    البته به شرطی که ناخواسته باردار شده باشه وگرنه دندش نرم چشمشم کور

    مثل طرفدارای ولایت فقیه ، اینا هم در مورد سربازی دندشون نرم چشمشونم کور

    بیان سربازیشونو برن ، امامشون گفته ، زیر پرچم و فرماندهی مستقیم امامشون هم هستن


    بگذریم


    منتظرم

    شمسی پور میشه ، یا اون یکی مدلی؟

    13 میلیون تومن نذر کردم که دو ماه دیگه آزادیمو پس بگیرم

    حساب کردم اگه بذارن مثل ادم برم سر کار ، حداقل ماهی 2 تومن میاد روی حقوقم نسبت به الان

    گفتم یک سال ماهی یه تومنش رو میذارم کنار بلکه خدا یه کم چشمش بگیره مارو

    یه تومن هم پیش میدم بشه 13 تا


    البته نامردیه ها

    خدا همیشه حواسش بهم هست

    همیشه چشمش بهم هست

    اینجا ویژه طور چشمش باشه 


    نمیدونم والا

    شایدم اگر حواسش بهم باشه ، همه سعیش رو میکنه که این قضیه جور نشه

    قطعا و حتما و مسلما سربازی جز نکبت هیچ چیز دیگه نداره

    اما...

    شاید من از اینجا بیام بیرون مثلا توی کار بخورم به پست یکی سرمو کلاه بذاره

    میدونی؟ یا مثلا ساعت 9 صبح به جای اینکه بشینم به دیوار پادگان نکاه کنم ، برم دنبال نون حلال وماشین بهم بزنه بمیرم

    اینم میشه دیگه


    شایدم دارم شر و ور میگم

    مگه نمیشه وقتی دارم میرم یا برمیگردم ازپادان ماشین بزنه؟

    اگه خدا میتونه این قضیه رو بالا و پایین بکنه که من زودتر ازاد بشم یا نشم

    و الان فقط نگران جونه منه ، خوب این ور ماجرا هم اوکی کنه که ازاد شم و نمیرم دیگه

    چ حرفیه خوب

    میتونه دیگه ، بخواد میتونه


    ولش کن

    قضیه گیچیده شد

    خلاصه که... ما منتظر هستیم ببینیم کی روزگاری شروع میشه که ازاد تصمیم بگیریم

    نه ازادی که بریم لخت شیم یاشعار بدیم خدایی نکرده زبونم لال

    نه

    ازاد بشیم کار کنیم ، ادامه تحصیل بدیم ، ازدواج کنیم ، شروع کنیم با انواع روش های سعی کنیم بچه دار نشیم و ...

    واقعیتیه دیگه

    خدایا

    عربی و فارسی و ترکی و لریش رو نمیدونم

    فقط کمک

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۸ دی ۹۶

    وجدان سگ

    وجدان خر مخواستم بنویسم

    ولی انقدر گیر دادن هاش درد داره دیدم بیشتر به سان گاز سگ میماند به جان شما (وبلاگ خودمه میخوام از جون شماها مایه بذارم)


    توی گیر بدی افتادم که از یه طرف دعا دعا میکنم بشه

    از یه طرف دعا دعا میکنم نشه

    گفتن بیا طرح بده برای ارتش

    من برده عقیدتی سیاسیم و اونچا گفتن بیایید طرح فرهنگی برای اجرا در حوزه دیجیتال بدید و اینا

    معلوم نیست تشویقشون برای طرح برتر چیه ولی ...


    راستش زشته اصلا این حرفا رو زدن

    یعنی چی تشویقیش چیه؟ وقتی من هنوز نمیدونم گناهه یا گناه نیست؟!

    من هر طرحی که در حوزه فرهنگی برا اجرا در فضای انلاین بدم ، مسلما و مطئنا اینا برای تبلیغ ولایت فقیه ازش استفاده میکنن

    و من نمیخوام که بکنن

    هی خودم رو گول میزنم

    شاید هم نکردن...

    <مقداری فکر میکنم> ... داداش؟.... جان؟.... خودتی :-/ ... مرسی :-|... </فکر کردن رو متوقف میکنم>

    (کسانی که طراحی سایت بلد باشن میدونن چرا از > و < استفاده کردن برای شروع و پایان)


    خلاااااااااااصه

    درگیرم / از حقیقتا در میرم و بر میگردم / دور خودم هی میگردم / دستمال میبندم به سر بیدردم / وایسا مثل اینکه صدام کردن / بهشون بگو مگه چیکار کردم؟ / این چی بود اوردن باره ما کردن / کار ما اصلا فرق داره حاجی / میخوای بیایی ایجا و قاطیه ما باشی؟ / باشه ولی میشی خیلی عصبی و لاشی / اینجوری داشی...


    :-))) دارم فکر میکنم کسی که اینو میخونه اولش نمیدونه شعره (البته بیشتر شر و وره) چی فکر میکنه :-D

    به عنوان یه فری استایل خوب بودا :-D


    ولی نه انصافا درگیرم 

    همون فعلا بهش فکر نکنم بهتره

    اصلا ایشالا بگن نمیخواد این کارو بکنی

    ولی گفتن شاید تشویقیش آزادی زودتر باشه

    و باز هم من کار زشتی میکنم و به تشویقش فکر میکنم...



    [ دلیل این که این متن رو نوشتم ، نوشته حاجی در مورد سربازی بود پس اگر حالتون به هم میخوره به من ربطی نداره]

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶

    این شعر چقدر خوبه

    هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

    هم رونق زمان شما نیز بگذرد

    وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

    بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

    باد خزان نکبت ایام ناگهان

    بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

    آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

    بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

    ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

    این تیزی سنان شما نیز بگذرد

    چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

    بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

    در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

    این عوعو سگان شما نیز بگذرد

    آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

    گرد سم خران شما نیز بگذرد

    بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

    هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

    زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

    ناچار کاروان شما نیز بگذرد

    ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

    تأثیر اختران شما نیز بگذرد

    این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

    نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

    بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

    بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

    بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

    تا سختی کمان شما نیز بگذرد

    در باغ دولت دگران بود مدتی

    این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

    آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

    این آب ناروان شما نیز بگذرد

    ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

    این گرگی شبان شما نیز بگذرد

    پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

    هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

    ای دوستان! به نیکی خوهم دعای سیف

    یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۱ دی ۹۶

    چهاراه ولیعصر بودم

    من داشتم میرفتم یهو دیدم مردم میدون

    گفتم من که کاری نکردم حرفی هم نمیزنم اینا هم که وبلاگمو هم نخوندن قاعدتا

    پس کاریم ندارن دیگه

    رامو میرم

    وقتی با باتوم اومد پشتم عربده کشید ...

    با توجه به ویدیو هایی که دیده بودم که چطوری میزنن ...


    خلاصه کنم

    منم دوییدم  :-D

  • ۳ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۱ دی ۹۶

    پذیرش شکست

    یه وقتایی لازمه

    دارم سعی میکنم بپذیرمش

    حرف زیاد دارم همه اش هم کوتاهه


    سختی کار - درد ناحقی - سر درد - حس خوب رشد - کار و کار و کار - زندگی بدون آرزوی دست نیافتنی - تنبلی - زلزله - مرگ - چیزایی که دلم میخواد مثل نوشتن جامع وبلاگ - ساخت ویدیو بلاگ یوتیوب - رویداد رشیدپور 


    و ...

    یه سری از حرفام


  • ۱ نظر
    • امین
    • جمعه ۱ دی ۹۶

    سلام منه آینده

    یه سایت پیدا کردم خیلی با حاله


    میری توش یه متنی مینویسی ایمیل خودتم میدی 

    تعیین میکنی کی این نامه رو برای وخدت بفرسته

    میتونی نامه ات رو خصوصی بذاری یا نه عمومی کنی که بقیه هم ببینن


    این زیر لینک یه نمونه فارسیش رو میذارم که دو سال پیش یه خانمی نوشته

    اینجا کلیک کنید

    به شخصه از خدا میخوام که به خواسته هاش رسیده باشه

    حس خوبی از متنش گرفتم

    شبیه حرفای خودم بود


    منم میخوام بنویسم

    حتی شاید زیاد

    یعنی بزنم هی تند تند برام ایمیل بیاد

    مثل سفر به اینده میمونه دیگه

    وقتی امروز ایمیلی رو بنویسم و مثلا هفته دیگه بخونمش ، در واقع مثل این میمونه که الان سفر کنم به اینده و هفته دیگه و نامه خودم رو بخونم

    میدونید چی میگم؟

    پیچیده اس یه کم

    ولی باحاله

    حس خوبی داره و فکر میکنم به شدت مفید باشه




    ی سوالم داشتم:

    اقا هشدار برای کبری یازده کی تموم میشه اخر ؟ :-D

    دارم این متنو مینویسم تلوزیون داره تبلیغ هشدار برای کبری 11 میکنه

    دهنتونو سرویس ولشون کنید دیگه

  • ۲ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۶ آذر ۹۶

    ن و ا م و ت و رع ع س ن ه ا ج ا

    تیتر رو خوندین؟

    اسم اتاق من و شایان به اختصار میشه همین تیتره :-D


    "نظارت و ارزیابی مکتبی" و "تبلیغات و روابط عمومی" "عقیدتی سیاسی" "نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلام ایران"


    توی نامه ها هم از اختصار زیاد استفاده میشه

    اون اولا که رفته بودم نمیفهمیدم چی دارم میخونم گاهی اوقات :-D


    تقریبا نصفش رفت

    یا خدا

    فقط نصفش رفت :-D

    احساس میکنم یه سه چهارسالی هست دارم میرم




  • ۲ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۴ آذر ۹۶

    اوففففففففف

    حاجی چقدر امروز سخت بود

    جدا توی چند ساله امروز یکی روزهایی بود که واقعا از نظر روحی و فکری اذیت شدم

    قشنگ نفرت رو توی چهره ام میدیدی

    خدا کمکم کنه

    خدا کمکم کنه

    خدا کمکم کنه


  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۳ آذر ۹۶

    چقدر دوست داشتم...

    چقدر دوست داشتم بتونم روی یک کار ، یا یک سری کار ثابت بمونم

    هی تصمیم پشت تصمیم نباشم

    هی تغییر پشت تغییر نباشم


  • ۳ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۸ آذر ۹۶