رفتم توی اسانسور ، زدم بره توی پارکینگ

در بسته شده ، تقریبا مطمئنم اون تکون ، اون حس بالا و پایین رفتن اسانسور رو حس کردم

اسانسور وایساد

در باز شد

همون طبقه اول بودم :-|

نمیفهمم من آب معدنی تاریخ گذشته خورده بودم یا جدی جدی یه چیزی قاطی شده بوده

اولش هنگ بودم نمیفهمیدم چی شده

ولی خوب دیدم ظاهرا همینه که حس ، طبقه اولم هنوز


داشتم متن روز 39 رو مینوشتم یاد این خاطره بالا افتادم

متن زیر بود :


39 روز دیگه ، یه زندگی سبک دیگه زندگی شروع میشه

یک سفر طولانی ، یک سفر که بیش از یک سال و نیم طول کشید تا تموم بشه...

بلاخره میرسم به مقصد!

البته مقصد که چ عرض کنم...

میرسم به مبدا !

انگار روی یک چرخ زدم دور خودمو برگشتم جای اولم

چه دایره بزرگی میشد این دایره


***

امیدوارم قضیه سربازی دخترا واقعیت نباشه

ولی خوشحالم که شایعش پخش شد

بلکه تعداد اون احمق هایی که میگفتن سربازی برای پسرا لازمه کم بشه حداقل

هرچند حماقتی که تا این حد عمیق باشه نهایتا فقط یه مدت ساکت میشه ولی مجدد بر میگرده