دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

ارزوهای حال به هم زن

این چند روز تعطیلی بیشتر توی اینستاگرام بودم و با توجه به پیج هایی که مطالبشون رو میخوندم، خیلی بیشتر دو ارزو حال بهم زن رو شنیدم:

 

امسال سال اخر اخونداست (یا جمله های مشابه با ایموجی های خنده هیستریک و مسخره و حال بهم زن)

آمریکا رو به افول است (با هشتگ های لبیک یا خامنه ای و ایموجی مشت و ...)

 

از یه جایی به بعد حال ادم بد میشه از این ارزوهای مسخره بی پایه و اساس

امریکا با این قدرت اقتصادی و نظامی رو به افول است اخه؟!

حالا ترامپ یه کم موقعیت سیاسیش رو شاید ضعیف کرده باشه ولی این چه چرت و پرتی هست که میگید؟

این چرت و پرتا حاصل قرقره حرف کسایی مثل رضایی هست که معلوم نیست در چه حال و احوالی از حجوم امریکایی ها برای پناهندگی در ایران حرف میزنه!!!

 

از او نطرفم مخالفای حکومت...

ای خدا

این حکومت، با این قدرت نظامی داخلی، با این نحوه برخورد که مشابهش رو توی آبان دیدیم، اصلا ممکن هست نابود بشه؟

کدوم حکومت رو دیدید که در وضعیت فعلی باشه اجتماعش + هربار تظاهراتی شکل بگیره به این شکل قلع و قمع کنه و اخر سر هم نابود بشه؟

 

اونهایی که شدید زدن و کشتن و بازم نابود شدن جامعه اشون دائم و یک دست در حال مخالفت و تظاهرات بود

نه ما که یه شمع روشن کردن زندانی و پلیس و ... داره و به اجتماع دوم نمیکشه

بله 88 اگر کسی این حرف رو میزد بازم قابل قبول تر بود ولی الان رو سال اخر دونستن جک واقعا

 

یه همسایه داریم  3-4 سال پیش بچه اش رفته بود عضو بسیج شده بود

اقا بیا و ببین چطوری نفرین میکرد بچه اش رو که الان عید میشه رضا شاه میاد بعد چون تو توی بسیجی میگیرنت!

سالها گذشته کماکان معتقده که دیگه امسال عید رضاشاه میاد...

هی هر سال میبینه نمیشه ها، لعنتی کوتاه نمیاد

 

از همه چیز برای جالب تر اینه که تو منتظر همچین رضاشاهی هستی؟

که بیاد یه بچه رو به خاطر عضویت در بسیج محاکمه کنه مثلا؟

خوب مشکلت با جمهوری اسلامی چیه تو الان؟ اینا هم همینن دیگه!

 

 

 

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۰ شهریور ۹۹

    نتیجه گیری؟

    خودم سر صحبت رو در مورد چیزهایی که از خودم بدم میاد باز کردم

    نتیجه گیری؟

    صبر و تمرکز

    دو حلقه گمشده زندگی من

     

    صبرم رو بیشتر کنم، دیرتر از کوره در برم، کمتر عصبی بشم (برخلاف چیزی که بچه های بلاگی توی دنیای بیرون ازم دیدن، به شدت سریع عصبی میشم)

     

    تمرکزم رو بذارم روی چند تا چیز اصلی، اینقدر پخش و پلا نباشم، اینقدر هی تصمیم نگیرم

    تصمیم هام در خلاف هم نیست، اما همسو با همم نیست

    هرکدوم یه سمتی میره

    هرکدوم من رو به سمتی میبره

    انرژی من رو تلف میکنه

    به خاطر اهداف کوچیکی که حتی اگر بهشون برسم هم چیز زیادی به دست نیاوردم!

     

    احمقانه است، نه؟

    ولی به خیلی چیزا توی سالهای گذشته که فکر میکنم میبینم احماقنه است

    اما احمقانه بودنش به خاطر ندونستنم بوده

    نمیدونم الان چی رو نمیدونم که این کارهای احمقانه رو میکنم

    ولی میدونم که نمیدونم

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳ شهریور ۹۹

    همه اش میاد جلو چشمت

    نمیدونم چقدر در مورد خوبی های ادم صدق میکنه

    ولی یه چیزی که به چشم خودم دارم میبینم اینه که بدی های ادم چطور توی ادمای دور و برش نمود پیدا میکنه

     

    من یه مقدار قابل توجهی بی نظمی داشتم و دارم

    همیشه هم باهاش مشکل داشتم و به عنوان یکی از بدی های خودم میدیدمش

    حالا میبینم که چطور توی زندگیم این بهم ریختگی و بی نظمی حتی بعضا چند برابر بدتر، دیده میشه

     

    یعنی زندگی قشنگ میکوبدش توی صورت ادم

    که اهای تو که بی نظم بودی و فهمیدی بی نظمی

    و فهمیدی بده و فرصت داشتی و درستش نکردی

    حالا بیا اینم یه نسخه بدتر از خودت...

     

    درستش نکردی

    حالا بخور

    قشنگ تا درست نشی، تا غولش رو شکست ندی، نمیری مرحله بعد

    داستانیه...

     

    توی این یکی دو سال، سعیم رو کردم و تقریبا هم موفق شدم که 2-3 تا از این غولها رو شکست بدم

    اخلاقیاتی که مدت ها بود داشتم و میدونستم بده ولی ولشون کرده بودم

    حالا هم توفیق اجباری پیش اومده که این یکی هم بهش رسیدگی کنم

     

    امیدوارم از پسش بر بیام

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۹

    هر هدفی دارم میریزم دور

    هدف من برای عید غدیر سال دیگه فقط یه چیزه

     

    بتونم حداقل 30 میلیون پول کنار بذارم که به یه روستایی مثل اینجاهایی که پرشین اورهرد داره توی استوری نشون میده کمک کنم

     

    امسال من حداقل 300 میلیون خرج خونه و عروسی و ... کردم و هنوز هم دارم با قسط و ... باقیشو میدم

    در حالی که یه عده بر اساس بی پولی توی بیمارستان ها مردن

    شب ها گشنه خوابیدن

    از بی پولی خجالت کشیدن

    و ...

     

    و من هنوز اینقدر حیوونم، که میتونم این خونه رو نفروشم و کمکشون کنم

    میتونم صبر کنم تا سال دیگه، تا بهشون کمک کنم

     

    میدونم که میتونم اینجوری زندگی کنم

    نمیخوام ادا در بیارم

    ولی مطمئنم که نمیتونم از این سبک دفاع کنم

     

    هیچ منطقی براش ندارم

    اینکه "اول پایه زندگی خودم رو بسازم بعد به دیگران کمک درست و حسابی کنم" اصلا لبه نظرم قابل دفاع نیست

    اینکه "فعلا ریز ریز و خرد خرد کمک میکنم تا بعد که اوضاع بهتر شد کمک درست حسابی کنم" به نظر قابل دفاع نیست

    و من با همینا زندگی میکنم

     

     

    ولی میدونم که میتونم هر لحظه بهشون فکر کنم

    که هر وقت خواستم یه چیز حتی کوچیکی بخرم، حتی یک پرس غذا بخورم، بهشون فکر کنم

    فکر کردن خالی نه

    فکر کردنی که ادامه اش بشه اینکه اون چیز رو نخرم مگر اینکه برای اونا هم بخرم

    اون غذا رو نخورم مگر اینکه برای اونا هم پولشو کنار بذارم

     

    و واقعیتش من از خودم بدم میاد که میتونم یکی خودم یک نفر بخورم

    و یکی برای هزاران نفر دیگه کنار بذارم! 

    ولی نمیخوام ادا در بیارم

    نمیخوام تصمیمی بگیرم که قرار باشه زیرش بزنم

     

    خدایا به امید خودت

  • ۲ نظر
    • امین
    • شنبه ۱۸ مرداد ۹۹

    بدقولی چیز بدیه خداییش

    معمولا با کسی که قرار دارم 10 الی 20 دقیقه زودتر میرسم

    معمولا طرف مقابلم 10 الی 20 دقیقه دیرتر میرسه

     

    هنوز توی این دو راهیم که اون یک عده محدود رو ناراحت کنم و منم همیشه دیرتر از زمان قرار برم (که عملا سروقت میرسم چون بقیه هم بدقولی میکنن)

    یا من سر اصول خودم بایستم و به خاتطر رعایتش یه درصد کوچیکی از ادم ها رو خوشحال کنم و در اکثر مواقع از بدقولی بقیه اذیت بشم؟

  • ۳ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹

    سربازی برای پسرا ضررویه

    یه کسی که خجالت میکشم بگم هم نوع من هست، هم جنس من هست، هم وطن من هست...

    اومده توی یک سایتی کامنت گذاشته و نوشته من سربازی رفتم و چقدر خوب بود و برای پسرا "ضروریه" و ...

    حالم بهم خورد ازش

     

    جوابی بهش دادم

    دلم خواست اینجا هم بذارمش:

     

    واقعا متاسفم برات
    منم تقریبا همون زمان رفتم

    از همون موقع هم فحش میدادم به هرکسی که به سواری و بردگی مفت دادن به دیگران بگه "ضروری"
    چون من و شما رفتیم و عمرمون رو حروم کردیم دلیل نمیشه بگیم خوب بوده

    2 سال از کار و درس و همه چیز عقب افتادیم
    بدون اینکه 1 کلمه چیزی یاد بگیریم
    هیییییییییییییچ منفعتی نداشت
    بله ساعت هایی که باید تو جوونیمون کار میکردیم رو، توی یه چهاردیواری که مثل زندانی ها دور تا دورش دیوار و برج و ... داشت نشسته بودیم و با رفیقامون هم گاها حرف میزدیم و میخندیدیم

    نمیخوام بگم سیاه محضه
    بله کنار دوستات بودن توی یه جمع پسرونه حال میده
    ولی میتونم اخر هفته ها با رفیقام برم بیرون و با هم همون قدر بگیم و بخندیم
    چرا به جاش 2 سال جوونیم رو بدم مفت مفت که یه عده پول بیشتری براشون بمونه توی بیت المال که بدزدن؟

    نخیر
    برای محافظت از مرزهای کشور باید دست کنن تو جیب مبارکشون و پول بدن و نیرو استخدام کنن
    هم بیکاری کمتر میشه هم کسی که داره عمرش رو میذاره پولش رو هم میگیره

    نه اینکه من لیسانس با 150 هزار تومن که به لعنت خدا نمیارزه از زندگیم عقب بیافتم

    که فلان کسی که میشناسم به خاطر هزار دلیل معاف بشه و وقتی من میرم سربازی و بر میگردم، ببینم اون که از من 2 قدم عقب تر بود، الان 100 قدم جلوتره

    خدا لعنت کنه همه باعث و بانی هاشو
    از همون رضاشاه بگیر تا همه اینایی که میگن رضاشاه عوضی ترین ادم عالمه ولی این سربازی که به منفعتشون هست رو حاضر نیستن تعطیل کنن

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

    احمقانه ترین کار

    به نظرم احمقانه ترین کار اینه که شما بدون هیچ برنامه ای همینجوری الکی زندگی کنی

    نمیگم هدف همه باید پول باشه

    یا خونه و ماشین و ...

    یا حتی کمک به نیازمند و درمان درد دیگران

     

    لااقل ادم برای داشتن یک زندگی اروم تر، کم دغدغه تر

    برای داشتن بچه هایی بهتر، ارامش بیشتر برای همسرش

    دیگه لااقل برای اینا که "باید" برنامه داشت که

     

    واقعا زور بهم میاد با بعضیا در مورد برنامه ریزی و ... صحبت میکنی بحث رو میکشه به این که من اینجور ادمی نیستم و دنبال ارامش در زندگی شخصی هستم و هدفم از زندگی داشتن کانون گرم خانواده و ... است

    فاز اساتید شائولین بر میدارن

    نمیدونم من درک نمیکنم یا واقعا یه عده با این چرت و پرتا میخوان از برنامه ریزی و هدف داشتن فرار کنن

     

    نیومده بودم اینا رو بگم

    توی ذهنم یهو یه فکری باز شد که "حواست هست چقدر وقته هدف روشنی نداری؟"

    اومدم بگم چقدر بدم میاد که به گذشته نگاه میکنم و میبینم هروقت هدف داشتم چقدر خوب اومدم جلو و این چند ماه اخیر رو بی هدف ول کردم...

    الان هدف دارم

    یک هفته ای هست

    امیدوارم هرچه زودتر بهش برسم

  • ۲ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۹ تیر ۹۹

    بوی بهشت

    توی خیابون ستارخان، دوتا مغازه کنار هم هستن

    یک میوه فروشی هست و اون یکی گل فروشی

     

    من کلا عادتم هست که سریع راه برم

    ولی به این دوتا مغازه که میرسم سرعت راه رفتنم رو آروم میکنم

    تا بتونم بیشتر از بوی خوبی که ایجاد کردن لذت ببرم

     

    توی تصور من اگر قرار باشه بویی برای بهشت تصور بشه بوی این دوتا مغازه است 

  • ۲ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹

    تله آزادی بیش از حد

    چند ماهی هست که اوضاع به اندازه کافی، برای رشد بیشتر و سود بیشتر و ... مساعده

    یعنی اگر مرگ و زندگیم به رشد وابسته بود، میتونستم رشد کنم

    ولی نکردم...

     

    فکر میکنم توی همون تله قدیمی افتادم

    تله قبل از سربازی

     

    من سالهای قبل از سربازی هم وقت داشتم، هم تخصص، هم ارتباطات خوب و کلا هرچیزی که برای یک رشد و درست و حسابی لازم دارم

    ولی به جاش فقط خوب "فکر میکردم"

    ایده های خوب

    حرف های به ظاهر قشنگ

     

    یک دفتر ایده داشتم و افتخار میکردم که ادم ایده پردازی هستم

    البته اون موقع ها اسم قشنگ روش میذاشتم

    الان میگم ایده پرداز بی عمل

    حرف مفت زن

    به درد نخور...

     

    دقیقا مشکل اون موقع این بود که به اندازه کافی احساس نیاز نمیکردم

    چون وقت داشتم که خیلی کارا بکنم، میگفتم صبح نشد؟ شب

    شب نشد؟ فردا

    و همچنان این داستان ادامه داشت

     

    سربازی که رفتم وقتم کم شد

    مجبور شدم برای اون تایم محدود که با خستگی هم همراه بود، یه برنامه ساده پیش پاافتاده بچینم

    و همین رشد من رو به دنبال داشت!

     

    نخواستم شاخ غول بکشنم

    فقط خواستم یه پولی در بیارم

    و برای این قضیه هم فقط هر آنچه که در دست داشتم رو گذاشتم وسط

    همین

     

    الان توی تله مشابه افتادم

    کارهای روز مره پروژه ها رو میکنم

    هروقت پروژه کم بشه، یه تکون به خودم میدم و اوضاع رو یه کم سر و سامون میدم

    دوباره میافتم توی روزمرگی

    توی تکرار

    توی بی عملی

     

    الان خیلی شرایط رشد بیشتر از قبل فراهمه

    و من فقط باید به اندازه ای که موقع گشنگی غذا رو دوست دارم، همونقدر رشد و پیشرفت و کار رو دوست داشته باشم

     

    و الان هم نیاز دارم (مثل قبل) یک هدف ساده و قابل دسترسی برای خودم مشخص کنم

    و هر آنچه در توان دارم رو برای رسیدن بهش بذارم وسط

    با تمام تلاش و قوا برم به سمت رسیدنش

     

    رسیدنش رو بکنم آرزوی خودم

    روی برگه زرده بنویسمش

    و هر آنچه که در توان دارم برای رسیدنش بذارم وسط

     

    خدایا به امید تو...

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

    رفیق 8 ساله من

    حدود 8 سال با یک لپ تاپ دل 5110 زندگی کردم

    کار کردم

    تفریح کردم

    بازی کردم

    مطالعه کردم

     

    امروز یه جورایی روز اخرشه

    البته که توی تیم خودمون دادم به یکی از بچه ها که بازم از پیشم نره

     

    یه جورایی یکی از بهترین دوستان بوده

    بیشترین حجم عصبانیت و ناراحتیم رو روش خالی کردم

    پرتش کردم

    انداختمش

    یه بار یه جوری زدم توی مانیتور که شکست...

     

     

    عمیقا دوستش داشتم و دارم

    و خوب این از بدی من هست که وقتی کم میارم و از دنیا میبرم، ناراحتیم رو میبرم پیش اونی که بیشتر از همه بهش اعتماد دارم!

    تمام سعیم این بوده که خوشی هام رو هم با بهترین های زندگیم تقسیم کنم

    ولی خوب

    به نظر خودم درست نیست اینجوری

     

    فقط باید خوشی ها رو تقسیم کرد

    ناراحتی ها و ... رو بهتره تا جای ممکن تکی حل کنیم

    نمیدونم

    شایدم اشتباه میکنم

     

    به هر حال این اولین متنی هست که با لپ تاپ جدیدم مینویسم

    احتمالا اینم در اینده دوستش داشته باشم

    نمیدونم

    فعلا که اصلا ندارم

    راه دست نیست

    راحت نیست

    به نظر شکننده و مامانی میاد

     

    مثل دلم محکم نیست

    قابل اعتماد به نظر نمیاد...

     

    نمیدونم والا

    به هر حال خداروشکر که همین هست

     

     

     

  • ۳ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۷ تیر ۹۹