دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

۲۷ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

روز سی ام: پایین...

باید حداقل یک هفته ننویسم

این یک باید هست

همیشه همین بوده

همه جای زندگی خودم اینو دیدم

و هرجای دیگه ای هم ذره ای عمیق شدم این رو دیدم

 

رفتار سینوسی...

 

اصلا اگر بدون داشتن روند سیسونی هرچیزی محکوم به شکست هست

باید بپذیریش و طبق قاعده اش بازی کنی

بالا و پایین داشته باشی

 

من اینطور فکر میکنم لااقل

و الان دارم میرم پایین

 

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۹ تیر ۰۰

    روز بیست و نهم:اینجا یا ویرگول؟

    واقعا دو دلم...

    اینجا بنویسم یا ویرگول؟

     

    من برای دل خودم مینویسم

    چیز خیلی به درد بخوری هم نمینویسم

    اما...

     

    همین که چند نفری که بیرون از بلاگ میبینمشون یا قبلا دیدمشون اینجا رو میخونن، باعث میشه خیلی هم زیاد راحت ننویسم و هرچی از دهنم میاد بیرون رو نیارم توی بلاگ

    از اون طرف اگر قرار هست به خاطر کسانی که بلاگ رو میخونن، چیزی رو کنترل کنم، ترجیح میدم پس حداقل افراد بیشتری بخوننش  

     

    تازه اگر بخوایم سوال رو درست بپرسم در واقع باید بپرسم:

    اینجا، ویرگول یا یوتیوب؟

     

    من به شخصه خیلی با ویدیو راحتترم

    اوکی ترم

    یوتیوب هم خیلی آینده دار تره تازه

     

    واقعا گیرم بینش

    فعلا منطقه امنم نوشتن توی اینجاست

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۸ تیر ۰۰

    روز بیست و هشتم: 100 روز رد شدن!

    برید توی یوتیوب و ویدیوهای Ted-ED رو ببینید...

    به خصوص چالش 100 روز رد شدن!

    و بعدشم سایت زیر که در همون راستا هست و توی ویدیو معرفی میشه رو ببینید تا کفتون ببره از بعضی قوانین این دنیا که بهشون آگاه نیستیم:پ

    https://www.rejectiontherapy.com/100-days-of-rejection-therapy

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۷ تیر ۰۰

    روز بیست و هفتم: حرف های نزده...

    اگر میشد هرچی که توی خیابون و حین راه رفتن میاد تو ذهنم....

    یا هرچی که قبل خواب توی ذهنم مرور میکنم رو اینجا بذارم

     

    خیلی خوب میشد

    خیلی

     

    حداقلش این بود که خودم دو برابر سبک تر میشدم

    راحتتر میشدم

    بهتر میشد حالم

    حرفا از فکرم میومد بیرون روی این دفتر مجازی میریخت و یه کم بهترم میکرد

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۶ تیر ۰۰

    روز بیست و ششم: تفکرات برخواسته از ماتریکس...

    ***

    فصل اول: گذشته ها...

     

    سیاه پوستا هم احساس دارن؟؟؟!!!

    با ما فرق دارن ها...

    باشه اقا اشکال نداره

    احساس دارن

    اذیتشون نکنیم

    نکشیمشون

     

    زنها هم احساس دارن؟!؟!؟!؟!

    از نظر فیزیکی ضعیف تر هستنا؟!

    مطمئنی؟

    باشه قبول اونا هم احسا دارن

    اذیتشون نکنیم

    تصاحبشون نکنیم

    بهشون حقوق برابر بدیم

     

     

     

    ***

    فصل دوم: همین اواخر

     

    حیونا هم احساس دارن؟

    اینا دیگه چرا؟

    مطمئنی؟

    بی خود و بی دلیل نکشیمشون؟؟

    با سنگ نزنیمشون؟

    حیوون هستنا؟!

    ردیفه اقا اونا رو هم اذیت نمیکنیم

     

     

    ***

    فصل سوم: شاید اینده

     

    ربات ها هم احساس دارن؟

    خودمون ساختیمشون ها

    رباتنا؟؟!!

    مطمئنی؟

     

     

     

     

    متوجه منظورم شدی؟

    اگر فکردی توش نژاد پرستی، تفکر ضد زن، توهین و ... هست نه من رو میشناسی

    نه این متن رو درست متوجه شدی

    حرفش چیز دیگه است...

  • ۰ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۵ تیر ۰۰

    روز بیست و پنجم: کسی اینجا کار تعمیرات و خدمات میکنه؟

    اگر اره

    یا اگر توی اشناهاتون دارید

    من یه سوال واقعا داره ذهنمو به هم میریزه...

     

    توی این حرفه ادم خوش قول وجود خارجی داره؟

     

    زنگ زدیم برای تعمیر کولر گازی

    میگه امروز تا یک خودمو میرسونم

    دو ونیم زنگ زدم چرا نیومدی؟

    میگه کار پیش اومد تا 5 میرسونم

    میگم 5 دیره میگه تا چهار میام ولی گفتم 5 که دیگه صد در صد اونجا باشم

     

    چهار و چهل دقیقه زنگ زدم اقا میایی دیگه؟ من بمونم توی شرکت؟

    میگه اره اره

    فقط از سعادت اباد راه افتادما!

    میگم من این چیزارو نمیدونم یعنی تا 5 میرسی؟

    میگه ایشالا ایشالا...

     

    چطوری میتونی اینقدر راحت دروغ بگی؟

    چطوری میتونی اینقدر راحت سر کار بذاری؟

    چطوری میتونی اینقدر راحت بی احترامی کنی به وقت و زندگی و کار مردم؟

    چطور ممکنه همچین چیزی جدا؟!

     

    اولین بارم نیست

    تقریبا هر دفعه که کار تعمیر داشتیم اینطوری کردن

    داستانیه ها...

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰

    روز بیست و چهارم: یاد زمستونا بخیر...

    یادش بخیر...

    صبح پامیشدم میودم سر کار  و سریعا مشغول به کار میشدم

    الان...

    الان باید یه چهل دقیقه بشینم جلو کولر تا از مرگ حتمی بر اثر گرما نجات پیدا کنم

     

    بی پدر و مادر اینقدر گرمه که ادم به ریاضت گشنگی کشیدن راضی میشه تا کار کردن :-))

     

    من فکر کنم اگر خوزستان یا بوشهر اون طرفا بودم تا 6 ماهگی دووم نمیاوردم

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۳ تیر ۰۰

    روز بیست و سوم: این همه وقت گذشته؟!

    http://aminhashemy.blog.ir/1396/07/02/%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B11-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF

     

    شما این رو نگاه کن

    برای چهار سال پیشه!

     

    اگر کسی تا قبل از دیدن این لینک بهم میگفت این وبلاگ چقدر عمد داره میگفتم یک یا نهایتا دوسال

    قبلش توی وبلاگ قبلی بودم...

     

    باورم نمیشه من شروع درامد مستقل و کسب و کار شخصیم با این وبلاگ بوده عملا!

    زود میگذره؟ دیر میگذره؟

    نمیدونم

    ولی میدونم عجیب میگذره

     

    و واقعیتش اینه که میترسم

    اینجوری که دارم میبینم، من هیچی از زمان و گذرش نمیفهمم...

    اگر یهو چشم باز کنم و ببینم اخراشو و یه کوه پشیمونی رو دوشم باشه چی؟

    راهکار جلوگیری ازش چیه واقعا؟

     

    چیزی جز لحظه لحظه رو کنترل کردن و درست زندگی کردن به ذهنم نمیرسه

    اینم که...

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۲ تیر ۰۰

    روز بیست و دوم: دلم میخواد اون امین رو بندازم دور

    یه جاهایی اووووووووووج نقطه ضعف وجودمه

    اوج حقارت و ستی اخلاقی که میتونم داشته باشم

    اونجاها رو تقریبا میدونم کجاست

    دلم میخواد بگیرم بندازمش دور

    اون امینی رو که اونقدر ضعیفه

     

    میدونم چه زمان هایی پیش میاد

    چند هفته ای هست وقتی در اون شرایط قرار میگیرم بهتر دارم خودم رو کنترل میکنم

    ولی...

     

    میدونی مشکل کجاست؟

    وقتی تلاشی نمیکنی که هیچ

    ولی وقتی تلاش میکنی و شکست میخوری، بیشتر خستگی به تنت میمونه

    این حس خستگی باقی مونده، از هیچ کاری نکردن بدتره!

    بیدشم اینه که لازمه... تا نرسی به این حس اشغال که نمیرسی به حس خوبه اصلاح اخلاق اشغالت!

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۱ تیر ۰۰

    روز بیست و یکم: ادم خوبیم؟ نه به اندازه قبل!

    قبلاها، ته ته دل خودم، بدون اینکه به زبون بیارم هیچوقت، به شدت معتقد بودم ادم خوبی هستم...

    کلا

    نسبت به ادما

    نسبت به اعتقاداتم

    نسبت به همه چیز...

     

    ته ته دلم دوست داشتم یکی مثل خودم دوست خودم باشه

    در کنار خودم باشه

    اگر همکار کسی هستم، یکی مثل خودم همکارم باشه

    اگر دوست کسی هستم، یکی مثل خودم دوست خودم باشه

    و ...

     

    اما الان...

    بد نشدما

    به نظر خودم لااقل

    ولی دیگه به خوبی قبل نیست

    به قشنگی قبل نیست

    به خوبی قبل نیست

     

    دیگه توی هر جایگاهی دوست ندارم یکی مثل خودم پیش خودم باشه

    بعضی جاها اره

    هنوزم در جایگاه دوست، یا صاحب کار، یا مدرس و ... دوست دارم

    ولی در بعضی جایگاه ها واقعا...

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰