دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

84/90: لعنت به قوم ظالمین

این چند روز احتمالا برای اخرین بار، توی نوشتن این 90 روز تاخیر داشتم

روزهای اخرشه ولی خوب اتفاقات کشور طوری پیشرفت که منی که کاملا نامید شدم و کشیدم کنار هم صدام در اومد

 

و حالم بیشتر بد میشه از قاسم چکی هایی که میان میگن حالا از کجا معلوم کار اینا بوده؟

از هواپیمای اوکراینی و 3 روز دروغ تا افشای اسناد توسط رسانه های خارجی

از ستار بهشتی و حکم 72 ضربه شلاق نمایشی قاتلش

از پخش اعتراف دروغ مازیار ابراهیمی و اعتراف به دروغ بودنش چندین سال بعد

 

تویی که اینقدر متعصبانه طرفدار ظالمی مطمئنم اگر زمان امام حسین هم بودی میگفتی از کجا معلوم نوه پیامبر بوده؟ حکومت که میگه بهشون "خارجی"

 

 

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۶ شهریور ۰۱

    83/90: بلند ترین دادی که میتونستمو زدم

    اقا من خوابم نمیبرد تا نزدیک ساعت 3 شب

    به زور خوابیدم که کاش نخوابیده بودم

     

    توی خواب من بغل تخت نشته بودم و داشتم با گوشی ور میرفتم و فاطمه جای من خوابیده بود

    تلفنم زنگ زد دوستم محمد رضا بود

    تلفن رو جواب دادم و داشتم باهاش صحبت میکردم که دیدم از نور اتاقم یه سایه افتاده جلو در

    همینطوری که با گوشی صحبت میکردم آروم آروم رفتم سمت در و دیدم سایه داره میاد سمت در

    احتمال دادم از ساختمون بغلی جایی باشه

    بلند داد زدم کیه؟

    اقا کیه اون اتاق؟

     

    محمد رضا از پشت تلفن گفت چی میگی امین؟

    من بی اعتنا یه چند بار دیگه داد زدم و دیدم خبری نشد

    مطمئن شدم که سایه از خونه بغلی هست

    به محمدرضا گفتم هیچی بابا یه سایه افتاده بود ترسیدم کسی باشه

    اومدم برگردم که دیدم یه نفر اومد از در اتاق بیرون

     

    کی؟

    فاطمه!

    در حالی که گیج و منگ بودم برگشتم به فاطمه گفتم فاطمه یکی اونجاست

    کیه اون؟

     

    همینجوری داشتم عقب عقب میرفتم و ترسیده بودم و نمیفهمیدم داستان چیه

    اومدم عقب عقب سمت گوشه دیوار به سمت فاطمه

    همین که رسیدم کنج دیوار فاطمه با یه خنده کج رو صورتش  داره یه کم یه کم میخزه میاد سمت من

    ترسیده بودمااااا

    الان کی فاطمه اصلیه؟ اون که بیرونه؟ این که اینجاست؟ اون که بیرونه چرا جواب نمیده و راهش رو میره

    اون که توی اتاقه چرا اینطوری میکنه

     

     

    من معمولا توی خواب که میترسم، عصبانی میشم یا هرچی، نمیتونم درست داد بزنم

    یه زوری میزنم ولی دادم در نمیاد

    این بار اینقدر وحشتناک بود که از ته دل داد زدم و بعدا فهمیدم که اینقدر فشار اوردم به خودم که توی بیداری هم داد زده بودم واقعا!

     

     

     

    حالا این داستان وحشتناک از کجا داستانش به ذهن کثیفم رسیده بود؟

    یه بار داشتم 3 داستان ترسناک کوتاه رو میخوندم 

    یکیش که خیلی باهاش حال کردم این بود

     

    پسر: بابا بابا یه نفر زیر تختم

    باباش: نه پسرم همچین چیزی نیست الکی نترس

    پسر: نه بابا مطمئنم به خدا دیدم یه نفر زیر تختمه

    باباش: باشه الان نگاه میکنم

    و زمانی که زیر تخت رو نگاه میکنه پسرشو میبینه که ترسیده و میگه بابا کمک یه نفر روی تختمه!

     

    این داستان بی ناموس باعث این خواب لعنتی شد و من قشنگ یه 2-3 دقیقه ای میتونم بگم وحشتم ادامه داشت

     

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۳ شهریور ۰۱

    82/90: خلاصه زندگی من

    خلاصه زندگی من شده 50 درصد کار

    شامل فارکس و آموزش سئو و پروژه سئو و ..

     

    30 درصد زندگی متاهلی

    شامل بیرون رفتنا و حل مشکلات و ...

     

    10 درصد دوستان و خانواده

    شامل دورهمی های دوستانه و از این حرفا

     

    10 درصد لذت شخصی

    شامل بازی و سریال طنز دیدم و این مدل کارا

     

    نمیدونم خوبه زندگیم اینقدر تو چهارچوبه یا بده

    ولی من که فعلا دوستش دارم

  • ۱ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۲ شهریور ۰۱

    81/90: همه کارهای سئو

    حالا امروز روز همه کارای سئو هست

    پروژه ها، مشاوره ها، همایش و ...

    کلا امروز مخصوصا چون دفترم میخوام بچسبم به کارهای دفتر

     

    خیلی ایده آل برام که هر چیزی رو بتونم یه روز مخصوص براش بذارم کنار ولی خوب در عمل نمیشه

    حالا در همین حد کوچولو که میشه بذار انجامش بدم لذت ببرم

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۱ شهریور ۰۱

    80/90: روز مطالعه

    امشب کلاس فارکس دارم و جمعه که جلسه قبلی کلاس بود به طرف گفتم همه چیزایی که دادی رو تا یکشنبه میخونم

    ولی نخوندم

    در نتیجه امروز در کنار ضبط ویدیوهای فراوان، مطالعه فراوان هم نیاز دارم تا شب ضایع نشم

     

    کلاس خیلی کند پیش رفته بود ولی خداروشکر الان خیلی بهتر شده به نظرم و دارم کم کم ازش یه استفاده های ریزی میکنم

    لازم به ذکره هنوز 1 ریال سود نداشته و فقط پاش هزینه کردم ولی خوب بهش ایمان دارم

    مسیرش یه جورایی شبیه همین مسیر سئویی هست که سالهاست داره زندگیم رو تامین میکنه

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱

    79/90: کادو روز

    یه فکری به سرم زد

    سایتش هم زدم

    محتواهاشم یه سرشیو سفارش دادم

    قشنگ 7% کارو مثلا پیش رفتم

    بعد شل کردم

    چرا مرد؟ چته؟

     

    امروز اگر قرار خدا بخواد میشینم پاش

    حیفه جدا

    مطمئنم یه روزی از انجامش به شدت به خودم افتخار خواهم کرد

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۱۹ شهریور ۰۱

    78/90: همه چیز خرابه چرا؟

    دیشب ضبط ماشین رو زدیم دیدیم روشن نمیشه...

    امروز نشسته بودم یهو کولر یه صدایی داد و دیگه کار نکرد

    خودمم دندونم داغونه

     

    احساس میکنم نسخه رایگان زندگیم تموم شده و از اینجا به بعد باید پول بدم تا مثل ادم بتونم زندگی کنم

  • ۱ نظر
    • امین
    • جمعه ۱۸ شهریور ۰۱

    77/90: استاد

    استاد دانشگاهمون بعد حدود 5-6 سال که ندیده بودمش و بیشتر اینستاگرام و یکی دو بار تماس و ... داشتیم دعوتم کرد خونه اشون

    گفت دارم میرم از ایران بیا همو ببینیم

    همو دیدیم

    و به معنا واقعی از نظر من 5 دقیقه صحبت کردیم ولی بیش از یک ساعت گذشت...

     

    از اول تا اخر حرفش هم رفتن بود

    میگفت برو

    من هم سن تو بودم راحتتر بود برام

    اشتباه کردم

    گفتم مامانم سختشه (دقیقا یکی از دلایل اصلی من) گفتم اینجا پول خوب در بیاریم بهتر میشه زندگی کرد (دلیل دوم من :-)) ) و ...

    خیلی حل داده شدم واسه رفتن

     

    اون بنده خدا یه چیزی میدونست میگفت "اساتید" در دانشگاه ها دانشجوها رو دعوت به رفتن نکنن

    میدونست چقدر این کار زیاد و البته از سر دلسوزی انجام میشه

    و خوب وقتی حرفی از دل بر میاد بر دل میشینه...

  • ۲ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۱۷ شهریور ۰۱

    76/90: همایش بعدی...

    برنامه همایش بعدی رو دارم میچینم و کاراشو میکنم

    این دفعه خیریه نیست

    میخوام ببینم سودش چطور خواهد بود

    دفعه پیش راضی کننده بود

    اگر همینطور پیش بره احتمالا ماهی یکی با یک موضوع خیلی جذاب میذارم که در کنار دوره سئو این رو هم پیش ببرم

    بریم ببینیم چطور پیش میره

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۶ شهریور ۰۱

    75/90: مرگ بر امریکا

    سری قبل هدف گذاری مالیم پنجاه میلیون تومن بود

    ماهانه نه

    کلا 

    کلا یه 50 میلیون داشته باشم ببینم چه شکلیه

     

    اول اولش که این هدف رو گذاشتم دلار هزار تومن بود و منم گفتم 50 هزار دلار که میشه 50 میلیون تومن

    ناگهان شد 3 هزار تومن و بعدم که یهو تخت گاز رفت تا نزدیکای 30

    بعد که رسیده بود حدود 10 هزار تومن من 50 تومن رو جمع کرده بودم که دیگه اون موقع 5 هزار دلارم نمیشد

    بماند که بعدش کمترم شد

    من به 50 میلیون رسیدما! ولی 50 هزار دلار به من نرسید

    خاک برسرشون با این دلارشون هی میره بالا...

     

    باری به هر جهت...

     

    این بارو دلاری هدفم رو تعیین کردم

    هر روز دعا میکنم امپراطوری امریکا سر این برنامه ریزی من سقوط نکنه

    جمهوری اسلامی رو که نابود کردم

    پیش به سود نابودی امریکا :-D

  • ۱ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۵ شهریور ۰۱