دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

دری وری های مفید

بعضی حرف های دری وری هم خیلی مفیدن

مثلا "خودت باش"

با رفتار دیگران تغییر نکن

آرامش درون داشته باش

زندگی در لحظه و ...

 

اینقدر غیر عملی و چرت و پرت گفتنش و البته اینقدر زیااااااااااد تکرار شده که، تبدیل به شعار دری وری شده

ولی وقتی توی زندگی، عملا بهش برسی اون موقع دیگه نه شعاره، نه دری وریه نه هیچی دیگه

 

100% حرف عملی و مفیدی میشه

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۵ بهمن ۹۹

    آرزوهایی که خیلی آروم عملی میشن...

    مثلا همین که برنامه منظم و خوب و به درد بخوری برای هر هفته ام داشته باشم

    آرزو بود واقعا

     

    امروز داشتم برنامه هفته بعد رو مینویشم و کارهای باقی مونده از برنامه هفته قبل رو توش جا میدادم که دیدم دارم اون آرزو رو عملی میکنم

    اصلا نفهمیده بودم

    ظاهرا یه بخش بزرگی از آرزو ها همینطوری عملی میشن

    وقتی بهش میرسی که دیگه اون شور و هیجان رو برای رسیدن بهش نداری

    دیکه حسش نمیکنی

     

    البته اینکه از رسیدن بهش لذت ببری، شاکر باشی و کیف کنی و... خیلی ساده است

    اینکه بنویسیشون و هر از چندگاهی برگردی بهشون نگاه کنی

    به دلیل "آرزو" بودنشون فکر کنی

    و چقدر کیف میده دیدن عملی شدن آرزوهای حتی کوچیک

     

    خدایاشکرت

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    27 سالگی

    توی 15-16 سالگی گم شده بودم توی زندگیم

    فکر میکردم فقط منم

    بعدا فهمیدم تنها نبودم

     

     

    بعید میدونم توی 27 سالگی هم که به شکل دیگه و پیچیدگی بیشتر باز هم گم شدم، تنها باشم

    احتمالا بقیه هم جای من بودن

    توی این سن؟ یه کم بزرگتر، یه کم کوچیکتر

     

    اینکه نمیدونم کیو بذارم بره

    کیو دو دستی بچسبم نره

    کیو خودم بفرستم بره

    کیو برم بیارم

     

    اینکه کجا محکم وایسم و از بگم حرفی که میزنم حقه و دفاع کنم

    کجا شل کنم و بگم حرفی که زدم اشتباهه و خودمو اصلاح کنم

     

    کلا کجا شیر ماجرا رو ببندیم و کجا باز کنیم

    کجا محکم باشم و کجا شل

    کجا اره کجا نه

     

    خیلی بده

    خیلی این مدل گم شدن و سر درگمی سخته

    تقریبا مطمئنم تنها نیستم

    راه چیه ولی؟ مشاوره رفتن؟

    تنها راهیه که به ذهنم میرسه

    کنار مشاوره گرفتن از کسانی که هر از چندگاهی گذرشون از این بلاگ میگذره

    احتمالا به زودی برم مشاوره

  • ۴ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۷ دی ۹۹

    ادما شکنندن، حتی قوی تریناشون، از دور به نظر زیادی قوی میان...

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۰ دی ۹۹

    تو یه جا خسته میشی، ول میکنی

    میگم:

    فلان جلسه رو تو باید میرفتی نه من

    طرف خیلی گرگه

    ادم خوبیه ها

    ولی من رو میخواد بکنه تو پاچه ام، چون میبینم سنم پایینه، تو مخش نمیره با من قرار داد عدد بالا ببنده

     

    منظورم به سنم بود فقط...

    ولی گفت:

    آره تو یه جا خسته میشی ول میکنی

    کنار میکشی

    اونا هم سوار قضیه میشن

     

    رفتم تو فکر

    که چقدر راست میگه

    چقدر جاها خسته شدم، کنار کشیدم

    با اینکه میدونستم کار درست رو میکنم، حرف درست رو میزنم

     

    چه کار میشه کرد...

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۴ دی ۹۹

    شورای نگهبان

    اقا یه چیزه چند وقته بد رفته توی مخم

    کسی هست کمکم کنه؟

     

    اعضای شورای نگهبان رو رهبر و رئیس قوه قضاییه (که رهبر انتخابش میکنه) انتخاب میکنن

    یعنی خودش و منتخبش، شورای نگهبان رو انتخاب میکنن

     

    و خبرگان رهبری که قراره بر رهبر نظارت کنن، باید از فیلتر شورای نگهبان رد بشن!؟

    درسته این؟

    یا توطئه دشمنه؟!

    همینقدر جکه یا من یه جاییش رو جا انداختم؟

  • ۴ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۸ دی ۹۹

    1404

    نمیدونم دقیقا چرا

    ولی همیشه 1404 برام سال خاصی به نظر میومده

    25 سالگی هم همینطور بود البته

    فکر میکردم 25 سالگی دیگه یه سیستم کامل ساختم که خودش برای خودش پول میسازه و من نمیخواد کار خاصی بکنم

    نصفه پیش رفت

    ولی خوب خداروشکر حداقل همین نصفه رو پیش رفت

     

    امروز هم نشستم به 1404 فکر کردم

    توی مترو!

    همینجوری که وقت نمیشه ادم تمرکز کنه

    اینقدر زنگ و پیام و کار و خراب کاری و ...

     

    چقدر چیزا با قبلا که به 25 سالگی فکر میکردم فرق کرده

    از جمله همین که قبلا سن خودم معیار بود و الان فاصله زمانی مونده تا هدف مهمه

     

    از جمله اینکه قبلا توی آرزوها و هدف ها و ... هیچوقت سلامتی جایگاهی نداشت!

    انگار قرار هست همیشه باشه

    ولی الان توی همین 27 سالگی با قدرت حس میکنم اهمیتش رو و احتمال نبودش رو در فاصله ای نه چندان دور

     

    هیچ وقت توی اهدافی که مینوشتم و بهشون فکر میکردم "دل خوش" نبود

    بیشتر پول برام معنی دل خوش رو داشت

    الان عوض شده

    به مشکلاتی خوردم که با پول حل نمیشدن

    قبلا هم بهم میگفتی همه چیز با پول حل نمیشه قبول داشتما

    ولی حسش نکرده بودم، درکش نکرده بودم

     

    قبلا توی ارزوهام حضور عزیزانم نبود

    حال و صورت بابا رو اینطوری ندیده بودم

    با اینکه اون سالها بابا اوضاع شیمیاییش خیلی خراب بود ولی ظاهرش از الان بهتر بود

    به نبودنش فکر نمیکردم

    الان... متاسفانه گاهی اوقات با دیدن ظاهرش بهش فکر میکنم

     

    قبلا توی اهدافم پول رو به تومن میگفتم

    از اون موقع تا الان یه دوره احمدی نژاد و یه دوره روحانی دیدم

    که اهداف مالیمو با دلار مینویسم

    تومن و ریال خودشون پشتوانه درست و حسابی ندارن

    چه برسه اهداف من بخوان بهشون تکیه کنن

     

    قبلا وقت داشتم خیلی به ارزوهام فکر کنم

    الان باید لا به لای تسک ها و کارهای روزانه بذارم که نگاهی بهشون بکنم و یه کم بهشون فکر کنم تا مسیرم رو گم نکنم

    قبلا بدبختی بیکاری بود

    الان چرت کاریه!

    قبلا کاری نمیتونستم بکنم، نبود بکنم (حداقل فکر میکردم اینطوریه و الان میفهمم که هم بلد بودم و هم میتنونستم ولی خوب نکردم)

    الان اینقدر کارهای روزمره از کنترل ادم خارج میشه که هرچی هم سیستم میسازی و برنامه میریزی دوباره جمع میشه

    دوباره کارهای جدید میاد و ادم جدید میخواد و ساخت یک بخش جدید توی این سیستم کل زندگی رو فلج میکنه

    حداقل توی این قد و قواره فعلی کسب و کار من

     

    قبلا کلا همه چیز متفاوت بود

    ولی از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون 

    من الان رو بیشتر دوست دارم

    با همه سختی هاش

    خداروشکر

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱ دی ۹۹

    راه حلتون چیه؟

    به جز دوری کردن چه راه حلی دارید؟

    برای ادمایی که یه مدل خودخواهی دارن توی رفتار

    ادمایی که خوبنا

    کمک هم میکنن

    اما خودخواهیشون اذیت کننده است

     

    یعنی تا رفتار زشت طرف رو با خودش تکرا نکنی، متوجه حال به هم زن بودن خودخواهیش نمیشه

    و وقتی هم تکرار کنی دو تا نکته داره:

    حالت از خودت به هم میخوره به خاطر این رفتار خودخواهانه

    طرف مقابل برای مدت کوتاهی یادش میمونه

     

    یعنی واقعا به ته راه حل رسیدم که اینجا میپرسم...

    بهترین راه حلم همیشه برای این مدل ادما دوری بوده که در این کیس خاص نمیتونم

  • ۷ نظر
    • امین
    • شنبه ۱ آذر ۹۹

    یه نگاه دقیق

    گاهی یه نگاه دقیق لازمه تا بهشت رو توی لحظات کوتاه زندگی ببینیم

    توی یه لحظه دراز کشیدن اروم و فکر کردن به چیزای خوب

    توی خوردن یه غذای خوشمزه

    توی لحظه خوب خندیدن به یک فیلم یا هرچیز دیگه

    توی لحظات یه بازی دورهمی

    توی هم صحبتی های صمیمی کاری روزانه

     

    خدایاشکرت

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۲ آبان ۹۹

    متولد 77

    دختر متولد 77 بود

    حتی روزهای تعطیل سرکار میرفت تا اضافه حقوق بگیره

    پولی که برای خرید لپ تاپ جمع کرده بود رو داده بود پک بهداشتی برای بچه های نیازمند خریده بود

    دوتا بچه رو حمایت مالی میکرد که یکیشون سرطان داشت

    تفریحش مطالعه بود

     

    همینقدر ارمانی

    همینقدر ساده

    همینقدر پیامبرگونه

     

    خیلی وقت بود نگفته بودم (حتی توی دلم)

    ولی خاک بر سر من

  • ۳ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۶ آبان ۹۹