روزگار سربازی که زیادی تحت فشار فکری بودم، یه مدت هر روز مینویشتم و با وجود اینکه بد مینویشتم! ولی بازم کمک میکرد

الان هم تحت فشارم و باید هر روز بنویسم

شاید غر بزنم بیشتر

قطعا بینش راهکار هم میدم برای خودم

ولی لازم دارم بنویسم

و این شروعش هست...

 

***

 

چندین حس قاطی پاتی خوشحالی و ناراحتی تومه

خوشحالم از اینکه طی کار شدید هفته های گذشته (یه روزهایی حدود روزی 10 ساعت کار مفید!) رسیدم به اونجا که دو روز به حساب هیچ کاری نکردم و هنوز هم توی کارهام جلوم...

ناراحتم از اینکه کارم رو یه ربات هم میتونه انجام بده!

قبلا اینطور نبود

قبلا کارم رو خودمم درست نمیفهمیدم چه برسه بخوام بدم یه ربات انجامش بده

الان فقط به واسه اینکه افراد مختلف به من اعتماد دارن "مجبورم" خودم باشم و کسی رو جای خودم نذارم وگرنه کارفرما چون اون شخص رو اعتماد نداره کار جلو نمیره...

 

خوشحالیم از اینکه بلاخره باشگاه و ورزش رو شروع کردم

و جاتون خالی چقدر اون یکی دو ساعت توی باشگاه حس و حالم خوب بود

احساس میکردم ازاد شدم!

همین که هر ورزشی میخواستم بکنم نه کمبود وسایل داشتم نه ترس از ناراحتی همسایه طبقه پایین و...

و ناراحتم از اینکه تحت چه شرایطی و برای فرار از چه شرایطی مجبور شدم شروع کنم

کاش با یک فشار مثبت شروع میکردم...

 

خوشحالم از اینکه دوباره مثل قبل هرچی مینویسم و ناراحتم از اینکه (اینم مثل قضیه باشگاه) با زور و تحت فشار فکری بوده

 

خوشحالم از اینکه چیزهایی برای خوشحالی هست که اینطوری که من دارم میبینم دور و برم (اگر سیاه نمایی و زانو غم بغل گرفتن الکی نباشه) بخش بزرگی از مردم توی شرایط خیلی بدی هستن

نمیگم "بدتر" چون اونجوری شرایط خودم میشه "بد"

و من معتقدم این شرایط بد نیست

فقط من اینقدر ضعیفم که اینقدر راحت میکشنم

 

الانم باید برم سر یه کلاسی که نه من از دانشجوهاش خوشم میاد نه اونها خیلی منو دوست دارن!

من سر یه تعارفی قبول کردم و اونا هم به اجبار کارفرماشون سرکلاسی میشینن که به هیچ دردشون نمیخوره

و منی که از صبح دارم فکر میکنم چطور باید یه کاری کنم حداقل برای خودم دوست داشتنی بشه کلاس...