دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

مثلث کارپمن + یادداشت کارها

توی حدود یک ماه گذشته تو چیز خیلی جالب توی زندگیم اتفاق افتاد

یکی اشنایی با مثلث کارپمن بود که قشنگ زندگیم رو متحول کرده

بعد شخصی، اجتماعی، سیاسی و ...

 

ترجیحا توصیه میکنم یه مطالعه در موردش بکنید

بی نظیر کارآمد و مهم هست و کلی نمونه های موفق ازش در ایران و جهان وجود داره

 

یکی هم بحث یادداشت کارهام بوده که بلاخره بعد از سالها به درستی پیاده سازی شد و داره جواب میده

با ساده کردن کار، و کاهش ابزارهای مورد نیاز به Keep Note (یه ابزار ساده یادداشت برداری) تونستم کارهام رو + زمانی که میگیره

اینجوری میفهمم چه کارهایی بیشتر وقت میگیره و بعضی هاشو برون سپاری میکنم

یا کلا بهتر براش برنامه ریزی میکنم

 

این دو نقطه عطف توی زندگیم رو به خودم تبریک گفته و از درگاه حق بابتشون تشکر ویژه میکنم

و با شما هم اشتراک میذارم به امید اینکه حس خوبم بهتون منتقل بشه...

  • ۴ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

    دوراهی همیشگی زندگیم

    همیشه بین دو سبک رفتاری توی زندگیم گیر کرده بودم

    و همیشه هم سبک اروم رو انتخاب کردم

     

    همیشه از ترس اینکه تو سر کسی نزنم وایسادم توی سرم بزنن

     

    اعتراف میکنم، حاصل این رفتار بیش از توسری خوردن، ناز کردن بوده

    یعنی خلاصه اش اینکه از این رفتارم بیشتر خیر دیدم تا شر

     

    به هر حال هرچی که میگذره جنبه های مختلف این سر پایین بودن داره اذیتم میکنه

    قبلا وقتی کوتاه میومدم حس خوبی داشتم،حس ارامش داشتم

    ولی الان یه حس عصبانیت شدید از درون دارم که اذیتم میکنه

    تا مدت ها از تو خودم رو میخورم

     

    برای مثال همین چند روز پیش، توی نمایشگاه چاپ بودم و یک کارگاهی داشتیم

    یه پروژگتور قدیمی درب و داغون اوردن که لپ تاپ من نمیتونست باهاش کانکت بشه

     

     

    کارگاه کلی عقب افتاد و کلی ادم رفتن و اومدن تا اخر یک لپ تاپ دیگه اوردن و پرژکتور کانکت شد و حل شد

    طرف به حالت تیگه ای گفت چیزی که گفت که حرف بدی هم نبود

     

    بین اون حرف تا لبخند من کلی فکر توی سرم جا به جا شد

    باید چی بگم؟

    1- لبخند بزنم

    2- ناراحتی درونم رو بیارم توی صروتم و بگم  "شما پرژکتور خودت رو درست کن لپ تاپ من به شما ربطی نداره"

    بین این دو تا جواب هم میشد داد البته

    ولی اونی که من رو اروم میکرد این دومی بود

     

    من با لبخند جوابش رو دادم

     

    این تنها مورد نیست

    این کمترین میزان ناراحتی رو برام داشته به خاطر همین دارم مینویسمش

    اونهایی که زیاد ناراحتم کردن رو ترجیح میدم به زبون نیارم

    توی مسائل شخصی و خانوادگی حتی دارم از این قضیه ضربه میخورم

     

    این دو راهی همیشگی زندگیم بوده و هست

     

    خیلی وقت ها توی زندگی به موردی خوردم و کلی فکر کردم و اخر سر انتخابی درست / غلط کردم

    بعدا حدیثی دیدم که راه درست توش بوده

     

    در این مورد هم حدیثی دیدم که از امیرالمومنین بوده (اگر سند و ... درست باشه)

    که  کلیت حرف میشه اینکه تو هرجور رفتار کنی یه عده بدی خودشون رو دارن و تو رو اذیت میکنن

    پس حالا که اینجوریه تو خوب باش

     

    این خیلی من رو هل میده که به رفتارم ادامه بدم

    اما...

    واقعیتش که اینه که تا یک حدیث رو کامل درک نکنم انجامش برام سخته

    و منطق پشت این حدیث رو کامل درک نکردم

     

    نوشتم، شاید کمک کنه تا خودم به جواب برسم

    نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی داشتید که به نتیجه رسیده و بتونید کمک کنید

    نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی دارید که بتونیم با ه مبه نتیجه برسیم و بهم کمک کنیم

  • ۳ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

    ما به فنا رفتگان

    وضعیت اینترنت کشور بهم ریخته است و برای ما که کل کارمون روی اینترنت هست این از جنگ هم بدتره

    یعنی اگر آمریکا حمله میکرد من به شخصه احساس امنیت بیشتری میکردم تا الان

    پیازداغ زیاد نمکنم

    بخشیش اینترنت به فنا رفته است

    بخشیش صحنه هایی که در خیابون ها میبینیم

    نه از مردم

    نه از به اصطلاح اغتشاشگرها...

     

    ضمن ارسال لعنت به روح زنده و مرده تمام عوامل نامحترم اعم از مستقیم و غیرمستقیم...

    چشم به گیت وی اینترنت دوختیم تا درهای زندان باز بشه

     

    به امید روزی که در این مملکت فقط اقایان و اقازادگان احساس امنیت نکنن

    ما هم خیالمون از فردامون یه کم راحت باشه

    بدونی وقتی داریم زحمت میکشیم، آقایون لطف میکنن، دست رحمت بر سر ما میذارن و اجازه میدن از دسترنجمون استفاده کنیم

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۲ آذر ۹۸

    ننوشتن از سر روزمرگی

    در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم

    خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره

    و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست

    به هر حال

     

    ننوشتنم از سر روزمگی هست

    هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم

    نه عدم مدیریت دیگران

    اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم

    و وقت نمیکنم یاد بگیرم

     

    میدونی چرا وقت نمیکنم یاد بگیرم؟

    چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم

     

    گره خورده پدر سگ

    درستش میشه به امید خدا

     

    غر هم نمیتونم بزنم حتی...

    توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک توی اتوبان امام علی (ع) فلانه و بهمانه

    گفتم اگر اون نبود که الان همین خیابونای سطح شهر غلغله بود

    رفتم توی فکر که چقدر یک سری کارها توی کشور به جا و خوب انجام شده

    بعد فکرم رفت این سمتی که چرا از این کارا بیشتر انجام نمیشه

     

     

    فکرم پنتانسیل تبدیل شدن به غر رو داشت که ناگهان...

    یادم افتاد که تیم خودم چقدر ایراد داره و در کنارش چندین نکته مثبت عالی

    در حالتی شرمنده طور ترجیح دادم سرم رو توی کار خودم کنم و هروقت بهترین شدم یه غر ریز به بقیه بزنم

     

    اون زمان پادگان هم که غر میزدم سر این بود که ابلهان عزیز با دلایل ابلهانه اشون وقتم رو گرفته بودن نمیذاشتن کارمو بکنم

    وگرنه اون موقع هم همین عقیده رو داشتم

    اِنی وِی

     

    گفتم یه پستی بذارم یه کم گرد و خاک اینجا بره

    تار عنکبوتا پاک شه 

    که شد بحمدالله

     

    از اونجایی که دیگه دارید بزرگ میشید، سر کار میرید و ...

    نگاهی به رویداد زیر هم بندازید

    https://evand.com/events/seo-video

    چون میدونم بعضی هاتون دغدغه کسب و کار دارید

     

    خلاصه که کلا اوضاع خوبه و خداروشکر

  • ۲ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۱۶ آبان ۹۸

    اوس بشیر از آلمان

    اوس بشیر (اوس بشیر رو که خاطرتون هست؟ از دوستان معقول و پخته پادگان) پیام داد جهت حلالیت و ...
    جمع کرد بره آلمان
    خیلی خوشحالم براش
    و به شدت این سفر رو برای خودم و شماهایی که دوست دارید برید هم آرزو میکنم

     

    خبر رفتنش برام یه تلنگر خیلی خیلی محکم و قوی و پرصدا بود
    همیشه آدمهایی که دائم فقط حرف رفتن رو میزنن برام مسخره و تا حدودی حال بهم زن بودن حتی
    آدمهای ضعیف منفعل رویا پرداز حرف مفت زن
    رفتن بشیر منو ترسوند که منم تبدیل بشم به یکیشون...

     

    تصورم این نیست که اونور بهشته و اینور جهنم
    ولی مطمینم اونور اوضاع «بهتره»
    از هر جهت
    اقتصادی، عدالت اجتماعی، آزادی های معقول، امید به آینده و...

     

    شاید ایران هم یه روز روزای خوب رو به خودش ببینه
    خیلی بعید میدونم
    ولی شاید
    مسلما اون روز اومدی نیست و آوردنی هست
    من سعی میکنم سهم خودم رو ادا کنم
    تا روزی که هستم (که شاید تمام عمرم باشه) سعی میکنم توی حوزه خودم خوب کار کنم و اون میخ نعل اسب رو درست بکوبم
    ولی خوب همه چیز هم اون یک میخ نیست
    من کار خودمو میکنم
    اما فعلا که نتیجه جمعی و کلی رو نمی‌بینم
    خیلی های دیگه هم خوب کار کردن و دارن هم میکنن
    اونا هم اونجور که لایقش هستن، نتیجه ای نمیبینن به نظرم

    صرفا امیدوارم که یه روز ببینیم

  • ۷ نظر
    • امین
    • شنبه ۶ مهر ۹۸

    یادش بخیر

    یادش بخیر

    چقدر برام جالب بود که وقتی می‌خوام از سجده بلند بشم به جای اینکه کف دستمو بذارم زمین، دستمو مشت کنم بذارم زمین و بلند شم
    خیلی حرکت خفن و مردونه ای بود

    چند وقت پیش سر نماز موقع بلند شدن دیدم که دارم با دست مشت بلند میشم و از اونجا که کلا خیلی حواسم به نماز هست کلا دیگه درگیر خاطرات این قضیه بودم

    نماز روزه های شما هم قبول باشه...

     

    تا سالهای سال اینکه بابام پیرهن هاش به صورت ترکیبی بوی ادکلن و عرق میداد برام خفن بود
    چند وقت پیش که اومدم زیربغلم رو بو کنم! ببینم لباسمو باید عوض کنم و دیدم بوی ادکلن و عرق میده یاد این قضیه افتادم

     

    اینا رو که می‌نوشتم یاد تصورم از مدل موهای بابام هم افتادم
    که چون جلوش میرفته بالا به نظرم خفن ترین مدل مو می‌شده
    و من امروز داشتم موهامو تقریبا همون‌جوری شونه میکردم و اصلا حواسم نبود

     

    و در آخر هم شاید تصور ۷-۸ سال از زندیگم در مورد ۲۵ سالگی و ۲۷ سالگی بود
    که به چه جاهایی رسیدم و چه کارهایی کردم
    معمولا تصورم این بود که همه کارا اوکی شدن و روی روال افتادن
    درگیر خورده کاری نیستم
    یه کسب و کار سیستم دار ساختم که خودش جلو میرم
    خیلی چیزهاشو دارم ولی سیستم رو نه 

     

    دقیق یادم نیست ولی فکر میکنم از نظر مالی توی همین مایه ها هم توی تصورم بود
    از نظر جزییات
    وگرنه از نظر کلی که همیشه عدد توی تصورم میلیارد بوده و هست
    از همون بچگی و نوجوونی
    با تورمم تغیری نمی‌کنه، نه بالا تر نه پایینتر

     

    اولین بار رو یادم نیست
    فکر کنم راهنمایی بود که توی تصورم تا میلیارد رفتم
    و دیگه نتونستم پایینتر بیام

     

    هیچ وقت تصور نکردم که یه روزی میرسه که به اینکه داره دیر میشه فک کنم
    به اینکه داره سنم بالا می‌ره
    ولی به هر حال
    همینحایی هستو که می‌بینید
    و در کمال ناباوری، داره سنم بالا می‌ره

     

    نه به شکل بد و با شکست و ...
    بلکه خوب و تا حد زیادی فراتر از قابل قبول حتی
    ولی بالا رفتن سن کلا خیلی برام جذاب نیست

     

    *پ.ن: من اینو و کلی یادداشت دیگه رو توی یادداشت های گوشیم نوشتم که به مرور منتشر کنم

    در عید بی توجهیم ظاهری، این وبلاگ و شما وبلاگ خوان های عزیز به طرز عجیب و شاید غیرمنطقی توی زندگیم جایگاه خاصی دارید

  • ۱۱ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸

    ساعت 3:30

    جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم

    مبین (داداشم) دنبالم بود

    گفت بریم یه چیزی بخوریم

    رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه


    از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم

    وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم


    به هر حال

    خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد

    ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم

    دیدم چقدر زنگ و پیام ... داشتم


    حالا مگه خوابم میبرد دیگه...

    تا میومد خوابم ببره یه کاری که باید انجام میشده و عقب افتاده رو یادم میافتاد دلشوره میگرفتم

    سریع پا میشدم توی یادداشت های گوشی مینوشتم که تا صبح پاشدم انجام بدم

    دوباره تا میومدم بخوابم یه کار مهم دیگه

    یه کاری که چک کردن لازم داره و ...


    میگن توی خواب ادم ذهنش شروع میکنه به مرتب کردن فکرا

    لامصب چه خبره اون تو...

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۵ مرداد ۹۸

    اگر سرتو بیاری پایین...

    برای بار چندم، رسیدم به این حرف بابام که وقتی کسی چیزی ازت خواست فکر کن یه نیزه زیره گردنته...


    منم این رو بهش اضافه میکنم که وقتی میخوای به کسی امتیاز بیشتر از حد بدی هم فکر کن اگر امتیاز بیشتر رو بدی نیزه میره توی گردنت

  • ۵ نظر
    • امین
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    کارمندی

    تقریبا شدم کارمند...

    یک سری کارهای پایه ثابت

    دلم خوشه که این کار کارمندی اگر رشدی رو داشته باشه واسه کس دیگه نیست، برای خودمه


    سعی میکنم خودمو نجات بدم

    سعی میکنم آزاد باشم


    عادیِ البته

    اولاش باید اینجوری باشه

    اشتباه من، اشتباه محاسباتی بود

    که فکر میکردم اولش یعنی سال اول

    اولش یعنی تا وقتی که "من" بتونم این مجموعه رو از "خودم" بی نیاز کنم


    من نه علمش رو دارم

    نه تجربه اش رو


    علمش رو دارم مطالعه میکنم تا یاد بگیرم

    تجربه اش رو دارم زندگیم رو صرف (یا حروم) میکنم تا یاد بگیرم


    البته که کمک دارم

    از کمک هام استفاده میکنم

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳ تیر ۹۸

    چند خط حرف و فکر و خاطره...

    الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده

    میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه

    میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن

    یه ده دقیقه ای صحبت کردیم

    آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن

    این یه قلمو راست میگفت

    خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام

    اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم

    ظاهرا باید کنارش بذارم...


    *******************************


    معمولا توی خوابام از دید خودم همه جا رو میبینم

    کمتر میشه که توی خوابم دوربین تکون بخوره

    دیشب تکون میخورد و یه سری جاهارو سینماتیک نشون میداد


    چه وضعیتی بود

    100-150 تا دانشجو نشسته بودن پای صحبت استاد

    من رفته بودم اون ته کلاس یه صندلی خالی گیراوردم و نشستم


    یه محفظه شیشه ای هم بود، که توش سه ردیف روحانی (حسن نه ها، همون آخوند) نشسته بودم

    پشتشون شیشه بود، سوراخ بود

    برف اومد تو

    رفتن

    یکی از بلاگرا که بچه قم هم هست رفت جاشون نششست :-))

    بعد از بیدار شدن با خودم فکر میکردم چرا اون بنده خدا اخه ؟! :-D


    *******************************


    همه گیر دادن که نمیکشی

    شدت کارام زیر تر از قبل شده

    9 صبح تا 11 کار

    اصل استراحتم هم شده خوابم + فاصله رفت و امدها از خونه تا تیوان ، تیوان تا کلاس و ...


    نشونه های کم آوردن رو توی خودم نمیبینم

    با همین فرمون میرم جلو تا حداقل یه بار کم بیارم ببینم کم اوردن چطوریه

    بعد که نشونه هاشو فهمیدم شل میکنم


    *******************************


    یه لیست کار نوشته بودم فکر میکردم خیلی زمان میبره انجامش

    سریعتر از حد توقع انجام شد

    یه لیست جدید نوشتم

    اگر...

    اااااااااااگر اینم درست تموم بشه کلی جلو میافتم

    یعنی قشنگ فرصت یه مسافرت رو هم پیدا میکنم


    احتمالا یکی دو تا کلاس فشرده میذارم شهرستانا به این بهونه یه مسافرتم برم

    خودم اهل مسافرت نیستم

    ولی خوب نزدیکترین افرادم به صورت یک صدا و متفق القول (سرچ کردم، درسته) میگن که دیگه خودت تنها نیستی

    باید کوتاه بیایی

    نیاز به گفتن بقیه نبود

    اولش

    اما ظاهرا من کم طرفمو در نظر گرفته بودم


    *******************************


    یه فکر باحال دیشب اومد توی ذهنم که بنویسم توی وبلاگ

    خوابم میومد ننوشتم 

    یادم رفت :-/

  • ۴ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸