دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

هفت روز 72 ساعته

توی این هفته

باید دو تا سایت بیارم بالا از صفر تا صد

 " یک سمینار در مرکز فناوری اطلاعات بالاتر از میدون ونک برگزار کنم

 " بروزرسانی های دوره قبلی وبمستری رو بذارم برای دانلود

 " حداقل یک کلاس جداگانه برگزار کنم

(اوووووووووووووووووه یه چیز مهم یادم اومد راستی ، برم انجام بدم و بیام)

خوب اومدم

ببخشید طول کشید :-|


اِنی وِی

یه جا هم باید برم که اونم تقریبا 5 ساعتی وقت میگیره از یک روزم

جدا از اینها اسلاید های یک سری کلاس ها رو باید بسازم و چند تا رویداد ایجاد کنم

یک سری ایمیل مارکتینگم هست که سرجای خودش

پادگانم که هر روز هست


ولی خوشحالما

به چند دلیل

یکی همین فعالیتا که کلا دوستشون دارم

یکی هم اینکه بلاخره یک ایده 2-3 ساله رو دارم عملی میکنم

یه خانم روانشناس با سواد و با انگیزه پیدا کردم (اون منو پیدا کرد البته) که با هم یکی از ایده های منو عملی کنیم

به نظر خیلی پر انرژی میاد

ایشالا که عملی بشه


دوستان خیلی به دعا نیاز دارم

یه اتفاقاتی هست اگر بیافته خیلی خوب میشه

کلی نذر کردم

میخوام حداقل ماهی 1 میلیون به یکی دوتا خانواده نیازمند بدم که فقط این قضیه پیش رو جور بشه

به داداشم گفتم یه تومن میدم

کلی نذر هم تو دلم دارم که به زبون نمیارم ولی میخوام انجام بدم

واقعا روی زندگیم تاثیر مثبت داره

بیشتر از تاثیر بیرونی تاثیر درونیه

یعنی فکری و ذهنی ، حرفش رو کمتر میزنم ولی واقعا از تو دارم هر روز داغونتر میشم

احساس میکنم اینکه اینقدر سرم رو شلوغ میکنم یه بخشیش برای فرار از این فکراس

خدابه هممون کمک کنه

خداروشکر به خاطر همه چیزای خوب

خدا کنه این چیز خوبم اتفاق بیافته

  • ۲ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۸ مهر ۹۶

    الهه بی ربط یونان ، یا حضرت زل؟

    مجید رو توی وبلاگ قبلیم معرفی کرده بودم

    همون که بهش میگیم "غذا حروم کن"

    شایان هم که همون تپل دوست داشتنی که داستان های زندگیش بیشتر شبیه اقای همساده اس

    حالا یه هم سلولی دیگه هم داریم که اوایل بهش میگفتیم حضرت زل (این دو ماه بعد از من اومد و در حال حاضر جدیدترین سرباز محسوب میشه)

    حضرت زل قضیه اش چیه؟

    شما ساعت 8 صبح میرفتی تو اتاقشون میدی مثلا داره به گوشه شمال غربی اتاق نگاه میکنه

    همینجوری ، بدون تکون ، بدون پلک

    بعد نه میرفتی تو اتاق میدیدی عینا همین حالته

    10 میرفتی میدیدی بله بلاخره تغییر کرده شکر خدا این بار به شمال شرق زل زده :-| :-D

    یه همچین مایه هایی

    بعد از یه مدت متوجه ویژگی دیگه ای داخلش شدیم که دیگه بهش نمیگیم حضرت زل میگیم الهه بی ربط یونان


    اومد تو اتاق

    ازم سوال پرسید که آره میخوام سایت بزنم قضیه چه جوریه؟

    براش توضیح دادم که اره کلی اینجوری و اونجوریه

    حالا بگو میخوای چه سایتی بزنی؟ گفت فلان سایت و یه کم توضیح داد

    منم براش قضیه رو باز کردم و در حد یه مشاوره حرفه ای بهش گفتم باید چیکار کنه

    آقا حرف من هنوز منعقد نشده بود این یهو بدون هیچ عکس العملی نسبت به یک ربع سخنرانی من برکشت گفت آره امروز هواهم یه کم سرد کرده بود :-|

    من موندم

    یعنی داغون شدم

    به قول این مسخره بازی جدید راه افتاده در تلگرام ، دیگه اون ادم سابق نشدم

    یه بار و دوبار و سه بارم نبودا

    ده ها بار همینجوری هممون رو زد ترکوند

    وسط یه حرفی که مجید داشت با هیجان میزد ، یه لحظه سکوت کرد مجید ، این برگشت در مورد یه قضیه 100 در 100 بی ربط حرف زدن

    همه امون برگشتیم بهش گفتیم اخه پروفسور این حرفت چه ربطی به حرف مجید داشت که یهو میگی؟

    میگه همینجوری گفتم سوال شد برام

    بابا یه دو دقیقه ارزش بده به طرفت خوب


    اصن یه موجودی ولی


    یه راهی داریم برای بیرون اومدن سربازا از پادگان که از یه زیر گذر رد میشه

    بعد این عرضش زیاده

    در حد مثلا رد شدن سه تا ماشین از بغل هم

    حالا یه روز شایان و الهه بی ربط و "اوس بشیر" (در آینده معرفی خواهد شد) باهم داشتن از این راه میرفتن بیرون

    بعد همه رفته بودن و زیرگذر خالی بوده (در حالت معمولش با وجود بزرگ بودنش پره پره میشه چون تعداد سربازار به شدت بالاس)

    اینا میان رد بشن از اینجا میگن اقا تند تر بدوییم این یه تیکه رو رد بشیم بریم تا در رو نبستن

    بعد یه سرگرد و یه نفر کارمند داشتن گوشه چسبیده به دیوار این زیرگذره حرف میزدن

    یه فضایی در حد یه کامیون یه ورشون خالی بوده برای رد شدن

    الهه جان فیکس میندازه از وســـــــــط این دوتا بدبخت که داشتن میحرفیدن در میشه :-|


    یارو سرگرده کم مونده بوده قاطی کنه

    خوب حقم داشت انصافا

    بهش میگم خداییش چرا اینکارو کردی؟

    میگه حواسم نبود سرگرده ! میگم داداش اصلا درخته اصلا ادم نیست چرا اون فضای به اون بزرگی رو ول کردی از اونجا رفتی

    خندید فقط

    خودشم توی بعضی کاراش میمونه ما دیگه هیچی

    گفتم این همه از پادگان مینالم یه کمم خاطره باحال بگم ازش


    روزاتون خوش

    یاعلی

  • ۴ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۹ مهر ۹۶

    هوا بهتر از اینم میتونه بشه؟

    چقدر خوبه انصافا

    آدم لذت میبره تو خیابون راه بره همینجوری اصن

    من از هوای ابری (همونی که ملت بهش میگن "2 نفره")  خوشم نمیاد

    از اون طرف

    گرما هم اذیتم میکنه و کلا سرما رو بیشتر میپسندم


    پس تابستون که هوا ابری نیست ، چون گرمه خوشم نمیاد

    زمستون هم که هوا خنکه ،چون ابره اکثر اوقات خوشم نمیاد


    ولی الان...

    وااااااااااااای چقدر خوبه

    آفتاب هست ولی هوا خنکه

    برید بیرون لذت ببرید

    منم امروز میرم سر آخرین جلسه کلاسم

    از این که دارم توی همچین وایی میرم بیرون واقعا خوشحالم

    خداروشکر

  • ۳ نظر
    • امین
    • جمعه ۱۴ مهر ۹۶

    عزاداری علمی و عملی

    کسایی که با سبک نوشتن من آشنا باشن میدونن که نوشتن این تیتر برای من مثل راه رفتن روی لبه تیغ میموند :-D

    به هر حال

    دوست داشتم متنی در مورد این روزها بنویسم

    اولش قرار بود این هفته چندتا پست درباره شهریور نامه بذارم که دیدم شهریور به جز کلاس و سربازی چیز مهم انچنانی نداشت

    پس این شد که رسیدم به این پست



    پیش خودمون که نمیتونیم دروغ بگیم که
    من نه فایده ی عزاداری تکراری رو درک میکنم و نه میتونم تحملش کنم
    من نمیتونم هر سال برم و یک داستان و یک روزه و یک سری جملات ثابت که بعضا با دروغ هم قاطی شده بشنوم و باز هم ناراحت بشم یا عبرت بگیرم و ...
    من دو نوع عزاداری رو با جون و دل شرکت میکنم
    1. وقتی که قراره حرف علمی و قشنگی زده بشه:
      توی پادگان یه روحانی میارن عالیه اصن ، حرفای قشنگ ، بیان عالی ، صحبت علمی و مستند
      از همه مهمتر : "حقایق گفته نشده"
      مثلا از زندگی بعضی از یاران و بخش هایی از داستان محرم میگه که کمتر گفته شده

    2. دومی هم وقتی که پای کار عملی وسط باشه:
      من وقتی برای کارم دلیل داشته باشم ، دیگه برام هم نیست کار چیه
      یعنی همونقدر که به نشستن توی پادپان غر میزنم ، همونقدر خداروشکر میکنم اگر مثلا بهم بگن که باید از 6 صبح پاشی تا 12 شب مثل تراکتور کار کنی به خاطر چیزی که بهش اعتقاد داری
      اصلا هم مهم نیست کارش چیه
      بیل میزنم ، غذا میپزم ، هر چی بلد نیستم میرم یاد میگیرم ، کفش چفت میکنم  و...

    این دو نوع عزاداری بهم حس خوب میدن ، برام توجیه منطقی دارن
    وگرنه که من برای هیئت های تکراری با جملات تکراری آماده ی آماده ام
    گوشی جدید که خریدم رو باهاش کار نکردم که این روزها بشینم تنظیمش کنم و برنامه هاشو بریزم و اینا :-|

    عزارادری هاتون پر از برکت و مغفرت
    یاحسین
  • ۲ نظر
    • امین
    • جمعه ۷ مهر ۹۶

    شهریور1 : کلاس ایوند مارکتینگ

    داخل شهریور من مهمترین کاری که کردم این بود که کلاس ایوند مارکتینگ رو برگزار کردم
    یه کلاس برای اولین بار که ویژگی هایی جالبی داشت
    چند دوره یک روزه و دو ساعته رایگان برگزار کردم که دوستانی که من رو نمیشناسن و به این حوزه علاقه مند هستن منو بشناسن و اه دوستداشتن در کلاس اصلی شرکت کنن که 480 تومن قیمتش رو گذاشته بودم
    برای جا هم با جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران صحبت کردم
    همه چیز خوب و خوش بود که چند ساعت قبل از برگزاری کلاس جهاد دانشگاهی ما رو مورد عنایت عظیمی قرار داد
    گفتن که نمیتونی کلاس رو برگزار کنی !!!!!
    یه سری بخش ها در حال تعمیره و باقی بخش ها هم کلیدش دست یکی هست که گذاشته رفته !
    به همین سادگی
    رفته سفر جواب تلفنم نمیده
    در نهایت پرروی
    حالا من تبلیغ داده بودم و نزدیک 70 نفر بلیط رایگان داده بودم که بیان بعد از بینشون مثلا یه 20 نفری ثبت نام کنن
    خلاصه که گند زد تو کارم
    کلی حرف شنیدم
    کلی معذرت خواهی کردم و کلی داد و بیداد بیخود اومد رو سرم که مگه ما مسخره توییم
    هفته بعد در نهایت پوست کلفتی مجددا کلاس رو برگزار کردم و سر جمع برای کلاس رایگانم فک کنم 30 نفر هم نیومدن

    امااااااا
    با وجود همه این مسخره بازیا و بی مسئولیتی ها و بی شعوری های مسئولین جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران ، کلاسم حدود 12 نفر پر شد
    که هم مبلغ خوبی جمع شد هم اعتبار خوبی برام شد
    از بین بچه های کلاس کسایی رو پیدا کردم که اصن عالین
    یکیشون خودش توی تلوزیون برنامه داشته در مورد آموزش راه اندازی کسب و کار اینترنتی و هنوزم استاد هست در این زمینه و جاهای خفنی میره آموزش میده ولی خوب یه سری اطلاعات مهمی که من دارم رو نداره و اومده یاد بگیره
    یا یکیشون خودش دوره های مهمی برگزار میکنه و منم دعوت کرد به عنوان VIP و کلی هم احترام و معرفی و اینا که خیلی هم از نظر عنوان و معرفی خوب بود برام هم حس خوبی داد

    اون حرکت زشت جهاد دانشگاهی هم باعث شد به جای اینکه حدود 4 میلیون پول محل برگزاری بدم به اونا ، با یک میلیون تومن جارو جور کنم
    باعث خیر شد خلاصه

    مهمترین بخش شهریورم در رابطه با شروع و تقریبا اتمام کلاس ایوند مارکتینگ بود
    کلاس وردپرس هم البته توی شهریور تموش کردم که اونم کلاس خوبی شد نصبتا
    شهریور خیلی عالی شروع و تمو شد
    اتفاقات دیگه هم در رابطه با کلاس و پادگان و اینا افتاد که میگم بعدا

    فعلا شبتون خوش

    پی نوشت: 4 مهر تولدمه ها
    اونایی که میگفتن شماره میدیم هدیه عید غدیر رو کارت به کارت کن ، کجایین عزیزانم ؟ :-D
    اصنم اشاره نمیکنم به #هولدن و #خورشید و تا حدودی هم #ماهی
    همینجوری الکی ذکر خیرشونو کردم وگرنه که هیچی :-D

  • ۹ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲ مهر ۹۶

    مهرنامه

    البته این شهریور نامه اس

    اما اسم مهرنامه رو دوست داشتم و

    خلاصه که گذاشتم دیگه

    وبلاگ خودمه اصن :-D

    میخواستم یه متن خیلی طولانی بنیوسم از شهریور ولی پشیمون شدم

    تیکه تیکه میکنم میزنم روزای مختلف منتشر بشه

    امممممممممما

    امروز

    امروز خیلی شیک و خوب و پر انرژی بیدار شدم بعد از کلی خواب های خفن و پریشون و عجیب غریب که شامل دوست شدن من با یک دختر آلمانی ! در حالی که آلمانی بلد نبودم (حتی توی خواب) و تعداد زیادی گردباد و خرابی خونه ها میشد و این خرابی و گردباد در حالی بودکه مخیلی هم خوشحال بودیم :-|

    توی خواب همه اش برام سوال بود من چطوری با این دختر دوست شدم من که آلمانی بلد نیستم؟ بعد هی دنبال جوابش میگشتم که یه جوری قضیه رو منطقی کنم نمیشد

    بهترین جواب این بود که به زبان ناشنواها با هم صحبت میکنیم :-| زبان اشاره توی کشورهای مختلف یکیه؟


    به هر حال

    بعد از بیرون رفتن از خونه " رقیب خفن " دوران راهنماییم رو دیدم

    هنوز دانشجو بود ، دانشجو فوق لیسانس

    کسی که با هم کلی کل کل داشتیم

    یهو چشمم افتاد به چشمش و مجبور به سلام علیک شدیم 

    نمیدونم چرا ولی یه جوری بدی خجالت کشیدم ، حس ضعیف بودن بهم دست داد

    من با لباس نجس سربازی بودم و داشتم میرفتم تا عمرم رو به کثافت بکشم

    اون داشت حداقل دنبال علمی چیزی میرفت

    هنوز حداقل های آزادی یک انسان رو داشت و حق انتخاب هاش در حد و حدود کشور خودش سر جاش بود


    وقتی به دوستاییم که سربازی نرفتن فکر میکنم حالم از زندگی و انتخاب هام به هم میخوره

    از انتخاب هایی که من کردم و انتخاب هایی که برام انجام دادن

    تصمیم هایی که برام گرفتن مثل کشوری که به دنیا بیام و زمانی که به دنیا بیام و حتی همین قضیه سربازی

    و تصمیم هایی که خودم گرفتم که شامل زیر بار این انتخاب غلط رفتن بود


    به هر حال حالم رو به هم ریخت و تا الان هم خوبه خوب نشده هنوز

    یادم میره ولی یادم میاد دوباره

    و به هم میریزه منو ، تقریبا هم به هیچ کس نمیتوتم بگم

    به هر کس هم میتونم بگم نه کاری میتونه بکنه نه حرفی میتونه بزنه که کمکم کنه

    نمیدونم والا


    اون سایته رو هم چک کردم بازم ، خبری نشده بود هنوز

    مجلس  و ستاد سر اجرا یا عدم اجرای قانون به مشکل خوردن نامه رو دادن رهبری

    اونم چند وقته هیچی نمیگه

    ببینیم برنامه اش چیه

    فعلا منتظر

    میخوام از این هفته یه مجموعه پست بذارم که شهریور چجوری گذشت

    ماه خیلی مفیدی بود

    خداروشکر

    خداروشکر

    خداروشکر

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۱ مهر ۹۶