یه داستانی هست از شریعتی

که میگه یه بچهه سر کلاسمون بود سیگاری و کچل بود و زن داشت و من ازش متنفر بودم (طرف یه شصت باری مشروط شده بوده)

بعد میگه سالها بعد دیدمش در حالی که کچل و سیگاری و متاهل بودم

 

حالا منم شدم اینطوری

3-4 تا رفتار مختلف + 1-2 نفر ادم به خصوص رو ازشون متنفر بودم که الان خیییییییلی زیاد و عمیق درکشون میکنم

شاید اگر الان میبودن دوستای خوبی با هم میشدیم حتی

در این حد

 

نمیدونم معیارا عوض شدن

من عوضی شدم

نمیدونم...