لحظاتی که توی زندگی خیلی بهشون افتخار میکنم رو، یه بهونه ای پیدا میکنم تا در نهایت خشوع و خضوع و فروتنی پیش دیگران تعریف کنم و از عکس العملشون لذت ببرم!

بله

همینه که هست

 

اما یکی از این لحظات توی کارم خیلی وقت پیش اتفاق افتاد و لعنتی شرایطش پیش نمیاد تعریف کنم

دیگه اینجا بنویسمش حداقل

 

اقا ما رفته بودیم جلسه با مدیران عامل تیم رونیکس

یه حالت مصاحبه طوری بود که ببینن من رو به عنوان مشاور سئو میخوان یا نه

 

خیلی ازش میزنم و نهایت ممکن خلاصه میگم:

توی جلسه صحبت تشکیل تیم شد

گفتن نیروهای جدید تیم رو بر چه اساسی استخدام میکنی؟

 

گفتم مهم اینه که ادم حسابی باشن

 

 

گفتن خوب این طرف چیا باید بلد باشه؟

 

گفتم بیسیک ها رو بلد باشه کافیه، ادم حسابی باشه که بشه با خیال راحت بهشون تکیه کنیم

باقیش رو خودمون یادشون میدیم

نیاز نیست حرفه ای باشن الزاما

 

دو نفری که از تیم مدیریت اومده بودن یه نگاهی به هم کردن

یه چند ثانیه بعدش حرف ها ادامه پیدا کرد که دیگه سوالی نبود

توضیحات بود

رفتن

و تمام

 

بعدا فهمیدم سر همین معیارم برای استخدام بوده که کفشون بریده بوده

ظاهرا هرکی میومده میگفته اره باید فلان ابزار رو بلد باشن، فلان چیزو بودنن و ...

اینا هم معیارشون همین بحث ادم حسابی بودن بوده و این اشتراک نظر باعث شد خیلی حال کنن

 

این اولین و اخرین ارتباط من با مدیریت بود

یه جوری خیالشون راحت شد که دیگه پیداشونم نشد :-))

و بنده از این بابت به خودم افتخار میکنم