دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

علیک سلام

ویرگول حال نداد

میفرمایند که "صد بار اگر توبه شکستی باز ای"

سلام :-)

  • ۴ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    خدافظی

    اقا ما از اینجا جمع کردیم رفتیم دیگه

    خدافظ همگی

    خوش گذشت

    دم هولدن گرم که توی اینجا با ادمای مشتی اشنام کرد

    ما رفتیم ویرگول

    برای اولین بار در دهه اخیر با اسم مستعار و بدون نام و نشون

    بای بای

  • ۷ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۴ آذر ۰۰

    روز هفتاد و دوم: پایان تصمیم دوم

    اینم از دومین تصمیمم

    40 روز رو سری اول پر کردم

    این 32 روز هم این سری رفتم و خیلی هم بابت تصمیمم راضیم

     

    نوشتن همینقدر ساده برای من مرور یه سری نکات مهمه

    حس خوب

    انرژی مثبت

    تخلیه افکار منفی بعضی وقتا...

     

    کلا خداروشکر

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۱ آذر ۰۰

    روز هفتاد و یکم: منشور اخلاقی

    اسمش مسخره اس

    از عمدم اینطوری گذاشتم

    از نظر خودم یه حالت باحالی داره

     

    فارغ از اسمش، خودش واقعا یکی از کارهایی هست که توی زندگیم از انجامش خیلی راضیم

    یعنی خیلی کمکم کرده

     

    یه یادداشت دارم توی نرم افزار keep به این اسم

    اونجا اومدم یه لیستی از مسائل اخلاقی رو گذاشتم

     

    از یاداوری یک سری نعمت ها که نیاز به مرور دائم داره چون باورم رو تقویت میکنه

    تا یاداوری یک سری قوانین و چهارچوب ها با ادم های مهم زندگیم

     

    کسانی که باید بیشتر بهشون توجه کنم

    کسانی که همینجوری مفت مفت دارم لطف و محبتشون رو نادیده میگیرم (چون ادمم و انگار این توی پیش فرض ذاتمونه که کسی بهمون لطف میکنه کم رنگ میشه برامون)

    کسانی که باید یه کم کمتر بهشون توجه کنم بازم چون ادمم و عزت نفس دارم و وقتی کسی به هر دلیلی که به خودش مربوطه برای من ارزش کافی قائل نیست من باید ازش فاصله بگیرم

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۰ آذر ۰۰

    روز هفتادم: حس عجیب عصبانیت

    گوشیش رو زدن

    پشت قاب گوشیش، از این حلقه ها داشته که انگشتشون رو میندازن توش

    همینجوری گوشی رو با موتور میکشیده اینم باهاش میدویده

    الان عصبانیه چرا مقاومت بیشتر نکردم!

     

    میخواستم بهش بگم همین یه کم مقاومتم خریت بوده

    بعد دیدم اون سال که گوشی خودم رو زدن هم بیشتر مقاومت کرده بودم، هم کلی بعدش حرص خوردم که چرا بیشتر مقاومت نکردم

    دلم میخواد از این تجربه مزخرفم و فکرهای بدی که میومد تو سرم بهش بگم

    از نتایجی که رسیدم بهش و این حرفا

     

    فعلا گذاشتم با خودش درگیر باشه

    اعصاب خوردی هاشو بکنه یه کم

    خود خوری هاش رو بکنه یه کم

    بعدش زنگ بزنم یه کم باهاش صحبت کنم

  • ۰ نظر
    • امین
    • جمعه ۱۹ آذر ۰۰

    روز شصت و نهم: چرا واسه این نه؟

    چرا واسه سلامتی اره

    واسه امنیت جانی اره

    واسه پدر و مادر و ... اره

     

    ولی برای دلایل خندیدنمون و شاد بودنمون و تفریح کردنمون نه؟

    چرا واسه اینا شکر نمیکنیم زیاد؟

     

    خودمو میگم

     

    چرا اینقدر کم؟

    چرا واسه اینکه موقعیت این رو داشتم (چه جسمی، چه زمان به دنیا اومدن چه هر چیز دیگه) که با فرندز بخندم، با himym بخندم، با کلیپ های میا و کوروش بخندم خدارو اینقدر کم شکر میکنم؟

    چرا واسه اینکه موقعیت این رو داشتم که کال اف دویتی بازی کنم، هات پر سوییت بازی کنم، کلش بازی کنم و ... اینقدر خدارو کم شکر میکنم؟

     

     

     

    توی شکر کردن نعمت ها لازم هست ادم یه وقتایی یه ذره بیشتر عمیق بشه

    یه کم برای خودش دعاهای شکر کردن خدارو شخصی سازی کنه

    خیلی بیشتر حال میده و بیشتر از ته دل میشه

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۱۸ آذر ۰۰

    روز شصت و هشتم: از زن والتر تا محافظ توی مانی هیست

    نمیفهمم چه خبر میگذره تو سر ادما

    زن والتر با اون محافظه توی مانی هیست رو میذارن کنار کینگ جفری (گیم اف ترونز)

     

    اون عوضی ادم کش اشغال رو میذارین کنار اینا؟!

     

    زن والتر چه کار بدی کرده بود؟

    یا این محافظه که اصلا قهرمانه

    کارش رو به بهترین نحو انجام داره میده تازه بهتر از وظیفه اش هم داره انجام میده

    از خودگذشتگی داره میکنه

     

    چرا ادم بد اخه؟

    خیلی هم ادم خوبیه

    چی تو مغز ملت میگذره؟

    چون توی فیلم شخصیت اول یه سری دزد با ارمان های خوب و اخلاق مدار هستن دلیل نمیشه محافظِ کارش رو نکنه که

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۷ آذر ۰۰

    روز شصت و هفتم: کمک یا دشمنی؟

    یه کفشدوزک برعکس شده بود رو زمین داشت دست و پا میزد

    صافش کردم

    بعد داشتم به این فکر میکردم الان این کمک بود واقعا؟

     

    کلا بچخ هم بودم توی کارتون دیدن هام این تناقض رو داشتم

    مثلا کوسه ها حیوون بدی بودن چون ماهی میخوردن

    خوب طبیعتشه چه بدی اخه؟

     

     

    الانم این کفشدوزکه خوب خودش اگر همینجوری چپکی میموند و میمرد، میشد غذای مورچه ها دیگه

    خوب این الان کمک بود یا دشمنی اخه؟

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۶ آذر ۰۰

    روز شصت و ششم: بچه از دور... خیلی دور!

    دوستم اومد خونه امون

    با بچه اش اومد

    بچه اش چند ماهشه

    خیلی خوش خنده، دوست داشتنی، لپی و ...

     

    کلی باهاش حال کردم

    ولی انصافا یه لحظه هم دلم نخواست بچه داشته باشم

     

    مخصوصا با مرور این نکته که بجه کرونا گرفته بوده و تا 5 روز روزی 20 بار حدودا پوشکشو عوض میکردن و توی تب میسوخته و ...

    یا با دیدن اینکه از ساعت 11 که گذشت گریه های رو مخش شروع شد

    یا ...

     

    کلا یه مرور چند ثانیه ای برای یک پشیمونی همیشگی از این داستان کافیه

     

    نمیفهمم مردم به چه نقطه ای میرسن که میگن بچه میخوایم

    حالا ناخواسته که خوب ناخواسته است ولی اونایی که خودشون میخوان!

     

    درد سر زیاد

    مطلقا هیچ منفعتی نداشتنش

    خطر اینکه اشتباهاتت میتونه زندگی یکی دیگه رو نابود کنه

    و ...

     

    نمیفهمم جدا

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۵ آذر ۰۰

    روز شصت و پنجم:دو جا به جایی

    هم خونه هم دفتر رو داریم جا به جا میکنیم

    هم زمان درگیر کارهای خونه دو سمت بودم

    شرایط عجیبی بود به نوبه خودش

     

    حالا جفتش کارهای اصلیش تموم شده و درگیر کارایی نهایی و جابه جایی و خرده کارهاش میشیم کم کم ...

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۴ آذر ۰۰