بعد از مدت ها

من ، اینجا ، توی تیوان نشستم و اینقدر کارهای عقب افتاده و کارهای در لحظه رو راست و ریست کردم که دارم یک نفس راحت میکشم و برای انجام کارهای اینده برنامه ریزی میکنم


...

مین الان یه کار که باید انجام میدادم رو یادم اومد :-\

ولی خوب هیییییییییییچ اهمیتی نداره

سه سوته اوکیش میکنم


هنوزم میتونم نفس راحت بکشم

به نشانه شکر برم یه وضو بگیرم یه نماز درست و حسابی بخونم


همه اش وسط نماز فکرم میره سمت کار

فک کنم بلاخره بتونم یه نماز بدونه فکر به هیچ چیز دیگه بخونم


آخرین بار فک کنم نمازی بود که توی کوی دانشگاه تهران ، توی مرکز تعمیرات کامپیوتر بهاررایانه مشغول به کار بودم...

وقتی که کسی نبود ، میرفتم مسجد کوی و یه نیم ساعتی برای خودم خلوت میکردم

جاتون خالی واقعا


حاااااااااااااالی میدادا

بازم میرم

ایشالا