دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

یادش بخیر

یادش بخیر

چقدر برام جالب بود که وقتی می‌خوام از سجده بلند بشم به جای اینکه کف دستمو بذارم زمین، دستمو مشت کنم بذارم زمین و بلند شم
خیلی حرکت خفن و مردونه ای بود

چند وقت پیش سر نماز موقع بلند شدن دیدم که دارم با دست مشت بلند میشم و از اونجا که کلا خیلی حواسم به نماز هست کلا دیگه درگیر خاطرات این قضیه بودم

نماز روزه های شما هم قبول باشه...

 

تا سالهای سال اینکه بابام پیرهن هاش به صورت ترکیبی بوی ادکلن و عرق میداد برام خفن بود
چند وقت پیش که اومدم زیربغلم رو بو کنم! ببینم لباسمو باید عوض کنم و دیدم بوی ادکلن و عرق میده یاد این قضیه افتادم

 

اینا رو که می‌نوشتم یاد تصورم از مدل موهای بابام هم افتادم
که چون جلوش میرفته بالا به نظرم خفن ترین مدل مو می‌شده
و من امروز داشتم موهامو تقریبا همون‌جوری شونه میکردم و اصلا حواسم نبود

 

و در آخر هم شاید تصور ۷-۸ سال از زندیگم در مورد ۲۵ سالگی و ۲۷ سالگی بود
که به چه جاهایی رسیدم و چه کارهایی کردم
معمولا تصورم این بود که همه کارا اوکی شدن و روی روال افتادن
درگیر خورده کاری نیستم
یه کسب و کار سیستم دار ساختم که خودش جلو میرم
خیلی چیزهاشو دارم ولی سیستم رو نه 

 

دقیق یادم نیست ولی فکر میکنم از نظر مالی توی همین مایه ها هم توی تصورم بود
از نظر جزییات
وگرنه از نظر کلی که همیشه عدد توی تصورم میلیارد بوده و هست
از همون بچگی و نوجوونی
با تورمم تغیری نمی‌کنه، نه بالا تر نه پایینتر

 

اولین بار رو یادم نیست
فکر کنم راهنمایی بود که توی تصورم تا میلیارد رفتم
و دیگه نتونستم پایینتر بیام

 

هیچ وقت تصور نکردم که یه روزی میرسه که به اینکه داره دیر میشه فک کنم
به اینکه داره سنم بالا می‌ره
ولی به هر حال
همینحایی هستو که می‌بینید
و در کمال ناباوری، داره سنم بالا می‌ره

 

نه به شکل بد و با شکست و ...
بلکه خوب و تا حد زیادی فراتر از قابل قبول حتی
ولی بالا رفتن سن کلا خیلی برام جذاب نیست

 

*پ.ن: من اینو و کلی یادداشت دیگه رو توی یادداشت های گوشیم نوشتم که به مرور منتشر کنم

در عید بی توجهیم ظاهری، این وبلاگ و شما وبلاگ خوان های عزیز به طرز عجیب و شاید غیرمنطقی توی زندگیم جایگاه خاصی دارید

  • ۱۱ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸

    ساعت 3:30

    جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم

    مبین (داداشم) دنبالم بود

    گفت بریم یه چیزی بخوریم

    رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه


    از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم

    وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم


    به هر حال

    خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد

    ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم

    دیدم چقدر زنگ و پیام ... داشتم


    حالا مگه خوابم میبرد دیگه...

    تا میومد خوابم ببره یه کاری که باید انجام میشده و عقب افتاده رو یادم میافتاد دلشوره میگرفتم

    سریع پا میشدم توی یادداشت های گوشی مینوشتم که تا صبح پاشدم انجام بدم

    دوباره تا میومدم بخوابم یه کار مهم دیگه

    یه کاری که چک کردن لازم داره و ...


    میگن توی خواب ادم ذهنش شروع میکنه به مرتب کردن فکرا

    لامصب چه خبره اون تو...

  • ۳ نظر
    • امین
    • شنبه ۵ مرداد ۹۸

    اگر سرتو بیاری پایین...

    برای بار چندم، رسیدم به این حرف بابام که وقتی کسی چیزی ازت خواست فکر کن یه نیزه زیره گردنته...


    منم این رو بهش اضافه میکنم که وقتی میخوای به کسی امتیاز بیشتر از حد بدی هم فکر کن اگر امتیاز بیشتر رو بدی نیزه میره توی گردنت

  • ۵ نظر
    • امین
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    کارمندی

    تقریبا شدم کارمند...

    یک سری کارهای پایه ثابت

    دلم خوشه که این کار کارمندی اگر رشدی رو داشته باشه واسه کس دیگه نیست، برای خودمه


    سعی میکنم خودمو نجات بدم

    سعی میکنم آزاد باشم


    عادیِ البته

    اولاش باید اینجوری باشه

    اشتباه من، اشتباه محاسباتی بود

    که فکر میکردم اولش یعنی سال اول

    اولش یعنی تا وقتی که "من" بتونم این مجموعه رو از "خودم" بی نیاز کنم


    من نه علمش رو دارم

    نه تجربه اش رو


    علمش رو دارم مطالعه میکنم تا یاد بگیرم

    تجربه اش رو دارم زندگیم رو صرف (یا حروم) میکنم تا یاد بگیرم


    البته که کمک دارم

    از کمک هام استفاده میکنم

  • ۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳ تیر ۹۸

    چند خط حرف و فکر و خاطره...

    الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده

    میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه

    میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن

    یه ده دقیقه ای صحبت کردیم

    آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن

    این یه قلمو راست میگفت

    خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام

    اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم

    ظاهرا باید کنارش بذارم...


    *******************************


    معمولا توی خوابام از دید خودم همه جا رو میبینم

    کمتر میشه که توی خوابم دوربین تکون بخوره

    دیشب تکون میخورد و یه سری جاهارو سینماتیک نشون میداد


    چه وضعیتی بود

    100-150 تا دانشجو نشسته بودن پای صحبت استاد

    من رفته بودم اون ته کلاس یه صندلی خالی گیراوردم و نشستم


    یه محفظه شیشه ای هم بود، که توش سه ردیف روحانی (حسن نه ها، همون آخوند) نشسته بودم

    پشتشون شیشه بود، سوراخ بود

    برف اومد تو

    رفتن

    یکی از بلاگرا که بچه قم هم هست رفت جاشون نششست :-))

    بعد از بیدار شدن با خودم فکر میکردم چرا اون بنده خدا اخه ؟! :-D


    *******************************


    همه گیر دادن که نمیکشی

    شدت کارام زیر تر از قبل شده

    9 صبح تا 11 کار

    اصل استراحتم هم شده خوابم + فاصله رفت و امدها از خونه تا تیوان ، تیوان تا کلاس و ...


    نشونه های کم آوردن رو توی خودم نمیبینم

    با همین فرمون میرم جلو تا حداقل یه بار کم بیارم ببینم کم اوردن چطوریه

    بعد که نشونه هاشو فهمیدم شل میکنم


    *******************************


    یه لیست کار نوشته بودم فکر میکردم خیلی زمان میبره انجامش

    سریعتر از حد توقع انجام شد

    یه لیست جدید نوشتم

    اگر...

    اااااااااااگر اینم درست تموم بشه کلی جلو میافتم

    یعنی قشنگ فرصت یه مسافرت رو هم پیدا میکنم


    احتمالا یکی دو تا کلاس فشرده میذارم شهرستانا به این بهونه یه مسافرتم برم

    خودم اهل مسافرت نیستم

    ولی خوب نزدیکترین افرادم به صورت یک صدا و متفق القول (سرچ کردم، درسته) میگن که دیگه خودت تنها نیستی

    باید کوتاه بیایی

    نیاز به گفتن بقیه نبود

    اولش

    اما ظاهرا من کم طرفمو در نظر گرفته بودم


    *******************************


    یه فکر باحال دیشب اومد توی ذهنم که بنویسم توی وبلاگ

    خوابم میومد ننوشتم 

    یادم رفت :-/

  • ۴ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸

    پویش درخواست از بیان برای توسعه خدمات بلاگ

    مهدی صالح پور عزیز دعوت کرده که در یک پویش از بیان بخوایم یه تکونی بده به این سیستم وبلاگ نویسی دوست داشتنیش

    بنده کلا نسبت به هر سیستمی که یه ذره بزرگ بشه کم امیدم

    نا امید نیستم البته


    الانم خیلی امید ندارم ولی خوب خدارو چه دیدی


    اگر قرار هست اینجا اصلاح بشه، مشخص و مسلمه که چه تغییراتی باید اتفاق بیافته

    اگاه و واضح هست که کمبود نسخه موبایلش دیده میشه

    همونطور که کلوب انقدر دست دست کرد تا کامل کاربرهاشو از دست داد حالا تازه نسخه موبایل داده کج و کوله



    من به شخصه همین یه دونه رو میخوام

    از وبلاگ توقع امار دقیق ندارم

    همینشم بقیه ندارن


    توقع قالب خوب هم ندارم

    همینشم بقیه ندارن


    کلا میگم اگر هم یه روزی بر فرض نزدیک به محال، قرار باشه تغییری اتفاق بیافته باید از اهم موضوعات تغییرات شروع بشه

    الان هم مهمترین موضوع همین نسخه موبایل هست که دوستان ندارن


    من قبلا هم به بیان توصیه کردم سیتسم تبلیغات رو اضافه کنه

    یه منبع درآمد درست و حسابی برای خودش راه بندازه که بتونه از کنارش با انگیزه بیشتر سیستم رو بزرگ کنه

    همون اولا که اومدم بیان این توصیه رو کردم بهشون

    گفتم تبلیغات اختیاری بذارن ، هر بلاگری که قبول کرد درصد بگیره

    به نسبت دیده شدن یا کلیک (دو نوع محبوب تبلیغات اینترنتی)


    یه مدت هم به منو دکمه اش رو اضافه کردن ولی هیچ که هیچ


    انی وی

    الان فقط نسخه موبایل رو بدن من خودم ممنونشون میشم

    تامام

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸

    یکیش کمه

    قرار بود برم برای یک سری کارهای بانکی

    ماتم گرفته بودم

    که الان قراره با یه مشت ادم بد اخلاقی که از بالا به پایین نگاه میکنن مواجه بشم

    متنفرم از بانک و بیمارستان

    دو جای اشغال که چون کارت گیره اونهاست ، با بدترین رفتار ممکن برخورد میکنن


    اقا جاتون خالی جدا

    یه ادمی خورد به طور ما که مونده بودم اصلا

    اینقدر خوش اخلاق و اروم و پیگیر

    فوق العاده بود


    بخ شخصه اگر دو تا دیگه کارمند بخش های دولتی رو ببینم اینجوری باشن + یکی دو تا وزیر دیگه هم مثل آذری جهرمی ببینم به اینده جمهوری اسلامی امیدوارم میشم

  • ۳ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۲ خرداد ۹۸

    لعنت خدا به خریت

    هرچی سعی میکنم حداقل روی پست های مربوط به نجفی ، تهدیدات پرزیدنت ترامپ ، سخنرانی های اخیر رهبری ، تحلیل ها و تحقیر ها و تجیل ها و ... وایسم ، اصلا نمیشه


    اصلا اهمیتی ندارن


    شدن مثل سریال های تلوزیون

    شاید دفعه اول یه کم جلب نظر کنه

    دفعه دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم...

    بسه دیگه


    بذارید زنجانی اعدام بشه حالا

    بعد نجفی


    بذارید اول نماینده سراوان ، مشایی ، داداشای عراقچی ، اقوام باقی ورزا فعلی و اسبق ، مهناز افشار و شوهرش و ... حل و فصل بشن اول

    هروقت جوری حل و فصل شدن که یه تغییری دیدیم

    یه نتیجه ای داد

    اون وقت بقیه اش رو دنبال میکنم


    دلفک بازی شده

    تکراری شده

    حتی جذابم نیست دیگه


    اشتباه نشه

    نمیگم کار کی بوده و کی نبوده

    اصلا نمیدونم

    اصلا من کی باشم که بخوام تحلیل کنم این مسائلو


    من فقط میگم خسته کننده و تکراری شدن

    اصلا فرض کنیم کار خداست

    هیچ کس جز خدا توی این به ترتیب شوک دادنها مقصر نیست

    اوکی


    دیگه خسته شدم از این حکمت حتی

    ولش کنید بابا


    از وقتی ما پامون رو توی بازار گذاشتیم هر سال ملت میگن امسال خیلی بده

    امسال کار و کاسبی کساده

    خدا بیامرزه خاتمی رو ، دوران اون خوب بود

    خدا بیامرزه احمدی نژار رو ، دوران اون خوب بود (به جان خودم این رو هم حتی شنیدم)

    5 سال دیگه هم میگن خدا بیامرزه روحانی رو ، دوران اون خوب بود 


    قشنگ یادمه وقتی احمدی نژاد روی کار بود گفتم یعنی وقتی بگه ، بعضی ها میگن دورا اون خوب بود؟

    اون موقع ها 4-5 سال دیگه به نظرم خیلی طولانی میومد

    اما الان همین دیروز بود انگار

    که کسی که چند وقت پیش ازش شنیدم میگفت خدا لعنت کنه احمدی نژادو ، داشت میگفت دوران احمدی نژاد خوب بود خدا لعنت کنه روحانی رو


    اگه من بخوام لعنت کنم ، میگم خدا لعنت کنه کسی رو که با 30 -40 سال سن هنوز اینقدر خره

    والسلام

  • ۳ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۹ خرداد ۹۸

    بلاخره...

    مدتی که کلا فعال نبودم در واقع کلا زندگیم فعال نبود

    به هم ریختگی هایی داشتم

    مشکلی نبود

    بهم ریختگی بود

    رفع شده خداروشکر



    خداروشکر هنوز بیشتر از نصف ماه رمضان مونده و وقت هست استفاده کنم از این فرصت خونه بودنم


    ببخشید کامنت دادید و جواب ندادم

    امیدوارم از این جا به بعد برنامه ها عالی پیش بره

    به امید خدا

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸

    30 روز + بدونید که برام مهمید (ایموجی قلب)

    سلام

    من در هفته های گذشته کارهام رو نوشتم

    مثل همون هایی که منتشرکردم

    ولی اینبار منتشر نکردم

    پس بدونید که مهمید

    حتی نظرتون هم مهمه

    حتی...


    به تسامح وبی استواری کاری انجام کردن یا کلامی را گفتن (همون معنی "باری به هر جهت" توی لغت نامه بود :-D)


    این بار هم یک پست برای خودم میسازم

    برای ماه رمضان و در پایان ماه منتشر میکنم به امید خدا


    برای من این ماه (که از نظر کاریِ من 30 روز هست) خیلی خیلی ویژه است

    30 روز توی خونه هستم و خواب و بیدارم چپه میشه

    و این فرصت مناسبیه تا با کمترین حجم از مزاحمت های تلفنی و سوال پرسیدن های رو مخ ، بتونم روی کارهام متمرکز بشم

    همین که محیط کاریم هم داره عوض میشه به نظر موثره


    کلی آموزش خوب دارم که ببینم

    یک کلاس جامع دارم که باید آموزش بدم (وبینارهای شب های ماه رمضان ساعت 20:30 تا 22:30)

    یک پروژه جدید که باید سرو سامون بدم

    یک سری سایت ساده که باید طراحی کنم

    یک عالمه محتوا که باید بنویسم و تولید کنم

    و کلی برنامه ریزی عملی و راهبردی که باید روشون وقت بذارم


    ماه پر خیر و برکتی به نظر میاد

    خداروشکر

    امیدوارم قدرش رو بدونم

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۸