دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

مسجد بچگی هام خراب شد

مسجدگی که کلی از بچگی و نوجونی رو توش گذرونده بودم

چند ماهی بود هی میگفت میه سر بزنم بهش جهت تجدید خاطرات

یه وقتایی به سرم میزد یه عکسی هم از توش بگیرم

ولی نکردم!

 

توی گوگل مپ هم چکش کردم عکس و ویدیویی ازش نبود

من توی این مسجد کلی برنامه ریخته بودم که وقتی بزرگ شدم، مثل بزرگترهای الان به بچه ها گیر نمیدم که نباید صف اول وایسید...

بابا من زودتر رسیده بودم میگفتن ثواب صف اول هم بیشتره دلم میخواست صف اول وایسم خوب

خیلی دلت میخواد زودتر بیا مرد حسابی

 

خلاصه که دلم براش تنگ شده بود

و اهمال کاری کردم و نرفتم بهش سر بزنم

 

دیشب از جلوش داشتم رد میشدم که دیدم ریخت...

 

پ.ن:

اخرین خاطرم از این مسجد اینه که چند ماه پیش از تظاهرات بر میگشتم دیدم روش شعار نوشتن و از ترکیب این شعار و جایی که دوستش دارم دلم قنج رفت

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲ مهر ۰۲

    نه اصلاح نه تغییر

    مگه میشه؟

    کجای تاریخ رو اشتباه خوندم؟

    نکنه من دارم اشتباه میکنم؟

     

    نکنه واقعا اینکه یک نفر رو زیر شکنجه بکشی و به قاتلش حکم چندتا شلاق و زندان بدی واقعا عادلانه و درسته؟

    نکنه واقعا اینکه در کنار حکم بالا، به یم پسر 18 ساله به خاطر زخمی کردن و قمه کشی حکم اعدام بدی و ظرف چند روز هم عملیش کنی که یه وقت کسی جلوشو نگیره درسته؟

     

    نکته واقعا سیستمی که اینقدر میکشه، کور میکنه و ...به حقه؟

    یا واقعا با این حجم ظلم میشه واقعا حکومت رو حفظ کرد و من چیزی جز این فکر میکردم؟

     

    یا...

    نکنه من عجله دارم؟؟؟

     

     

    پ.ن:

    "نکته اینطور نباشه" توی لیستم نیست چون از نزدیک شاهد برخی از موارد بالا هستم

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۶ شهریور ۰۲

    25 شهریور

    هیچ دیدی ندارم

    نمیدونم چقدر ادم مثل من منتظر این روز هستن

    به لطف رفراندوم نذاشتن حکومت و لجبازی هزار باره اش، نمیدونم واقعا چند نفر ناراضی هستیم با این شدت و غلظت...

    و از این چند نفر چند نفر برای چیزی که میخوان، میان توی خیابون
    بیشتر از پارسال

    کمتر از پارسال

    اندازه پارسال

     

    نمیدونم برخورد حکومت چیه

    و ...

     

    کلا اکثر چیزا رو نمیدونم

     

    و فقط میتونم من باید چکار کنم

    تقریبا میدونم

    و تا وقتی که میدونم درسته، انجامش میدم

    بدون بیش از حد کردن به نتیجه اش

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۰۲

    تجربه "ندیدن"

    توی تصادف چشم راستم داغون شد

    چشمام به شدت حساس شده بود

    دو سه روزی مجبور بودم جفت چشمام رو ببندم

     

    به قول راحله، مثل اینا که شائولین کار میکنن و برای تقویت بقیه حساشون چشماشون رو میبندن، شده بودم

    حس عجیب و جالبی بود

     

    دوران کودکی این کار رو بارها کرده بودم

    چشمام رو برای 20 دقیقه میبستم و سعی میکردم به زندگی روزمره برسم

    نابینا بودن رو تجربه کنم

    سخت بود

    این بار چون جدی جدی نمیتونستم ببینم، سعی میکردم کاری نکنم که نرم تو در و دیوار

     

    تجربه عجیب و بدی بود

    برای همه کسانی که مجبورن این سبک زندگی رو پیش ببرن، به مراتب احترام بیشتری قائلم و اونها رو ادمهای بهتری از خودم میدونم

    اونا دارن هر لحظه از زندگیشون رو مثل یک قهرمان که از دل سختی ها میگذره و اخش در نمیاد، میگذرونن

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    چیز دیگه...

    دارم یه سری پادکست ضبط میکنم مسیر کاری خودم رو میگم

     

    وسطش به خودم اومدم و دیدم

    چقدر وقتا دنبال یه چیزی رفتم

    و به یه چیز دیگه رسیدم

     

    اکثر اوقات، یه چیز بهتر

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۴ شهریور ۰۲

    100 (یا به عبارتی 50) تجربه قبل از 30 سالگی [50] پایان ناقص، بهتر از شروع نکرده...

    یه هدفی میذاری

    یه ویژنی تعریف میکنی واسه خودت

    بعد راه رو شروع میکنی

     

    بدون هدف سخته انصافا

     

    بعد که شروع کردی ممکنه بفهمی اوایلش اشتباه کردی

    تجربه نداشتی، اطلاعاتت تکمیل نبوده یا هرچی

     

    درستش میکنی

    اصلاحش میکنی

    یه تغییر ریز توش میدی

    یه تغییر درشت میدی حتی

     

    از اینکه شروع نکنی

    یا با این دروغ پرتکرار در تاریخ بشریت که "اول اطلاعات کافی جمع کنم بعد شروع میکنم" تا ابدیت عقبش بندازی، بهتره

     

    من این نوشتن رو شروع کردم با این هدف که میخوام صد تا تجربه بنویسم

    ولی سر پنجاهمی به نظرم دیگه حرف خاصی ندارم

    همینجا تمومش میکنم و بعدا از 30 تاش که از همه بیشتر ازشون راضیم یه ویدیو یا صوت یا هرجفتش رو در میارم

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲

    100 تجربه قبل از 30 سالگی [49] فقط یه کم بهتر...

    وقتی میخوای چیزی رو ارائه بدی، کاری رو انجام بدی و ... فقط اگر یه کم بهتر از بقیه باشی، اکثر اوقات کافیه!

     

    اگر محصولی خدماتی چیزی ارائه میدی، ببین معمولش چیه؟ تو یه درصد بهتر شو

    اگر میخوای از سطح معمول جامعه بالاتر باشی (توی هر زمینه ای) ببین اکثر جامعه چطورن توی اون زمینه خاص، تو یه درصد بهتر باش

     

    همین

    ساده است ولی به شدت کمک میکنه

  • ۱ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۷ مرداد ۰۲

    100 تجربه قبل از 30 سالگی [48] به کی احترام میذاری؟ جوابش خیلی مهمه

    من یه بازه ای از اونور بوم افتاده بودم

    وقتی میدیدم یه نفر کاره ای هست(میری، مسئولی چیزیه)، سعی میکردم کمتر از اون که قدرت کمتری داره بهش احترام بذاریم!

    یعنی مثلا جلو ابدارچی مجموعه پامشیدم ولی جلو مدیر فروش صرفا یه نیمچه خم میشدم

     

    حالا نمیگم اینطوریم باش

    هرچند تمرین بدی نبود زمان خودش و از تصمیمم در اون زمان راضیم

    ولی الان اینطوری نیستم

     

    صرفا حواسم هست خیلی به ادما به خاطر جایگاهشون احترام ویژه نذارم

    و برای اینکه حواسم باشه این احترامی که میذارم از سر ترس یا طمع نیست، میزان احترامم به ادم توی قدرت رو با میزان احترامم به اونی که توی قدرت نیست میسنجم

     

    اینجوری میزان منفعت طلبی خودم دستم میاد حداقل و از اون مهمتر، کنترلش میکنم

  • ۲ نظر
    • امین
    • جمعه ۳۰ تیر ۰۲

    100 تجربه قبل از 30 سالگی [47] حالا وقتشه شروعش کنی...

    هر وقت در مورد یه چیز خوب، فکر کردی کافیه... تازه شروعش کن

     

    این تفکر برای خود من از جمله (اگر اشتباه نکنم) محمدعلی کلی به وجود اومد

    ازش پرسیده بودن چندتا شنا میری؟ گفته بود نمیدونم

    من تعداد شنایی که میرم رو از وقتی که خسته میشم تازه میشمارم!

    یعنی از اولین شنا تا زمانی که خسته بشم، که هیچ

    تحمل بدنم همینقدر بوده

    چیزی که مهمه اینه که از وقتی که خسته شدم تا چندتا بیشتر شنا میرم؟

    خیلی تفکر خفنیه این

     

     

    حالا اینو بیار بیرون از ورزش...

     

    وقتی فکر میکنی:

    یه 100 هزار تومن به یه نفر کمک کردم، بسه دیگه کار بیشتر نمیخواد بکنم

    یه تظاهرات رفتم دو تاشعار دادم، بسه دیگه کار بیشتر نمیخواد بکنم

    یه بار این هفته زنگ زدم به مامان، ، بسه دیگه کار بیشتر نمیخواد بکنم

    و ...

    اون موقع است که اگر کار بیشتر بکنی، میتونی توقع اون نتیجه درست درمونه رو داشته باشی

     

     

  • ۱ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۰۲

    100 تجربه قبل از 30 سالگی [46] کار درست رو بکن/ حرف درست رو بزن

    حرف درست و کار درست مثل یه دونه است

    میکاریش

    اون موقع بی نتیجه است (ظاهرا)

    به نظر میاد که تویی که اون وقت و انرژی رو گذاشتی و اون دونه رو کاشتی، اشتباه کردی، شکست خوردی

    تا مدت هااااااااااااا همینطور به نظر میاد

    ولی نهایتا اون دونه سبز میشه و تو حاصلش رو میبینی

     

    پس حرف درست رو بزن

    کار درست رو بکن

    خیلی هم گیر به نتیجه اش نده

     

    من و هم سن و سالهای من "ویدا موحد" ها رو دیدن

    "ستار بهشتی" ها رو دیدن

    و نتیجه تلاش هایی که اون زمان به نظر بیحاصل میومد

     

    چند سال بزرگترهای از من به چشم خودشون "اعتراضات 78" رو دیدن

    اعتراضاتی که من همیشه فکر میکنم اون ادم ها اون سالها چطور اینننننننقدر جلوتر از زمانشون میدونستن؟!

     

    من مطمئنا اگر اون سالها بودم یک طرفدار اصلاحات و به طور موازی یک ولایت مدار دو اتیشه بودم

    سخنرانی های خامنه ای رو توی اون سوالها گوش میدم همین الانم عاشقش میشم

    چه برسه که خود اون سالها باشه و هنوز نتیجه ده ها سال حکمرانیش و تغییر روند سخنرانی هاش رو ندیده باشم

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲