مسجدگی که کلی از بچگی و نوجونی رو توش گذرونده بودم

چند ماهی بود هی میگفت میه سر بزنم بهش جهت تجدید خاطرات

یه وقتایی به سرم میزد یه عکسی هم از توش بگیرم

ولی نکردم!

 

توی گوگل مپ هم چکش کردم عکس و ویدیویی ازش نبود

من توی این مسجد کلی برنامه ریخته بودم که وقتی بزرگ شدم، مثل بزرگترهای الان به بچه ها گیر نمیدم که نباید صف اول وایسید...

بابا من زودتر رسیده بودم میگفتن ثواب صف اول هم بیشتره دلم میخواست صف اول وایسم خوب

خیلی دلت میخواد زودتر بیا مرد حسابی

 

خلاصه که دلم براش تنگ شده بود

و اهمال کاری کردم و نرفتم بهش سر بزنم

 

دیشب از جلوش داشتم رد میشدم که دیدم ریخت...

 

پ.ن:

اخرین خاطرم از این مسجد اینه که چند ماه پیش از تظاهرات بر میگشتم دیدم روش شعار نوشتن و از ترکیب این شعار و جایی که دوستش دارم دلم قنج رفت