دوستم اومد خونه امون

با بچه اش اومد

بچه اش چند ماهشه

خیلی خوش خنده، دوست داشتنی، لپی و ...

 

کلی باهاش حال کردم

ولی انصافا یه لحظه هم دلم نخواست بچه داشته باشم

 

مخصوصا با مرور این نکته که بجه کرونا گرفته بوده و تا 5 روز روزی 20 بار حدودا پوشکشو عوض میکردن و توی تب میسوخته و ...

یا با دیدن اینکه از ساعت 11 که گذشت گریه های رو مخش شروع شد

یا ...

 

کلا یه مرور چند ثانیه ای برای یک پشیمونی همیشگی از این داستان کافیه

 

نمیفهمم مردم به چه نقطه ای میرسن که میگن بچه میخوایم

حالا ناخواسته که خوب ناخواسته است ولی اونایی که خودشون میخوان!

 

درد سر زیاد

مطلقا هیچ منفعتی نداشتنش

خطر اینکه اشتباهاتت میتونه زندگی یکی دیگه رو نابود کنه

و ...

 

نمیفهمم جدا