دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

رشد عرضی...

یه رشد طولی داریم

یه رشد عرضی

 

حالا من خلی تعریف علمیش رو نه میدونم نه کار دارم

من با تعریفش تو سر خودم کار دارم

 

من ترجیح میدم از اینجا به بعد زندگیم رشد طولی رو کم و رشد عرضی رو بیشتر کنم

 

یعنی چی دقیقا؟

یعنی همین کارهای فعلی رو بهتر کنم

همین پروژه های موجود رو ارتقا بدم

 

همین وضعیت فعلیم رو بهتر کنم کلا

 

پی نوشت:

از خوبی های زودتر شروع کردن برنامه سال بعد یکیش همینه که اگر جایی اشتباه باشه هم زودتر میفهمی و الکی یه بازه ای حروم نمیشه

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳۰ بهمن ۰۲

    سال نوتون مبارک؟!

    یه تجربه طی سالهای اخیر به دست اوردم

    اونم اینکه اگر یه کاری رو، تغییری رو، اصلاحی رو واقعا قرارباشه انجام بدم منتظر زمان خاصی نمیمونم...

     

     

    یعنی اگر بگم قرار هست از عید، از شنبه، یا از راس ساعت x فلان کارو بکنم، احتمالا هیچوقت انجامش نمیدم

    در واقعا با دادن این وعده سر خرمن بچه گانه فقط خودم رو در اون لحظه خوشحال میکنم و ناراحتیم رو به تعویق میندازم

     

    حالا درمانش چیه؟

    از همین الان شروعش کنم اگر واقعا ادمش هستم

     

    در همین راستا، بنده امروز رو عید اعلام کرده و 1403 رو به خودم و شماها تبریک میکنم

    هر گلی قراره روز اول عید به سرم بزنم همین الان میزنم

     

    اگر هم قراره اتفاقی مانع انجام کار بشه و نتونم برنامه 1403 رو درست انجام بدم

    زودتر میفهمم و اصلاح میکنم

    و به این شکل عملا 1403 من 14 ماهه

    دلتون بسوزه

     

    خدا میدونه که امروز عین چی شلوغم

    ولی اگر بندازم عقب هیچوقت انجام نمیدم

    پس لا و لوی این شلوغی ها یه مقدار جلو میبرمش که واقعا انجامش بدم

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۱۴ بهمن ۰۲

    به یاد روزهای معمولی زندگیم

    تقریبا یک ماهی میشه مریض نشدم

    بعد از حدود 4-5 ماه دائم مریضی و بیمارستان و تصادف و ... که کلا زندگیم رو مختل کرده بود

    بلاخره رسیدم یه کم منظم کار کنم

     

    امروز دارم برنامه های ماه میریزم و این برام جدیده

    خیلی قبلاها برنامه هام روزانه بود

    مدت هاست هفتگی  برنماه میریزم

    الان میخوام بکنمش ماهانه

     

    وقتی تونستم برنامه ام رو از روزانه بکنم هفتگی قشنگ رشد رو توی زندگیم دیدم

    و تقریبا مطمئنم اگر بتونم هفتگی رو بکنم ماهانه فکر میکنم عالی بشه

     

    هنوز مطمئن نیستم موفق بشم

    خیلی کار سختیه

    باید بتونی ورودی ها و مسائل و مشکلات رو کنترل کنی

    یا حداقل خودت رو و زمانت رو اینقدر منعطف کنی که با این مسائل مچ بشی

     

    من دارم برنامه ام رو برای روزی 4 ساعت میریزم که باقی روز، به روزمرگی برسم

    این 4 ساعت رو برای رشد برنامه بریزم

    بریم ببینیم چطور میشه...

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۷ آبان ۰۲

    متیو پری (چندلر)

    گاهی وقتا شب ها قبل از خواب به مرگ فکر میکردم

    یا مثلا پشت ترافیک طولانی

    یا توی مترو...

     

    یا خیلی میشد در یکی دو سال اخیر که به مرگ به خاطر اهداف بزرگ فکر میکردم

     

     

    اما سر داستان مرگ متیو پری از هرزمانی بیشتر به یگ مرگ معمولی فکر کردم

    اینکه یک روز نشستی توی خونه ات و بدون هیچ هدف خاصی یهو میمیری!

     

    اینکه واقعا اگر بعدش هیچی نباشه چی؟

    اگر بعدش مثل قبل از تولد که هیچی نبود، هیچی نباشه چی؟

     

    اینکه قبل از تولد دنیای دیگری بوده یا نه خیلی برام مهم نیست

    برای من، این منی که الان اینجام، هیچی نبوده

    هیچی یادم نمیاد

    من هیچی ندیدم

     

    حالا اینکه عده ای معتقد هستن که بوده و ما خبر نداریم رو کاری ندارم

     

    اگر بعدش هم مثل این باشه چی؟

    همونطور که قبلش در هیچ جایی نبودم و از هیچ جایی اینجا رو نگاه نمیکردم و شیر و عسل نمیخوردم و ...

    اگر بعدش هم مثل یک تلوزیون خاموش بشم چی؟

    مثل یک تلوزیونی که تا قبل از ساخته شدن نبود و بعد هم دیگه نخواهد بود

    نه در دنیایی دیگه ای میره نه زندگی ابدی در انتظارشه نه هیچی

     

    خیلی حال بد کنه

    ولی...

    نمیدونم انگار منطقی ترین گزینه ای هست که به ذهنم میرسه

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۹ آبان ۰۲

    مسجد بچگی هام خراب شد

    مسجدگی که کلی از بچگی و نوجونی رو توش گذرونده بودم

    چند ماهی بود هی میگفت میه سر بزنم بهش جهت تجدید خاطرات

    یه وقتایی به سرم میزد یه عکسی هم از توش بگیرم

    ولی نکردم!

     

    توی گوگل مپ هم چکش کردم عکس و ویدیویی ازش نبود

    من توی این مسجد کلی برنامه ریخته بودم که وقتی بزرگ شدم، مثل بزرگترهای الان به بچه ها گیر نمیدم که نباید صف اول وایسید...

    بابا من زودتر رسیده بودم میگفتن ثواب صف اول هم بیشتره دلم میخواست صف اول وایسم خوب

    خیلی دلت میخواد زودتر بیا مرد حسابی

     

    خلاصه که دلم براش تنگ شده بود

    و اهمال کاری کردم و نرفتم بهش سر بزنم

     

    دیشب از جلوش داشتم رد میشدم که دیدم ریخت...

     

    پ.ن:

    اخرین خاطرم از این مسجد اینه که چند ماه پیش از تظاهرات بر میگشتم دیدم روش شعار نوشتن و از ترکیب این شعار و جایی که دوستش دارم دلم قنج رفت

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲ مهر ۰۲

    نه اصلاح نه تغییر

    مگه میشه؟

    کجای تاریخ رو اشتباه خوندم؟

    نکنه من دارم اشتباه میکنم؟

     

    نکنه واقعا اینکه یک نفر رو زیر شکنجه بکشی و به قاتلش حکم چندتا شلاق و زندان بدی واقعا عادلانه و درسته؟

    نکنه واقعا اینکه در کنار حکم بالا، به یم پسر 18 ساله به خاطر زخمی کردن و قمه کشی حکم اعدام بدی و ظرف چند روز هم عملیش کنی که یه وقت کسی جلوشو نگیره درسته؟

     

    نکته واقعا سیستمی که اینقدر میکشه، کور میکنه و ...به حقه؟

    یا واقعا با این حجم ظلم میشه واقعا حکومت رو حفظ کرد و من چیزی جز این فکر میکردم؟

     

    یا...

    نکنه من عجله دارم؟؟؟

     

     

    پ.ن:

    "نکته اینطور نباشه" توی لیستم نیست چون از نزدیک شاهد برخی از موارد بالا هستم

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۶ شهریور ۰۲

    25 شهریور

    هیچ دیدی ندارم

    نمیدونم چقدر ادم مثل من منتظر این روز هستن

    به لطف رفراندوم نذاشتن حکومت و لجبازی هزار باره اش، نمیدونم واقعا چند نفر ناراضی هستیم با این شدت و غلظت...

    و از این چند نفر چند نفر برای چیزی که میخوان، میان توی خیابون
    بیشتر از پارسال

    کمتر از پارسال

    اندازه پارسال

     

    نمیدونم برخورد حکومت چیه

    و ...

     

    کلا اکثر چیزا رو نمیدونم

     

    و فقط میتونم من باید چکار کنم

    تقریبا میدونم

    و تا وقتی که میدونم درسته، انجامش میدم

    بدون بیش از حد کردن به نتیجه اش

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۰۲

    تجربه "ندیدن"

    توی تصادف چشم راستم داغون شد

    چشمام به شدت حساس شده بود

    دو سه روزی مجبور بودم جفت چشمام رو ببندم

     

    به قول راحله، مثل اینا که شائولین کار میکنن و برای تقویت بقیه حساشون چشماشون رو میبندن، شده بودم

    حس عجیب و جالبی بود

     

    دوران کودکی این کار رو بارها کرده بودم

    چشمام رو برای 20 دقیقه میبستم و سعی میکردم به زندگی روزمره برسم

    نابینا بودن رو تجربه کنم

    سخت بود

    این بار چون جدی جدی نمیتونستم ببینم، سعی میکردم کاری نکنم که نرم تو در و دیوار

     

    تجربه عجیب و بدی بود

    برای همه کسانی که مجبورن این سبک زندگی رو پیش ببرن، به مراتب احترام بیشتری قائلم و اونها رو ادمهای بهتری از خودم میدونم

    اونا دارن هر لحظه از زندگیشون رو مثل یک قهرمان که از دل سختی ها میگذره و اخش در نمیاد، میگذرونن

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    چیز دیگه...

    دارم یه سری پادکست ضبط میکنم مسیر کاری خودم رو میگم

     

    وسطش به خودم اومدم و دیدم

    چقدر وقتا دنبال یه چیزی رفتم

    و به یه چیز دیگه رسیدم

     

    اکثر اوقات، یه چیز بهتر

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۴ شهریور ۰۲

    100 (یا به عبارتی 50) تجربه قبل از 30 سالگی [50] پایان ناقص، بهتر از شروع نکرده...

    یه هدفی میذاری

    یه ویژنی تعریف میکنی واسه خودت

    بعد راه رو شروع میکنی

     

    بدون هدف سخته انصافا

     

    بعد که شروع کردی ممکنه بفهمی اوایلش اشتباه کردی

    تجربه نداشتی، اطلاعاتت تکمیل نبوده یا هرچی

     

    درستش میکنی

    اصلاحش میکنی

    یه تغییر ریز توش میدی

    یه تغییر درشت میدی حتی

     

    از اینکه شروع نکنی

    یا با این دروغ پرتکرار در تاریخ بشریت که "اول اطلاعات کافی جمع کنم بعد شروع میکنم" تا ابدیت عقبش بندازی، بهتره

     

    من این نوشتن رو شروع کردم با این هدف که میخوام صد تا تجربه بنویسم

    ولی سر پنجاهمی به نظرم دیگه حرف خاصی ندارم

    همینجا تمومش میکنم و بعدا از 30 تاش که از همه بیشتر ازشون راضیم یه ویدیو یا صوت یا هرجفتش رو در میارم

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲