دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

حس بلند پروازی توی دستای هیتلر

چند ماه پیش یه مستند دیدم در مورد هیتلر

قبل از جنگ جهانی یه مدت میچسبه به یک سری توسعه های داخلی توی آلمان که البته بیشتر از اینکه برای مردم مفید باشه، جهت قدرت نمایی بین المللی بوده

 

بعد سران کشورها رو دعوت میکنه تا بهشون نشون بده و شوآف کنه و یه جورایی هم بترسوندشون هم متحد جمع کنه (ظاهرا)

 

توی اون جلسه خیلی جسورانه و بلند پروازانه حرف میزنه

بعد جلسه و توی جلسه پذیرایی (یادم نیست گفت بر اساس ویدیویی موجود یا بر اساس گفته حضار بود...) که دستاش میلرزیده

طوری که نمیتونسته درست فنجون رو درست دستش بگیره

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۳ فروردين ۰۰

    اتفاق کوچیک خیلی خوشحال کننده

    امروز یه پیام از محمدرضا شعبانعلی داشتم

    نمیدونم انرژی حس خوبش قراره تا چند روز تو زندگیم بمونه

    ولی برای من مثل رفتن به مرحله بعد میمونه...

     

     

    هم خواستم حس خوبم رو به اشتراک بذارم

    هم این فکر رو...

    این فکر که هرکسی در جایگاه خودش برای یک سری خیلی عزیزه

    خیلی جایگاه والایی داره

    خیلی خفنه

     

     

    چقدر خوب میشه بگردیم اونا رو توی زندگیمون پیدا کنیم و براشون یه وقتی بذاریم

    اونا با یه تایم کوچیکی که ما میذاریم خیلی خوشحال میشن

  • ۲ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰

    یه فیلم کاملا جدید: بریکینگ بد برای بار سوم!

    توی تعطیلات عید برای بار سوم دیدن بریکینگ بد رو شروع کردم و یک سری نکاتش کاملا جدید بود

     

    اینبار دیگه یه سریال در بیزنس بود

    نکات ریز و تجربی شراکت، همکاری، قرار داد و ...

     

    نه من کارم خلافه، نه میلیون دلاریه، نه ...

    ولی حتی برای حالت قانونی و کوچولو ما کاملا صدق میکنه

     

    این حجم از تجربه کسب و کار که توی این فیلم هست میتونست یه کلاس واحد بالا بشه توی دانشگاه ها تدریس بشه

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۷ فروردين ۰۰

    وا دادن

    کوتاه اومدن

    وا دادن

    کنار کشیدن

    دست کشیدن

    دیگه تلاش نکردن

     

    در بعضی مواقع و بعضی زمان ها

    برای بعضی کارها و نسبت به بعضی افراد

     

    قطعا قطعا قطعا بهرین گزینه است...

     

    اما به شخصه ترجیح میدم اینقدر احمقانه پافشاری کنم تا پشیمونی در اینده رو به حداقل ممکن برسونم

    پشیمونی از اینکه نکنه جایی برای اصلاح بوده و من زود کوتاه اومدم

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹

    به امید خورشید...

    فضای بلاگ اینطوریه که فقط به امید اینکه خورشید مطلب جدید گذاشته باشه وبلاگ رو باز میکنم

    ببینم بغل اسم بلاگ خورشید میدرخشه یا نه؟

  • ۲ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۵ بهمن ۹۹

    دری وری های مفید

    بعضی حرف های دری وری هم خیلی مفیدن

    مثلا "خودت باش"

    با رفتار دیگران تغییر نکن

    آرامش درون داشته باش

    زندگی در لحظه و ...

     

    اینقدر غیر عملی و چرت و پرت گفتنش و البته اینقدر زیااااااااااد تکرار شده که، تبدیل به شعار دری وری شده

    ولی وقتی توی زندگی، عملا بهش برسی اون موقع دیگه نه شعاره، نه دری وریه نه هیچی دیگه

     

    100% حرف عملی و مفیدی میشه

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۵ بهمن ۹۹

    آرزوهایی که خیلی آروم عملی میشن...

    مثلا همین که برنامه منظم و خوب و به درد بخوری برای هر هفته ام داشته باشم

    آرزو بود واقعا

     

    امروز داشتم برنامه هفته بعد رو مینویشم و کارهای باقی مونده از برنامه هفته قبل رو توش جا میدادم که دیدم دارم اون آرزو رو عملی میکنم

    اصلا نفهمیده بودم

    ظاهرا یه بخش بزرگی از آرزو ها همینطوری عملی میشن

    وقتی بهش میرسی که دیگه اون شور و هیجان رو برای رسیدن بهش نداری

    دیکه حسش نمیکنی

     

    البته اینکه از رسیدن بهش لذت ببری، شاکر باشی و کیف کنی و... خیلی ساده است

    اینکه بنویسیشون و هر از چندگاهی برگردی بهشون نگاه کنی

    به دلیل "آرزو" بودنشون فکر کنی

    و چقدر کیف میده دیدن عملی شدن آرزوهای حتی کوچیک

     

    خدایاشکرت

  • ۰ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    27 سالگی

    توی 15-16 سالگی گم شده بودم توی زندگیم

    فکر میکردم فقط منم

    بعدا فهمیدم تنها نبودم

     

     

    بعید میدونم توی 27 سالگی هم که به شکل دیگه و پیچیدگی بیشتر باز هم گم شدم، تنها باشم

    احتمالا بقیه هم جای من بودن

    توی این سن؟ یه کم بزرگتر، یه کم کوچیکتر

     

    اینکه نمیدونم کیو بذارم بره

    کیو دو دستی بچسبم نره

    کیو خودم بفرستم بره

    کیو برم بیارم

     

    اینکه کجا محکم وایسم و از بگم حرفی که میزنم حقه و دفاع کنم

    کجا شل کنم و بگم حرفی که زدم اشتباهه و خودمو اصلاح کنم

     

    کلا کجا شیر ماجرا رو ببندیم و کجا باز کنیم

    کجا محکم باشم و کجا شل

    کجا اره کجا نه

     

    خیلی بده

    خیلی این مدل گم شدن و سر درگمی سخته

    تقریبا مطمئنم تنها نیستم

    راه چیه ولی؟ مشاوره رفتن؟

    تنها راهیه که به ذهنم میرسه

    کنار مشاوره گرفتن از کسانی که هر از چندگاهی گذرشون از این بلاگ میگذره

    احتمالا به زودی برم مشاوره

  • ۴ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۷ دی ۹۹

    ادما شکنندن، حتی قوی تریناشون، از دور به نظر زیادی قوی میان...

  • ۱ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۰ دی ۹۹

    تو یه جا خسته میشی، ول میکنی

    میگم:

    فلان جلسه رو تو باید میرفتی نه من

    طرف خیلی گرگه

    ادم خوبیه ها

    ولی من رو میخواد بکنه تو پاچه ام، چون میبینم سنم پایینه، تو مخش نمیره با من قرار داد عدد بالا ببنده

     

    منظورم به سنم بود فقط...

    ولی گفت:

    آره تو یه جا خسته میشی ول میکنی

    کنار میکشی

    اونا هم سوار قضیه میشن

     

    رفتم تو فکر

    که چقدر راست میگه

    چقدر جاها خسته شدم، کنار کشیدم

    با اینکه میدونستم کار درست رو میکنم، حرف درست رو میزنم

     

    چه کار میشه کرد...

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۴ دی ۹۹