یاد روزایی که امینت جانی داشتیم...

یاد روزهایی که جنگ نبود، یاد روزهایی که مریضی خاصی نبود

یا روزهایی که عزیزایی که حداقل الان به بودنشون عادت داریم بودن

یادش بخیر

 

یادش بخیر دوستانی داشتم که براشون مینوشتم، بعضا حضوری میدیدیمشون و ...

یادش بخیر دورهم جمع میشدیم و میگفتیم و میخندیدیم

 

یاد وقتایی که میشستم توی کافه، تنها قهوه ای که میتونم ازش لذت ببرم (لته) رو میخوردم و وبلاگ نویسیم رو میکردم بخیر

یاد روزایی که میدونستم از سرکار میرم خونه و سقفی بالای سرمه بخیر

 

شاید...

شایدی که به احتمال زیاد به وقوع میگیونده البته

شاید، یه روز یاد این روزها رو بخیر کنم

حداقل بخشیش رو

 

 

و شککککککککککککککککککر که حتی شده به یه لحظه به یه روز به یه ثانیه همین الان قدر این خوبی های زندگیم رو دونستم

و دم شما گرم که خوندی و یاد خوشی های همین الان زندگیت افتادی

و دم من گرم که کمک کردم یادش بیافتی :-)

 

اگر کار بدی میکردم احتمالا عذرخواهی میکردم

حالا که کاری خوبی کردمم دمم گرم پس