دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

حسن

الان وسط چندتا کار خیلی مهم و نسبتا پر استرس هستم و معمولا این مواقع ذهنم میره سراغ یک سری چیزهای ریشه ای

 

الان هم رفته سراغ حسن

کسی که دارم از نزدیک میبینم چقدر تلاش میکنه ادم خوبی بمونه ولی من یه کم میترسم که نتونه زیاد دووم بیاره...

 

اما حسن کیه؟

 

حسن الان یه ادم نزدیک به 40 سال هست

حسن وقتی حدود 18 سال سنش بود یه دانش آموزش باهوش بود

توی رشته ریاضی خیلی با نمره های خوب قبول میشد و داشت خوب پیش میرفت

خیلی بچه خوبی بود اون زمانا

 

بابام تعریف میکرد بچه که بوده میبردنشون بهش پفک میدادن باهاش شطرنج بازی میکردن

ازشون میبرده!

نابغه طور

الانشم همینطوریه لعنتی

توی تخته و شطرنج مثل حالت very hard کامپیوتر بازی میکنه

 

یادمه مامانشو خیلی اذیت میکرد

بچگیم رفته بودم خونه اشون

دیدم روی دیوار جای چهارتا سوراخ هست

از مامانش پرسیدم این جای چیه؟

گفت حسن مشت زده تو دیوار!

پول میخواسته ندادن بهش ظاهرا

در کنار درس یه کم رزمی هم کار میکرد و زورش هم زیاد بود

 

اما بازم در کل بچه خوبی بود و اینده ای که ازش تصور میشد یه چیز عالی بود

اما خوب...

 

صحنه اشو یادمه

مادرش داشت جیغ میزد که حسن داره میمیره حسن داره میمیره

بابام رفت کمکشون

منم رفتم پشت سرش

بچه بودم

بابام تکونش داد، چرخوندش

حسن توی خواب بالا وارده بود و توی دهنش برگشته بود و داشت خفه میشد

بابا کلی زور زد حسن به حال معمولش اومد

یکی خوابوند تو گوشش

 

من اون موقعا نمیفهمیدم چی شده

بعدا فهمیده حسن معتاد شده بود

 

دقیقا توی اوج زور زدنای صدا وسیما برای جلوگیری از اعتیاد

همون موقع های که روزی شصت تا کلیپ و سریال امثال خط قرمز پخش میشد

نمیدونم تاثیر نداشت

یا حداقل برای اون نسل دیر شده بود

 

نمیدونم چرا معتاد شد

فقط یادمه اون زمانا لای کتابای توی خونه اشون با بچه ها عکس یه دختره رو پیدا کردیم

یه 3*4 سیاه و سفید

میخواستم برم به مامانش نشون بدم

فائزه نذاشت

گفت نه نکن براش بد میشه

شاید به اون قضیه ربط داشت

شاید نداشت

نمیدونم

 

هی بدتر میشد

یادم نیست چیکار میکردن براش

ولی یادمه هیچی افاقه نمیکرد

 

مادرش مرد

به حسن گفته بود حالم بده میبریم دکتر؟

برده بودش

توی راه پله خسته شده بود

حسن گفته بود تو بشین من برم ببینم دکتر هست یا نه

برگشته دیده افتاده توی راه پله

بغلش کرده بود اومده بود پایین برده بودش بیمارستان

گفتن تموم کرده

 

حسن بدتر شد

با باباش زندگی میکرد

باباش از مذهبی های شناخته شده محل بود

پیر

پدر شهید

امام جماعت یدکی مسجد! (وقتایی که امام جماعت اصلی نمیومد اون امام جماعت میشد)

باباش هیچ مدله باهاش ارتباط نمیگرفت

حسن کم کم شروع کرد وسایل خونه رو یواشکی فروختن

 

بابام گاهی بهش کمک میکرد

مامانم میگفت تو کمکش میکنی میره مواد میخره

میگفت من کمکش نکنم مجبور میشه بدزده و مواد بخره

ما میدونستیم حسن دزد نیست

بابا نمیخواست دزد بشه

 

حسن رو فرستادن کمپ ترک اعتیاد

خوب شد

اومد خونه

دوباره معتاد شد

 

یه مدت گذشت

دوباره فرستادنش کمپ

خوب شد

دیگه بد نشد

همه خوشحال بودن

قیافه بابا رو یادمه

هرچی داشت ور میداشت میاورد میداد بهش

کاپشنی که کربلا خریده بود رو اورده بود براش

شب اول رفت جاش رو هم براش اورد انداخت

 

قبل همه این ماجراها حسن یه شبایی میرفت پلی استیشن یک کرایه میکرد میاورد تا صبح بازی میکردیم

رزیدنت اویل بازی مورد علاقه اش بود

اون روزی که برای بار دوم اومده بود و تقریبا همه مطمئن بودن حسن خوبه خوب شده...

نشستم براش سیر کامل بازی اویل رو تعریف کردم :-D

که این چند وقت که نبودی چی شده و اینا

یا بعضی وقتا میشستیم با هم دیجیمون میدیدم

داستان اونم براش گفتم کامل

 

قبلا چندین بار جاهای مختلف لباس فروشی کار کرده بود

این بار هم رفت پیش پسر خواهرش توی بوتیک مشغول به کار شد

 

پدرش مرد

موند تنها توی خونه یک خونه بزرگ که داره ذره ذره خراب میشه

بدون سرمایه

با یک حقوق ثابت

 

خونه هم درگیر کارهای وراثت هست و سندش به مشکل خورده

البته که خواهر برادرها هم سهم خودشون رو میخوان

ولی به هر حال اگر این لعنتی فروش بره یه چیزی دستش رو میگیره

نهایتا همونم باید بده یه خونه دیگه رهن یا اجاره کنه احتمالا

 

میومد کتاب های مختلف که خوندم رو بهش میدادم

برایان تریسی

رابرت کیوساکی

آدرس سایت متمم و سوخت جت و ... رو بهش دادم و در موردش صحبت میکردیم

میخواد یه کارایی بکنه اما نمیشه ظاهرا

شایدم نمیتونه

 

من مدلم کلا اینجوری هست که از اکثر افراد توقع دارم بتونن یه موفقیت کوچیک رو لااقل به دست بیارن

از حسن توقع ندارم

حسن روزای سختی رو پشت سر گذاشته

حسن حق داره کند باشه

خیلی کند

 

حسن این روزا خیلی خوب و مظولمه

دندون درد داشت

از ترسش مسکن قوی نمیخورد که یه وقت...

حسن حتی سیگار هم دیگه کم میکشه

 

همه زندگیش شده کار

مثل یه ربات

نه رابطه ی درست و حسابی

نه کاری که جای پیشرفت داشته باشه

عملا میشه گفت "نه آینده ای"

 

من دلم برای حسن میسوزه

من قلبا حسن رو دوست دارم

کاش حداقل  من لعنتی یه کم کمتر تنبلی کنم

شاید تونستم به حسن کمک کنم آینده ای داشته باشه...

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۹

    خرمون از پل گذشت

    یه زمانی یه تایم های طولانی رو میذاشتم برای شکرگزاری

    برای بردن تمرکز ذهنم روی مثبت ها به جای منفی ها

     

    یه تایم زیادی رو میذاشتم روی تصور آینده ایده آل از همه نظر

    حسش کنم

    کامل حس خوبش رو تصور کنم و با جزئیات بهش فکر کنم

    مینوشتمش حتی

     

    الام حالا خرم از پل گذشته

    در حالی که هدف نهاییم یه چیز خیلی گنده بود، با به دست اوردن بخش های اولیه قضیه کامل این بحث ها  رو گذاشتم کنار

     

    میخوام دوباره برگردم به اون حالت

    دوباره شکرگزاری های طولانی و تصور آینده و ... رو داشته باشم

    با تمام جزئیات و حس و حالش

     

    میخوام اون چیزایی که به گمان خودم خیلی کمک کرد تا پیشرفت کنم رو دوباره زنده کنم

    همون چیزایی که میگفتن و حتی هنوز هم میگن بی فایده و شر و وره

    ولی من با تمام وجودم خوب بودن و موثر بودنش رو حس کردم

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۸ ارديبهشت ۹۹

    سبک نو

    بیدار تا سحر و کمی بعد از اون

    خواب تا کمی قبل از افطار

    بیداری و یه کم فیلم و بازی تا افطار

    افطار و و بیداری تا سحر و کمی بعد از اون

     

    تمام سعیمو میکنم این 1 ماه رو مفیدترین ماه زندگیم کنم

     

  • ۲ نظر
    • امین
    • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۹

    بهار همیشه میاد

    تا اینجا زندگیم، به این نتیجه رسیدم که همیشه استراتژی در زمان های زیادی سخت "فقط صبر" هست

    "فقط صبر" یعنی به معنا واقعی کلمه بشینی دست رو دست بذاری تا سختی ها برن

     

    من از این فازای "تقدیر هرکسی ازقبل نوشته شده" و "روزی هرکسی از پیش تعیین شده" و اینا نیستم

    که اگر بودم کل زندگیم رو نمیذاشتم به مبنای کار کردن

    من "ادم بشین منتظر ظهور باش" نیستم

    من "ادم پاشو شرایطشو فراهم کن" هستم

    که اگر حالت اول بودم اینقدر زور نمیزدم با اینا مخالفت کنم... میشستم خود امام زمان عج بیاد کارشونو یه سره کنه

    حالا این که در عمل (گلاب به روی حضار) ریدم با تلاشم رو بذارید پای تنبلی و جمله بندیشم بذارید پای بیشعوریم

     

    خلاصه که حرفم یه چیز دیگه است که شاید با این ماجراها قاطی بشه

     

    وقتی دشمنت خیلی قدره و به هر دلیلی توان مقابله باهاش رو نداری و بازم به هر دلیلی امکان مذاکره و کوتاه اومدن هم نداری...

    باید اول هر آنچه که در توان داری بذاری وسط

    بعد هی زور بزنی هی زور بزنی تا مطمئن بشی تهش در اومده و دیگه جدا دستات خالیه

     

    اون موقع است که توکلت الی الله باید بشینی یه گوشه

    لبخندم نزنی

    سعیم نکنی شاد باشی

    سعی کنی بدتر میشه

    باید واقعیت رو بپذیری

    مثل یه نینجایی که 10 مرد جنگی رو حریف بوده ولی 11 نفری ریختن سرش و باقی ماجرا...

     یادت نره که تو در حد توانت تمام تلاشت رو کردی هرچند که اشتباه هم قطعا کردی که اگر نکردی ادمیزاد نیستی

    یادت نره که توی دنیای خودت، بدون مقایسه ناقص و نصفه نیمه با دیگران، تو یه نینجای فوق العاده ای

    و باقی جملات انگیزشی کاملا درست که احتمالا شندید

     

    خلاصه که اومدم بگم هرچیزی استثنا داره

    ادم باید همیشه تلاش کنه

    به جز موارد استثنا

     

    دلیلیشم مشخصه

    همه چیز گذراست

    چه روزگار خوبتون رو میگذرونید و دوست دارید این حرف واقعیت نداشته باشه

    چه روزگار بدتون رو میگذرونید و فکر میکنید من این حرف رو میزنم چون توی روزگار خوبم هستم

     

    فکر و استدلالمن و شمای نوعی کوچکترین ذره ای اهمیت در بنیاد های دنیا نداره و همینه که هست

    خوشت میاد که خوش به حالت

    بدت میاد هم صبر کنُ این حستم میگذره و خوشت میاد

     

    این نوشته رو با تمام غلط های املایی و نگارشی که من نمیبینم ولی شماها میاید و میبینید و احتمالا توی کامنت با :-)) یا :-D بهم تذکر میدید، تقدیم میکنم به خورشید که این فکرا رو انداخت تو سرم

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۹

    سوال از دکتر جهت اطمینان برای روزه

    در رابطه با کرونا و روزه داری برای اطمینان رفتم توی سایت دکترساینا و از دوتا دکتر در وقت مشاوره انلاین گرفتم و سوال زیر رو پرسیدم

    سوال رو با جوابش میذارم شاید به شماها هم کمک کنه:

     

    سلام خدمت شما دکتر

    امیدوارم حالتون خوب باشه

    در رابطه با کرونا و روزه سوال داشتم

    من26 سالم هست

    هیچ مریضی ندارم و کاملا سالمم

    کلا هم کم مریض میشم خداروشکر

    شاغلم ولی میتونم کل ماه رمضان رو خونه بمونم و دورکاری کنم

    در حال حاضر برای کار به محل کار میرم که اونم با اسنپ میرم و میام

    خانواده هم یا مدرسه ای هستن که تعطیلن یا بازنشسته و اکثرا خونه هستن

    با تمام این موراد واقعیتش چون بحث کرونا شوخی بردار نیست حاضر به ریسک نیستم و خواستم تایید پزشک رو هم بگیرم ببینم این ماه رمضان روزه گرفتن رو توصیه میکنید یا نه

    ممنونم

     

    جواب هر دو دکتر توی یه مایه بود که جواب یکیشون رو میذارم:

    سلام با این شرایط که میفرمایید حقیقتا روزه داری براتون ضرر نداره و میتونین بگیرین...

    برای ما هم دعا کنین

  • ۵ نظر
    • امین
    • شنبه ۳۰ فروردين ۹۹

    ضربدر 3

    کلا تا اینجا زندگی کاری به 3 تا نتیجه مهم در زمینه زمانبندی رسیدم:

    1. لیست کل کارهات رو بنویس، بعد روش چندین برنامه بلند مدت و کوتاه مدت بنویس (روزانه - هفتگی - ماهانه)
    2. بدون که قرار نیست اون برنامه رو عینا اجرا کنی!
    3. زمانی که اولش فکر میکنی کلیت کار یک روز یا یک هفته ات میگیره رو ضربدر 2 یا حتی 3 کن

     

  • ۳ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۹ فروردين ۹۹

    اگر میتونستی سه تا ارزو کنی...

    یه سری جوابا و اتفاقا توی بچگیم بوده، که توی کل زندگیم موندگار شده

    فور اگزمپل:

    یادمه بچه بودم و داشتم توی حیاط خونمون برای خودم راه میرفتم و فکر میکردم

    من کلا وقتی میخوام فک کنم "باید" راه برم (نه اینکه اینجوری بهتر فکر میکنم)

     

    نمیدونم فیلم یا کارتونی چیزی دیده بودم در مورد غول چراغ جادو و سه تا آرزوش

     

    با خودم کلی فکر کردم و به یه سیستم رسیدم

    که بیام و دو تا ارزو کنم، بعد ارزوی سوم رو ارزو کنم که بتونم سه تا ارزوی دیگه بکنم

    همینجوری تا آخر

     

    کلی ذوق کردم که من چقدر خفنم و اینا

    رفتم این دستاورد بزرگ رو با بابام به اشتراک بذارم که ببینه هزینه و زمانی که تا الان برای بچه اش گذاشته حروم نشده و بلاخره یه نابغه ای داره بار میاره برای خودش

     

    به بابام که اومده بود توی حیاط سیگار بکشه اینو گفتم

    بابام همینطوری که داشت سیگار میکشید بدون ذره ای هیجان و افتخار و ... محض رضای خدا (که البته الان درک میکنم که هیجان و افتخار نداشته) گفت خوب اگه اینجوریه که همون اول ارزو کن بتونی بی نهایت ارزو کنی!

     

    عه

    راست میگه که

    چرا من به ذهن خودم نرسیده بود!

    دو سه جا توی زندگی اینجوری تکون خوردم

    شاید خیلی ساده باشه ها

    ولی واقعا من رو از ریشه تکون داد و پایه خیلی چیزا شد توی ذهنم

     

    بعد از این اتفاق ساده مسخره، من کلا همیشه دنبال یه راه متفاوت هم هستم

    برای هر چیزی

     

    البته بعد از این قضیه بازم از این اکتشافات مسخره داشتم

     

    اوه اوه

    یادش بخیر اون اوایل که با "دینام" آشنا شده بودم

    اکتشافی کرده بودما

    میگفتم بیایم دینام رو وصل کنیم به ارمیچر، برق تولید کنه...

    برق ارمیچرم عمه بنده متقبل میشه، تامین میکنه لابد!

    ولی یادش بخیر

    توی ذهنم یه سوله ساخته بودم پر دینام های متصل به ارمیچر که دارن برق تولید میکنن :-))

     

    یا برای رفع تشنگی توی شرایط جنگ و گیر افتادن توی بیابون و ...

    بیاییم لواشک و چیزای ترش بخوریم دهنمون اب بیافته سیراب بشیم!

    این قضیه لواشکه فک کنم اخرین کشف شر و وری بوده که تا الان کردم

     

    اونم چون دختر عمه ام که هیچوقت به عقلش اعتقادی نداشتم بهم گفت که خوب باهوش اینجوری که ادم ضعف میکنه از گشنگی پس میافته!

    این احمقانه ترین مشکل قضیه بود که نمیدونم مغزم کور بود چرا و این سمت ماجرا رو ندید...

     

    داشتم قبل خواب قسمت چهار فصل یک فرندز رو میدیدم که صحبت 3 آرزو شد و یاد این ماجرا ها افتادم

    گفتم تا داغه براتون تعریف کنم ...

     

    خداروشکر ضمنا

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۳ فروردين ۹۹

    خداروشکر

    خداروشکر اوضاع زندگی شخصی اروم شده

    گذاشتم یه کم بگذره ببینم ثبات پیدا میکنه یا نه

    واقعیتش در شرایط بد هم صبر میکنم اگر طول کشید اینجا مینویسم

     

    اوضاع کار هم تقریبا مثل قبله

    چند تا پروژه رو از دست دادیم که طبیعی هستش

     

    این روزها که شرکت نمیرم، به شدت با خودم درگیرم

    اینکه بتونم با کیفیت وقتی که شرکت میرفتم کار کنم

    واقعا کار توی خونه سخته

     

    خیلی اراده میخواد

    خیلی خیلی زیاد اراده میخواد

     

    اگر بتونم توی خونه مثل شرکت کار کنم، یه قله بزرگ توی زندگیم رو فتح کردم

    فکر میکنم، این رشد اراده اتفاق بیافته خیلی کارامو توی زندگی بهتر بتونم پیش ببرم

     

     

    بی ربط به حرفهای بالا:

    این روزا به شدت درگیر مسائل پایه دینی هستم

    وجود خدا

    وجود اخرت

    زندگی پس از مرگ

     

    ذهنم رو درگیر کرده

    وقت نمیکنم اونجوری که باید و شاید مطلعه کنم

    منبع خوبی برای ثبت وجود یا رد وجود دارید بدید، لطف میکنید

  • ۶ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۹

    پایان نامه 98

    هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت

    تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم

    بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه

     

    بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه

    الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم

     

    *****************

     

    سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود

    سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!

    و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه

    ظاهرا

    امیدوارم واقعا باشه

    اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخصی های امسالم بود

     

    سال 98 کلاس های زیادی برگزار کردم و وبینار رو بیشتر روش تمرکز کردم

    کاری که عمری بود میخواستم انجام بدم رو پیش بردم و یکی دو تا نیروی درست و درمون پیدا کردم

    پیدا کردن این نیرو ها رو هم مدیون دوره "سیستم سازی" ژان بقوسیان هستم

    هنوز تمومش نکردم

    همین 5 قسمت اول برام عالی بود

     

     

    با کمک همین بچه ها به سایت یه دستی کشیدیم و یک سری ایرادات بنیادی رو حل کردیم و یه رشدی به کلیک سایت هم دادیم

    سال 97 سایتمون قابل تکیه کردن نبود

    سال 98 سایت رو اماده کردیم که ایشالا 99 بترکونیم روش

     

    امسال دوره سئو بابک بنیادی رو رفتم که نگاهم رو به سئو عوض کرد و خیلی کمکم کرد واقعا

    توی فاز جدیدی از سئو قرار گرفتم

     

    توی بحث مدیریت زمانم یک تحول داشتم و فهمیدم چطوری باید وقتم رو مدیریت کنم

    خیلی هم راحت بود

    با یک یادداشت برداری "درست" وقتم رو عالی مدیریت کردم و اونطوری که سالها به معنای واقعی کلمه "آرزو" داشتم کار کنم، کار کردم

     

    امسال اصلا به سلامتیم نرسیدم

    ورزش نکردم

     

    و شیکمم 6 پک که نشد هیچ، یک پک خیلی بزرگ تر از قبل شد...

     

    مهمترین هدف امسالم کسب 12000 دلار بود که تا به اینجا 1 دلار هم کسب نکردم

    اگر تلاش کرده بودم و شکست میخوردم، اینقدر ناراحت نبودم که الان

    چون تلاش درست نکردم

    آموزش رو ساختم

    دوبله هم کردیم

    اکانت هم ساختیم

    اما این هفته اخر کار درگاه رو اوکی کردم تازه...

    هنوزم تمومش نکرده!

     

    ایشالا که توی عید تمومش کنم. میشه یعنی؟!

     

    امسال پروژه های خیلی خوبی گرفتیم که به نظرم اکثرش ارتباطی به من، تلاش هام و ... نداشته و بیشتر روی اعتبار همکارم بوده

    به هر حال امسال حجم خیلی بیشتری از پروژه ها به واسطه من بود که این خوشحال کننده است برام

     

    و در آخر به نظرم امسال بیشتر از پارسال تفریح کردم

    گردش رفتم

    اتاق فرار رفتم کلی

    با دوستام وقت گذروندم و ...

    نسبت به پارسال که سرباز بودم که زمین تا اسمون بیشتر شده

     

    دقیق که فکر میکنم یه چیزی رو متوجه میشم

    چقدر کارهایی کردم که یه رباتم میتونسته بکنه

    چقدر کارهایی که نه تفریح بود نه کار و وقت هدف کردن مطلق بود

     

    اشکالی نداره

    ایشالا سال بعد کمتر

    سال بعد کمتر

    سال بعد...

     

    در کل سال خوب و پر رشدی بود

    خداروشکر

  • ۲ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸

    تکرار...

    طبق چیزی که من دیدم
    طبق اون برداشتی که من تا اینجای زندگی داشتم

    جا انداختن یک چیز بد، یک راه خیلی جالب داره
    «تکرار»
    نمی‌دونم در مورد خوبی هم صدق می‌کنه یا نه

    یعنی اون چیز بد رو انجام میدی (تابو رو می شکنی) بعد وایمیستی مردم عکس العمل نشون بدن و خالی بشن

    ترجیحا سعی میکنی براش یه توجیهی پیدا کنی و جواب سوالات و ابهام ها و عکس العمل ها رو بدی
    بعد دوباره تکرارش می‌کنی

    دوباره مثل دفعه اول عکس العمل میبینی
    دوباره مثل دفعه اول یک سری هاشو پاسخ میدی

    و دوباره
    و دوباره
    و دوباره

    و میبینی بعد از مدتی دیگه اون کار اونقدرا هم بد نیست
    عادی میشه

    من آدم پر انرژی بودم
    زیادی در انرژی
    به نظرم پر انرژی بودن یک ویژگی خوبه
    اما یک سری اتفاقات
    افتادن
    و من عکس العمل نشون دادم
    مسببین اتفاق بد، یک سری هاشو جواب دادن
    و بعد دوباره
    و دوباره
    و دوباره

    و من کرختی رو این روزا بیشتر از همیشه توی وجودم میبینم
    کم انرژی بودن
    کم امید بودن

    کمی که برای من نوید نابودی رو میده
    نوید بی انرژی شدن
    نوید ناامید شدن

    و من، به درسی که گرفتم فکر میکنم
    به جلوگیری از تکرار، که ظاهراً تکنیک شر برای تسلط به خیر هست (یا شاید تسلط هرچیز به چیز دیگه)
    به عادت به زندگی به این سبک
    شاید در آینده اسمش رو بذارم «بزرگ شدن»
    یک سری مشکلات زندگی من رو بزرگ کرد
    و هر کس که با انرژی هست یا به قول امین آینده، بزرگ نشده رو از بالا به پایین نگاه کنم و منتظر باشم یه روزی از همین روزا زندگی بزرگش کنه...

    و در آخر بگم این تکرار هیچ ربطی به اون تکرار نداره
    که اگر میخواستم سیاسی بنویسم برای من کش ندادن ها الویت داشتن

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸