زمان هایی پیش میاد، که جدا من ادم بده داستانم

یعنی قشنگ عمیقا درکش میکنم

حالا یه وقتهایی ناخواسته شده

من نخواسته بودم ادم بده باشم

این به کنار

این رو میشه باهاش اوکی شد

 

ولی نه

گاهی عملا میشه گفتذ که عامدا فلان کار بد رو کردم

میدونستم بده و کردم

میدونی چیه؟

وقتی میایی بنویسیش، وقتی میایی عمیق بهش فکر کنی، انگار اون لحظه اون تو نبودی

من نبودم

یه جوریه

من چرا باید همچین کار بدی در حق یه نفر بکنم اخه؟!

هیچ منطقی نداره

 

باری به هر جهت، این غلطی هست که خوردم

 

حالا دو تا رفتار میشه داشت

همینجوری هی غصه خرد

باهاش کنار وامد

 

نکته مهم اینه که راه جبران و ... نداره وگرنه که جبران و معذرت خواهی میکردم و با خودم کنار میودم و تمام

اما در این مورد به خصوص نه "راهی خواهم یافت" نه امکانش رو دارم که "راهی خواهم ساخت" کنم

 

اگر خودم رو ببخشم و باهاش کنار بیام میشم عین ادم عوضیایی که ازشون متنفرم

اگر کنار نیام و هی غصه بخورم از زندگیم میمونم

همونطور که از متن با نمک و پر از مزاح و فکاهی بنده برداشت میکنید، من از خودم گذشتم و ادم عوضیه داستان خودم شدم!

 

پر واضحه که نامبرده سعی میکنم دیگه از این غلطای اضافه نکنه

باشد که مفعول ماجرا هم از سر تقصیرات ما بگذره

اتفاقای خوب براش بیافته و یادش بره اصلا من رو دیده

 

پی نوشت:

حالا فکر نکنید ادم گشتم یا مثلا مال مردم خوردما

نه اقا

خیلی اشتباه کوچیکی بود

جدا

انصافا

کوچیک بود

ولی خوب اشتباه بود دیگه

کاش نکرده بودم