دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

تله آزادی بیش از حد

چند ماهی هست که اوضاع به اندازه کافی، برای رشد بیشتر و سود بیشتر و ... مساعده

یعنی اگر مرگ و زندگیم به رشد وابسته بود، میتونستم رشد کنم

ولی نکردم...

 

فکر میکنم توی همون تله قدیمی افتادم

تله قبل از سربازی

 

من سالهای قبل از سربازی هم وقت داشتم، هم تخصص، هم ارتباطات خوب و کلا هرچیزی که برای یک رشد و درست و حسابی لازم دارم

ولی به جاش فقط خوب "فکر میکردم"

ایده های خوب

حرف های به ظاهر قشنگ

 

یک دفتر ایده داشتم و افتخار میکردم که ادم ایده پردازی هستم

البته اون موقع ها اسم قشنگ روش میذاشتم

الان میگم ایده پرداز بی عمل

حرف مفت زن

به درد نخور...

 

دقیقا مشکل اون موقع این بود که به اندازه کافی احساس نیاز نمیکردم

چون وقت داشتم که خیلی کارا بکنم، میگفتم صبح نشد؟ شب

شب نشد؟ فردا

و همچنان این داستان ادامه داشت

 

سربازی که رفتم وقتم کم شد

مجبور شدم برای اون تایم محدود که با خستگی هم همراه بود، یه برنامه ساده پیش پاافتاده بچینم

و همین رشد من رو به دنبال داشت!

 

نخواستم شاخ غول بکشنم

فقط خواستم یه پولی در بیارم

و برای این قضیه هم فقط هر آنچه که در دست داشتم رو گذاشتم وسط

همین

 

الان توی تله مشابه افتادم

کارهای روز مره پروژه ها رو میکنم

هروقت پروژه کم بشه، یه تکون به خودم میدم و اوضاع رو یه کم سر و سامون میدم

دوباره میافتم توی روزمرگی

توی تکرار

توی بی عملی

 

الان خیلی شرایط رشد بیشتر از قبل فراهمه

و من فقط باید به اندازه ای که موقع گشنگی غذا رو دوست دارم، همونقدر رشد و پیشرفت و کار رو دوست داشته باشم

 

و الان هم نیاز دارم (مثل قبل) یک هدف ساده و قابل دسترسی برای خودم مشخص کنم

و هر آنچه در توان دارم رو برای رسیدن بهش بذارم وسط

با تمام تلاش و قوا برم به سمت رسیدنش

 

رسیدنش رو بکنم آرزوی خودم

روی برگه زرده بنویسمش

و هر آنچه که در توان دارم برای رسیدنش بذارم وسط

 

خدایا به امید تو...

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

    رفیق 8 ساله من

    حدود 8 سال با یک لپ تاپ دل 5110 زندگی کردم

    کار کردم

    تفریح کردم

    بازی کردم

    مطالعه کردم

     

    امروز یه جورایی روز اخرشه

    البته که توی تیم خودمون دادم به یکی از بچه ها که بازم از پیشم نره

     

    یه جورایی یکی از بهترین دوستان بوده

    بیشترین حجم عصبانیت و ناراحتیم رو روش خالی کردم

    پرتش کردم

    انداختمش

    یه بار یه جوری زدم توی مانیتور که شکست...

     

     

    عمیقا دوستش داشتم و دارم

    و خوب این از بدی من هست که وقتی کم میارم و از دنیا میبرم، ناراحتیم رو میبرم پیش اونی که بیشتر از همه بهش اعتماد دارم!

    تمام سعیم این بوده که خوشی هام رو هم با بهترین های زندگیم تقسیم کنم

    ولی خوب

    به نظر خودم درست نیست اینجوری

     

    فقط باید خوشی ها رو تقسیم کرد

    ناراحتی ها و ... رو بهتره تا جای ممکن تکی حل کنیم

    نمیدونم

    شایدم اشتباه میکنم

     

    به هر حال این اولین متنی هست که با لپ تاپ جدیدم مینویسم

    احتمالا اینم در اینده دوستش داشته باشم

    نمیدونم

    فعلا که اصلا ندارم

    راه دست نیست

    راحت نیست

    به نظر شکننده و مامانی میاد

     

    مثل دلم محکم نیست

    قابل اعتماد به نظر نمیاد...

     

    نمیدونم والا

    به هر حال خداروشکر که همین هست

     

     

     

  • ۳ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۷ تیر ۹۹

    من ارمانی

    یک سری افراد هستن که توی زندگی خیلی قبولشون داریم

    میگیم فلانی کار درسته

    اخلاقاش، رفتاراش، کلا زندگیش...

     

    من برای خودم هم همچین چیزی قائلم

    یک من ارمانی

    کی میشه من ارمانی خودم بشم؟

    بگم این امین عالیه

    اخلاقش، رفتارش...

     

    یکی از چیزایی که لازم بود تا به من ارمانی برسم، صبح زود بلند شدن بود که خود تقریبا بهش رسیدم

    دوست دارم 5 صبح پاشم

    5 و نیم یا شش پا میشم معمولا

    خوبه بازم

     

    یک سری دیگه اش ایناست:

    • نماز رو اول وقت، مثلا توی همون نیم ساعت اول بخونم
    • هر روز حداقل 30 تا 60 دقیقه مطالعه داشته باشم (حالا خلاصه کتاب صوتی باشه یا متن باشه یا هرچی)
    • وقت بیشتری برای مطالعه های اعتقادی بذارم
    • بیشتر به غذایی که میخورم و بحث نیازمندی های بدنم اهمیت بدم
    • حدواقل هفته ای 6 ساعت ورزش کنم
    • کمتر حرف بزنم! حرفی که لازم نیست بزنم. حرفی که اگه نزنم نه به کارم لطمه میزنه نه به ارتباطاتم نه میمیرم نه هیچ چیز دیگه
    • و...

     

    یه حدیثی بود توی این مایه ها که هرچیزی رو که واقعا بخواید و براش تلاش کنید، به طور کامل یا به بخشی ازش میرسید

    حالا درست و غلط سندیش بماند

     

    من اینا رو میخوام توی خودم

    ایشالا که به طور کامل بهشون برسم

     

     

     

  • ۴ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۰ تیر ۹۹

    آرش

    رفتنی شده

    هرکسی که میاد رفتنی میشه

    باید بشه

    ادمه

    رشد میخواد

     

    توی این تیم، با این سطح، تا اونجای که اون دوست داشته باشه امکان رشد وجود نداره

    اگر داداشش بودم، بهترین دوستش بودم، تا همینجا هم که مونده صدتا زده بودم توی سرش که چرا تا الانم موندی

    هرچی قرار بود یادبگیری، تجربه کنی و ... دیگه تموم شد

    برو دیگه

     

    ما میمونیم و دوباره تربیت یک نفر بی تجربه، از پایه

    ما باید چیکار کنیم؟

    کار درست چیه؟

     

    یادمه یه زمانی مقاله ای میخوندم راجع به استخدام و اخراج میگفتم این چرت و پرتا چیه

    فازای کار تیمی و از این تخیلات داشتم

    قسمت سختر کار به نظرم همین کارهای فنی بود

    کارهای فنی رو هزاران نفر هستن میتونن انجام بدن

     

    با عرضه اونیه که بتونه این هزاران نفر رو مدیریت کنه

  • ۲ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۸ تیر ۹۹

    مرور 10 سال در 10 دقیقه

    جلسه داشتم

    باید از ستارخان میرفتم پیروزی

    موتور گرفتم

    مسیر رو طوری انتخاب کرد که از امام حسین ع رفتیم سمت دانشکده شمسی پور (دوره کاردانی دانشگاه)

    ادامه داد سمت خیابون دماوند که آموزشی سربازی بود

    بعد انداخت سمت شهدا که هنرستانم بود

    از اون طرف هم ادامه داد تا از جلوی در پادگان رد شدیم

     

    دوتا از بهترین دوره ها و دوتا از بدترین دورهای زندگیم ظرف 10 دقیقه از جلوی چشمم رد شد

  • ۲ نظر
    • امین
    • شنبه ۳۱ خرداد ۹۹

    پایان همه چیز خوبه...

    یه ویدیو دیدم که حرف توش همین بود

    پایان همه چیز خوبه

     

    اسم وبلاگ قبلی من هم همین بود

    پایان خوش

     

    و من اینجا غر نمیزنم

    حرف های توی سرم رو خالی میکنم

     

    چه مخالف سیاسی باشه

    چه یه خاطره بامزه یا بیمزه

     

    من فقط حرفهای توی سرم رو خالی میکنم

    حرف های امروز توی سرمو

     

    و حرفهای این روزای توی سرم خیلی خوشحال کننده نیست

    چون هنوز به پایان نرسیدیم

     

    البته که پایان همه چیز خوبه رو نباید کلیشه ای دید

    گاهی اوقات پایانش مردنه و زندگی جوری بهت میگذره که مردن، یک پایان خوش محسوب میشه

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۴ خرداد ۹۹

    دوران کرختی:‌ بازم از نفهمی

    پست قبلی گفتم فکر میکنم من از نفهمیدن وضعیت جمهوری اسلامی دارم میکشم

    اینکه فکر میکردم باید منطقی باشن ولی شاید نمیتونستن و فقط نخواستن نبوده

    و افتادم به جون نفهم ترین ها

    خودخواه ترین ها

    انگل ترین ها

    زالو ترین ها

     

    و من قبلا نمیفهمیدم ماجرا چیه که یه عده هی غر میزنن همه مارو برای فلان چیز میخوان

    میگفتم چیه مگه

    مردمن دیگه

     

     

    وقتی توی جایگاه عموم مردم نباشن چی؟

    اونجاست که فشارت میاد بهت

    خیلی زیاد

    خیلی خیلی زیاد

     

    وقتی یه حساب دیگه ای باز کرده بودی و اما...

    وقتی فکر میکردی قرار کمکت کنن

    قرار هست توی سختی 

    توی مشکلات

    توی ناارومی ها...

  • ۱ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۲ خرداد ۹۹

    دوران کرختی: مبارزه به سبک جمهوری اسلامی

    تمام زندگیم مخالفت کردم که اینا به جای بحث منطقی و ... همه اش مقاومت بی جا میکنن

     

    یه حدیثی شنیدم بودم که هروقت کسی (یا شاید مومنی) رو بی جا قضاوت کنی، نمیمیری تا همون بلا سرت بیاد

    حالا حدیثش رو دقیق یادم نیست

     

    و من نمردم و توی شرایطی قرار گرفتم که با چشم خودم دیدم چطور باید با بعضی ها به سبک جمهوری اسلامی مبارزه کرد

    یعنی چاره دیگه ای نیست

     

    یک قدم

    محض رضای خدا یک قدم که باهاشون راه میایی

    که محض رضای خدا پاشون از روی انگشت های پات بره کنار و حضورشون فقط در کنارت باشه نه در جهت ازارت

    اونا دو قدم میان جلوتر که محض رضای خدا یک لحظه اروم نباشی

    آرامش نداشته باشی

     

    یک چیز بیشتر

    همیشه یک چیز بیشتر وجود داره

    و همیشه توضیحی برای اینکه این یک چیز بیشتر چیز زیادی نیست

    همیشه یک توضیح برای اینکه همه چیز کاملا عادیه

     

    و مهم نیست که تو داری له میشی

    تحت چه فشاری روته

    چه شرایطی هست

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۱ خرداد ۹۹

    شناخت بهتر دوران دوم کرختی: انگل

    تا اونجایی که من میدونم انگل، موجودیه که از میزبانش تغذیه میکنه

    هیچ سودی نداره

    فقط میخوره

     

    من توی دوران دوم کرختی، با انگل مواجهم

    انگل اعصاب

    از ارامشم، از قدرت ذهنم، از خلاقیتم میخوره

     

     

    در اروم ترین لحظه های من وارد میشه و کاملا مشخص با نیت قبلی و از سر آزادی وقت و بی دردی، ارامش من رو بهم میریزه

    ارامشی که به تنهایی به دستم میارم

    ارامشی که برای به دست اوردنش تلاش میکنم

     

    انگلی که میشینه روی مغرم و تمرکز کارم رو میگیره

    نمیذاره حتی درست کار کنن

    درست فکر کنم

    درست...

     

    نمیذاره درست زندگی کنم

  • ۱ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۰ خرداد ۹۹

    روز استراحت

    یه چندتا دونه کار خیلی مهم بود

    انجام دادم

    باقی امروز کلا استراحت مطلق بودم

    یک هفته ای بود احساس میکردم بهش نیاز دارم...

     

    این کرختی و اتفاقات بد اخیر، خیلی خسته ام کرده

    نیاز داشتم به یه استراحت مشتی

    حالا نیاز دارم به یه انرژی مشتی

     

    برای من (و فکر میکنم برای همه ادما) انرژی وقتی به دست میاد، که ازش استفاده کنی

    کار، انرژی میاره برای کار بیشتر

    مثل پول که پول میاره

    مثل زمان که اگه ازش استفاده نکنی، بیشتر نمیشه (به یاد مِرُوِنجین)

  • ۰ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹