دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

روز پنجاه و چهارم: اینجا الان دیگه وطن منه...

سر کارهای جابه جایی دفتر شرکت با یه خانم هشتاد و خورده ای ساله ارمنی صحبت میکردیم، خیلی شکاک بود

یکی از بچه ها بهش گفت چندسالی اومدین ایران؟

گفت چندسال قبل انقلاب

گفت ولی هنوزم از ایرانی ها بدت میادا

 

گفت من مشکلم با ایران و ایرانی نیست

این همه سال اینجام اینجا دیگه وطنمه

و بعدش یک سری صحبت های دیگه کرد که توی هر تاکسی میتونید بشنوید پس رد میکنم

 

جمله جالبش برا همین بود که من اینجا دیگه وطنمه

مسخره بازی که کجا به دنیا اومدم و ... معیار تشخیص وطن نبود براش

 

چند روز گذشته با فرقه مذهبی "دروزیان" هم اشنا شدم که هرجا هستن رو میگن وطن

مثلا طرف تو اسرائیله میگه اینجا وطنمه بعد داداشش توی سوریه است میگه اینجا وطنمه

 

به عنوان کسی که هیچوقت نتونستم اصلا بفهمم این "وطن" که بین اکثریت در جریان هست یعنی چی؟! و چطور میشه اینقدر بهش عرق داشت، میگم این تعریف بازم برام قابل فهم تره

من اگر روزی ایران نباشم، دیگه وطنم ایران نیست

اون تعریفی که از وطن معمولا میشنوم رو میگم

اون چیزی که فهمیدم

الویت خدمت من باید به اون قسمتی باشه که درش زندگی میکنم

حالا میخواد ایران باشه یا امریکا

 

نمیدونم

حای بحث زیاد داره و اصلا برام الویت نداره که بهش زیاد فکر کنم

اومدم یه خاطره ای که برام جالب بود رو ثبت کنم کشید به اینجاها :-))

  • ۰ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۳ آذر ۰۰

    روز پنجاه و سوم: عکس العمل مناسب؟!

    توی خیلی از لحظه های زندگیم که هیچی نمیگم، هیچ کاری نمیکنم یا حداقل کار مناسبی نمیکنم، دلیلش ندونستن هست

     

    نمیدونم کار درست چیه

    چیکار باید بکنم

    شک دارم بین دو سه نوع عکس المعمل مختلف

     

    معمولا هم عکس العمل های توی ذهنم خیلی شدت و غلضت دارن

    یعنی گزینه های خیلی خیلی بیخیال

    خیلی خیلی وحشیانه و ...

    که خوب خودش یکی از دلایل اینه که هیچ کاری نکنم

     

    برای همین مینویسم اصلا

    فکرام رو میبینم

    منظم میکنم

    بهتر تصمیم میگیرم 

     

    فکر میکنم یه عکس العمل مناسب در اکثر مواقع، عکس العملی ارومی هست

    عکس العملی هست که توش خیلی نرم و با فشار کم حرفت رو به کرسی میشونی

    کاری که میخوای رو میکنی

    باقی عکس العمل اکثرا نامناسبن

     

    نمیدونم

    باید در مشکل بعدی، که احتمالا همین چند روز باید باهاش مواجه بشم تست عملی بکنم

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲ آذر ۰۰

    روز پنجاه و دوم: از ساحل اینا تا مدرسه های امریکایی

    بارها فکر کردم به این که فرضا که من در اینده برم خارج از ایران و زندگی مورد نظر رو هم داشته باشم

    عقده مدرسه های امریکایی با اون کمد باحالا رو چیکار کنم؟

     

    فکر میکنم اگر توی یه مدرسه اونجوری کار کنم و کنار دانش آموزاشون باشم (حداقل برای یه مدت) مقداری حسش بهبود پیدا کنه

    مطمئنم به اون خوشگلی و خوبی توی فیلما نیست

    توی ولاگ های یوتیوب "ساحل اینا" دیدم

     

    اینم بگم:

    "ساحل اینا" یه کانال یوتیوب برای یه خانمه و شوهرش که خانمه معلم توی یه مدرسه امریکاییه!

    همینقدر زیبا و دوست داشتنی

    ولاگ هاش از مدرسه رو میبینم هرچند مورد علاقه ام نیست و اونجوری که باید و شاید از محیط مدرسه و دانش آموزا چیز میز نمیذاره (که فکر میکنم اجازه نداره بذاره)

    اینم لینکش:

    https://www.youtube.com/c/Sahelina

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱ آذر ۰۰

    روز پنجاه و دوم: خون دادن

    اگر من جای خدا بودم، دهن امین هاشمی رو بابت اینکه اینقدر کم خون میده سرویس میکردم

    کلا دو سه بار رفتم توی عمرم

    خسیس

    بدبخت

    بخیل

     

    تو غلظت خون داری

    خون ندی برات بده

    یه عده خون لازم دارن

    مفته

    یه وعده غذا میخوری جبران میشه

    نمیمیری

     

    من نمیدونم اگر این بی خیری نیست چیه پس

    خوب یه وقت خالی کن برو بده اون خون نجسو دیگه

     

    ادم گاهی حالش از خودش به هم میخوره حقیقتا

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۰۰

    روز پنجاه و یکم: حیوانات

    هیچ وقت به یه تصمیم درست و جامع در مورد حیوونا نرسیدم

    اخر چی حسابشون کنم، چه حسی نبست بهشون داشته باشم

     

    مثال میزنم:

    امروز توی راه یه گربه کوچولو که تیو یه فنجون جا میشد (بدون اغراق) وسط پیاده رو خودشو جمع کرده بود و اروم میو میو میکرد

    اسنپ داشت میومد

    گفتم سریع میگردم یه جا یه سوپری پیدا میکنم یه شیری چیزی براش میریزم

    نمیدونم اصلا مشکلش این بود یا نه ولی دلم میخواست یه کاری کنم

     

    اصل داستان چیز دیگه است که در ادامه میگم

    اما همینجا هم تناقض شروع میشه

    کسی دنبال کمک به یه گربه بود، که همین چند وقت پیش حدودا یک دهم یه گوسفند کامل رو در قالب کله پاچه و شب قبلش پای یک مرغ رو روی برنجش خورده بود!

    اون مرغه و گوسفنده ادم نبودن، این گربه ادم بود؟

     

    خواستم وسط داستان یه نمونه از خوددرگیری بی پاسخم رو نشون بدم

    بعد برم سراغ اصل مطلب

     

    خلاصه که به طرز شگفت انگیزی هیچ جا نه سوپری باز بود نه دکه ای بود

    اسنپ تقریبا سی ثانیه دیگه میرسید که یه جایی دور از خودم یه سوپری باز دیدم

    سریع رفتم که شیر و بگیرم و بیام بدم به گربه و رفع تکلیف بشه و برم سر کارم

     

    موتوری فلان فلان شده به جای اونجایی که من لوکیشن زدم، صاف اومد جلو در سوپری وایساد گفت شما اقای هاشمی هستی؟ 

     

    هیچی دیگه

    بچه هایی که با هم رفتیم بیرون از سر وقت بودن من با خبرن

    اصلا تو کتم نمیره کسی رو الاف کنم

    خلاصه که با این سطح از درگیری ذهنی که سر حیوونا دارم و با توجه به اینکه هیچ درگیری ذهنی سر الاف کردن مردم ندارم و کاملا میدونم کارم درسته، گربه رو بیخیال شدم و اومدم سر کار

     

    بیخیال که چه عرض کنم

    دو ساعتی ازش میگذره و هنوز دارم بهش فکر میکنم

    ولی به هر حال

    فکره از اون تناقضه میاد و اگر حل بشه گربه هم دیگه حله

    خلاصه که هنوز تکلیفمو با حیوونا مشخص نکردم

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۹ آبان ۰۰

    روز پنجاهم: آدم کش

    تا امروز ده ها بار ادم هایی رو دیدم که خیلی محکم به نظر میومدن ولی نقطه ضعف های گنده و شکننده ای داشتن

    و متاسفانه شاهد شکسته شدن بعضی هاشونم بودم...

     

    الان برام محرزه که گنده ترین مسئولین و ادم کش های کشور هم همینطورن

    ولی خوب هرچی فکر میکنم و سعی میکنم تصور کنم نمیتونم

     

    اینکه اینا هم اگر بهشون نزدیک بشی، دوست بشین، بشینید پیش هم، از دلایلشون میگن

    از منطق هاشون

    از اینکه چرا دستورهاشون به قتل عام، در حقیقت تصمیم های بدی نبوده

    یا اونا بی گناه بودن و نمیخواستن اینطوری بشه

    اگر دستوراتشون باعث ادم کشی شده و اینا نمیخواستن، پیگیری نکردن قضیه هم دلیلی داشته، مصلحتی داشته

     

    مطئنم

    مطئنم اگر بشینی پای حرفشون حتی شاید برای لحظاتی قانع بشی

    تازه در حالی که قدرت و ثروتی هم بهت نمیرسه!

    حالا فکر کن کنار این توجیحات قدرت و ثروت تقریبا بی نهایت هم باشه

     

    واقعا گاهی اوقات قضاوت هامون علیه ادم کشا به دور از انصافه

     

    کل آبان هیچی نگفتم

    این اخرا دیگه این یه کلام پرید بیرون

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۹ آبان ۰۰

    روز چهل و نهم: آرام... آرام... آرام تر...

    یه کم شل کردم

    وقتایی که شل میکنم فکرم به جاهای بهتری میرسه

    کار مهما رو انجام بدم، غیر مهما رو شل تر کنم

    این همه تصمیم و کار نصفه نیمه رو جمع کن

    تصمیم جدید فعلا ممنوع

    حتی خوباش

    حتی عالیاش

    بنویس یه گوشه باشه واسه بعد...

  • ۰ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۸ آبان ۰۰

    روز چهل و هشتم: سلامتی باشه...

    سر کرونا که توی بیمارستان به معنی واقعی کلمه افقی شده بودم قدر راحت نفس کشیدن رو دونستم

    قدر اینکه میتونم غذا بخورم بدون اینکه با هر لقمه اش از بالا تا پایینم درد بگیره

    قدر اینکه میتونم صاف وایستم، یه دستشویی به دل خوش برم، یه دقیقه بخوابم بدون اینکه از شدن سرفه سردرد بگیرم

     

     

    و این رو باید به خودم دائم یاداوری کنم

    چون مهمه

    چون حیفه

    چون اگر دو - سه هفته اونجوری درد کشیدم، هزاران هفته هم بدون درد بودم

    ولی اون دو سه هفته رو یادم موند

    و این ته قدر نشناسیه

    و من نمیخوام ادم قدر نشناسی باشم

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۷ آبان ۰۰

    روز چهل و هفتم: یه روز از این کارام خوشحال میشم

    عنوان مطلب روز چهل و ششم رو که نوشتم

    هنوز نیومده بودم توی مطلب که سریع توی ذهنم اومد این همه منفی زندگیت؟ اگر نه که این همه منفی بافی چیه؟

     

    چرا همه اش پشیمونی و مرگ و ...؟

    چرا موفقیت و زندگی و ... نه؟

     

    واقعیتش یه حس بدی داره جفتش

    هم از شادی ها گفتن هم از غم گفتن

    از غم زیاد بگی یه حالت بدبخت نمایی داره و حس بدی داره

    از خوشی ها زیاد بگی یه حس ... وای خدایا چه باکلاس فارسیش یادم نمیاد ولی انگلیسیشو یادم میاد :-)) یه حس bragging داره

     

     

    خلاصه که جفتتش رو نمیشه خیلی گفت

    یه حد وسط باید گرفت

    و به نظرم الان خیلی از حد وسط به سمت سیاهی و بدبختی فاصله گرفتم

    یه کم مثبت گفتن و مثبت فکر کردن هم بد نیست

     

     

  • ۲ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۰۰

    روز چهل و ششم: یه روز از این کارام پشیمون میشم

    احتمالا یه روز پشیمون میشم از اینکه به اندازه کفای حواسم به خورد و خراکم نیست

    از اینکه دودوتا چهارتا نمیکنم که بدنم چی نیاز داره و فقط برای سیر شدن میخوره

     

    اینکه حسبا کتاب ویتامین و پروتئین و ... بدنم رو نگه نمیدارم

    اینکه ورزش نمیکنم

    ورزش نمیکنم

    ورزش نمیکنم

     

    نه باشگاه و ... که تو خونه هم نمیکنم

    تنبلی تنبلی تنبلی

    لعنت خدا به این تنبلی

  • ۲ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰