دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

یک پاراگراف تیوانی

در حال استراحت عصرگاهی در تیوان هستم



گفتم شاید براتون مهم باشه :-D


من خودم (در یک عبارت مودبانه) ادم "کنجکاویم"

دوست دارم ببینم محل کار ، محل تحصیل و محل زندگی ملت چه شکلیه

مخصوصا خارج از ایران 

برای همین تا توی یوتیوب وارد میشم و روی اون باکس سرچ کلیک میکنم خودش یه عبارت " my school today" و "my work roday" و عبارت های مشابه رو میاره

رو همین حساب انچه برای خودم میپسندم رو برای شما هم پسندیدم

البته که برای خودم ویدیو میپسندم و با کیفیت بالاتر

ولی خوب بلاخره باید از یه جایی شروع کرد


اون شوکولاته که اون گوشه تصویره هم یه بار رفت تو پاچم

فک کردم 1700 تومنه

کصافط 17000 تومن بود :-|

  • ۷ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۱ مهر ۹۷

    آرامش شنبه...

    صبح اول صبح میایی میبینی سرور محترم محتواهای سایتت رو که کلی روشون کار کرده بودی خیلی شیک پاک کرده چرا که میخواسته بک آپ برگردونه

    تمام تلاشم رو برای حفظ ارامش میکنم

  • ۴ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۱ مهر ۹۷

    کار بدون پول

    اگر قرار باشه هیچ پولی نگیرم و کار کنم...

    اگر قرار باشه فقط بر اساس حس خوب کار کنم...

    احتمالا تدریس رو انتخاب میکنم 


    نه تدریس توی مدرسه که یه عده به زور اومدن سر کلاس و به علاوه ، خیلی مهمتر - نه تدریس به بچه ها که هنوز منطق و عقلشون کامل شکل نگرفته و ممکنه یه اشتباه از من باعث بشه کل مسیر زندگیشون اشتباه بشه


    بلکه آموزش به افراد  بالغ و در حوزه تخصصی

    از بس لذت بخشه ، انرژی میده ، حس خوب میده


    من سر کلاس داد میزنم رسما

    یعنی اروم حرف نمیزنم 

    ولوم صدام رو بالا و پایین میکنم که خواب از سر ملت بپره

    و بیشتر هم ولوم رو بالا میبرم که کامل بپره دیگه

    فقطم بحث خواب نیست بعضیا میرن اون ته میشینن نمیشنون خوب

    از طرف دیگه دائم سعی میکنم راه برم که چشمشون خسته نشه

    تند تند هم حرف میزنم که در حداقل زمان ، حداکثر مطلب رو منتقل کنم


    بعد از اتمام کلاس هام (مخصوصا کلاس های 4 ساعتی) دلم میخواد بیافتم همون بغل میز و با یه لبخند حصال از حس خوب رضایتی که درونم هست یه 10 - 12 ساعت فیکس بخوابم

    یه همچین حسی خلاصه

  • ۶ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷

    درخواست کمک + شروع دوباره

    اول درخوست کمک:

    اگر کتاب خوبی میشناسید که به زیبایی وجود خدارو رد میکنه

     و اگر کتاب خوبی میشناسید که به زیبایی وجود خدارو اثبات میکنه

    بهم لطف میکنید اگر معرفیشون کنید

    حالا که دارید زحمت میکشید ، در حد کتاب هایی که به کودکان پیشنهاد میشه نباشه دیگه لطفا ، یه چهارتا نکته و فکت جدید و خوب داشته باشه

    روحانی خوب خودم میشناسم

    ولی اگر آتئیست منطقی میشناسید هم میتونه کمک کنه

    قدیما یه چندبار به سایت زندیق هم سر زدم ، ببینم میشه روش حساب کرد و ازش پرسید یا نه




    حالا بریم سراغ بقیه متن :

    نیاز بود دوباره برنامه روزانه ام رو بنویسم

    همیشه نیاز هست هر از چندگاهی ادم سیستم زندگیش رو رفرش کنه

    ارزوم بود که به "منه آرمانی" برسم که رسیدم و الان در اکثر روزها شده روال عادی زندگیم

    یه امینی که تفریحش ، بازیش ، کارش ، رشدش ، مطالعه اش سر جاش باشه


    نیم نگاهی هم به برگه "حالا که وقتش هست" دارم و حواسم بهش هست...

    به موقعش انجامش میدم ، کلی تفریح دیگه هم توی ذهنم بود که ننوشته بودم و توی این مدت انجام دادم خوب


    توی این فکر بودم که تقریبا به هدف دو ساله ام رسیدم

    هدفی گذاشته بودم که تا عید امسال بهش برسم ، و تقریبا تا همین الان بهش رسیدم

    تا دو ماه دیگه احتمالا ردش کنم 


    یک هدف برای سال اینده خودم گذشاتم پیشاپیش

    رسیدن به 12 هزار دلار در یک سال...

    خیلی وقته فکر درامد دلاریم ولی حرکت چشمگیر و راضی کننده (از دید خودم) نداشتم

    از همین الان میخوام برم و شرایط هدف سال جدید رو فراهم کنم ، آموزش های لازم رو ببینم ، ارتباطات مورد نیاز رو فراهم کنم و ...


    در کنار تمام مباحث بالا نیازهای روحی زیادی دارم

    نیاز شدید به یک مسجد درست و حسابی یا حس خوبش

    نیاز به مرتب کردن کارها (این تقریبا انجام شده است)

    باید در لحظه کار کنم و ببینم همین الان چیکار میتونم بکنم


    اکانت متمم رو خریدم که مقالات خوبش رو بخونم باید اون رو هم جلو ببرم مخصوصا بحث های مربوط به مدیریت رو واقعا احساس نیاز میکنم 


    قدیما که اینجوری درگیر کارهای مشخصی نبودم ، کلی ایده میدادم که بعضی هاش واقعا عالی و بی نظیر بود

    این روزا که درگیر کارم ... خوب فقط درگیر کارم دیگه

    ذهنم ازاد نیست که ایده های خوب خوب بده 

    باید بشینم پای بررسی بعضی ایده های قدیمی

    اون موقع فرصت فکر داشتم ، الان فرصت عمل ... خیلی هم عالی


    بیشتر از همه اینا هم نیاز به خوندم و مطالعه در حوزه توحید دارم

  • ۵ نظر
    • امین
    • جمعه ۱۳ مهر ۹۷

    وحتشناک ترین دورهمی دنیا

    شروع بدی داشت

    همین که پامو از مترو گذاشتم بیرون ، یه نفر با ریش بلند ، کله کچل و یک تتو جمجه روی گردنش بالای پله برقیا دیدم

    یکی از افرادی بود که به دلیل افشای اطلاعات جغرافیایی در فضای عمومی به سراغ ما اومده بود

    نمیدونستم قراره با این ادم خلافه وحشتناکه بی تربیت چیکار کنم (اینکه چرا بی ادب بودن روم نمیشه بگم :-( )

    همین که داشتم فکر میکردم چ خاکی به سرم کنم با این اشتباه بزرگ زندگیم ، دیدم یه صدای ارومی میشنوم و یه دفعه جیغ های بلند هم شروع شد 


    این تنها کسی نبود که نباید میومد و بنا به اشتباه بزرگ من اومده بود...

    یک دختر به وضوح معتاد و یک پسر  به شدت کصافط هم اومده بودن و اون سمت بیرون در مترو تئاتر شهر داشتن خورشید و عارفه رو اذیت میکردن

    خورشید گریه میکرد و کمک میخواست

    عارفه هم جیغ میزد و کمک میخواست

    ولی کسی جرات نداشت به این ادم های خطرناک نزدیک بشه

    منتظر کمک بودم ، کسی که بتونم باهاش کمکش حداقل جرات کنم و به کمک خورشید برم

    با طاها تماس گرفتم

    طاها حتی به پارک هم نرسیده بود

    چون فهمیده بودن ما دقیقا چه ساعتی و کجا داریم میریم گرفته بودنش و با اصابت ضربات متعدد چاقو هرچی دنبالش بود ازش گرفته بودن و اونو همونجا ولش کرده بودن...

    در آخر درحالی که عارفه و خورشید با چشمانی گریان از دست افراد خفن خلاف کصافط به سمت خونشون پناه میبردن ، امید که کتک مفصلی از بقیه خورده بود به کمک طاها رفت و باقی روزش رو مجبور شد در بیمارستان بگذرونه و احتمالا همین قضیه براش پرونده قضایی بشه و دیگه از دانشگاهم بندازنش بیرون حتی

    پری که از پایین پله ها صدای گریه و زاری مارو شنیده بود همون پایین قش کرده بود و به بیمارستان دیگه ای منتقل شده بود

    (نکته ریز داستان اینه که اینقدر این دورهمی بد بود که حتی به یک بیمارستان با طاها هم منتقل نشدن)

    من همونطور که گفتم روم نمیشه بگم چه چیزهایی دیدم و شنیدم

    ولی فقط نگرانم که هنوز خبری از سارا نیست ...


    *******


    اعصاب منو خورد میکنید دیگه

    خیلی هم خوب بود

    من و طاها و امید و پری و سارا و عارفه و خورشید بودیم

    خیلی هم کیف کردم به شخصه


    عه عه عه

    یا فاطمه زهرا و فندوق نیومدن که توقع داشتم بیان

    ابولفضل هم نیومد که ظاهرا خواب تشریف داشتن

    خوب جاتون خالی بود دیگه 

    هولدنم که کلا ازاولشم گفت نمیاد و این چیزی از بی تربیت بودنش کم نمیکنه

    حاج مهدیم که گفت کارداره ولی بازم قباحتش روز به روز داره بیشتر میشه


    خداروشکر خوب بود

    و ناراجتیم از نیامدگان هم سر اینه که اگر میومدن بیشتر خوش میگذشت

    ایشالا که امروز براشون روز خوبی بوده باشه و دفعه دیگه هم بیان

  • ۲۱ نظر
    • امین
    • جمعه ۱۳ مهر ۹۷

    دورهمیا

    سلام خدمت دورهمی بیاهای عزیز

    جمعه ، ساعت 10 صبح ، مترو تئاتر شهر ، اون دری که داخل پارک دانشجو باز میشه میبینمتون

    من خودم به شخصه دیر برسم یه ربع به 10 اونجام

    هرکس هم بیاد قدمش روی چشمای صاحاب کافه اس که میخوایم بریم :-D

    هرکی بیاد حال داده خلاصه

    اگر به هر دلیلی گم شدید ، دیر رسیدید و ... اطلاعات تماستون رو توی کامنت به صورت خصوصی یا عموم بذارید من اگر بتونم حتما باهاتون تماس میگیرم


  • ۶ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷

    توجه توجه

    دوستان عزیزم توجه کنید

    قیمت دلار حتی اگر بشه 8 هزار تومن که چشمم اب نمیخوره ...

    نسبت به 6 ماه پیش قیمت دلار بیش از 2 برابر رشد داشته

    اوکی؟

    فراموش نکنید که دلار 3 هزار و 500 تومنی رو داشتیم سرش دعوا میکردیما

    الان خوشحالی برای دلار 8 هزار تومانی در اقصی نقاط جهان باعث میشه ازتون تست الکل بگیرن

    گفتم یه یاداوری بکنم و برم

    بدرود

  • ۹ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷

    من و محسن :-D

    محسن یکی از بچه های پادگان بود که در مدت کوتاهی ما خیلی با هم رفیق شدیم

    دلیلش هم این بود که شباهت های زیادی بهم داشتیم و حرف همدیگه رو میفهمیدیم

    حالا اینا رو ولش کن


    من و محسن یکی دوبار که اتاق ما خالی بود نشستیم به شطرنج بازی کردن تو کامپیوتر اتاق ما

    بعد قضیه حالت کل کل پیدا کرد

    روز آخری هم که رفتم پادگان گفتیم بشینیم یه دست بازی کنیم و ببینیم برنده نهایی کیه

    ما  اومدیم بازی کنیم یکی از این سرباز جدیدا اومد گفت اقا من میخوام بخوابم ، شماهم که سرهنگ و سروانتون نیست (فقط یه کادر از بخش ما بود بقیه مرخصی بودن)

    چراغو  خاموش کنیم ، در رو هم از تو قفل کنیم اون یه کادری هم نیاد یه وقت ، بعد شماها بازی کنید منم اینور بخوام

    گفتیم حله اقا بخواب

    خلاصه یه ربعی گذشت و ما مشغول بازی بودیم که کادریه اومد در رو باز کنه دید باز نمیشه

    رفت اونور از سربازای دیگه بپرسه ماها کجاییم

    ما سه تا هم گفتیم اقا خیلی شیک قفل و باز میکنیم و میریم بیرون و انگار نه انگار که ما در رو قفل کردیم


    در رو باز کردم رفتم بیرون کادریه هم از اونور اومد

    اقا اومد و دیدم برق خاموشه (یادمون رفته بود روشن کنیم)

    منم از اتاق دارم میام بیرون

    یه مقدار مشکوک شد

    دید پشت سر من محسن هم اومد بیرون

    این بنده خدا هول شده بود نمیدونست چی شده

    نه گذاشت نه برداشت ، برگشت گفت "هاشمی ، داشتی تو اتاق با محسن چیکار میکردی؟"


    اقا اینو که گفت من و محسن زدیم زیر خنده

    حالا کادریه جدی جدی ترسیده بود که یه وقت اتفاقی افتاده باشه

    دید ما میخندیم اونم زد تو فاز اینکه شوخی کرده و اینا

    یه ذره که گذشت محسن تازه فهمید چی بهش گفته


    همینطور که میخندید میزد تو سر خودش میگفت خاک بر سر من کنن

    نمیگه با هم چیکار میکردید ، میگه هاشمی با محسن چیکار میکردی

    اخه چرا :-D


    خیلی خوب بود انصافا

    محسن نابود شد

    تازه تو شطرنجم بردمش

    دیگه اون روز کلا چیزی واسه از دست دادن نداشت :-D

  • ۱۶ نظر
    • امین
    • جمعه ۶ مهر ۹۷

    و اینک دورهمی الزمان...

    خوب خوب خوب

    ما سربازیمون تموم شد و عکس کارت موقت پایان خدمت رو هم گذاشتیم اینستاگرام و تامام


    حالا نوبت دورهمی رفتنه

    دورهمی ما جمعه هفته آینده اس ، چرا که من در طول هفته سرکارم و تازه هم دارم مثل ادم میرم سرکار

    ساعتشم به امید خدا میذاریم سمت ظهر که به شب نخوریمو خانومای که تشریف میارن یه وقت براشون سخت نشه

    ساعت دقیق متعاقبا اعلام میشه


    دوستان من به تازگی یاد گرفتم که شلوارمو بالا بکشم!

    به همین دلیل از من توقع اینکه کلی تماس و هماهنگی انجام بدم نداشته باشید من عرضه این کارا رو داشتم تاحالا بچه سومم فرستاده بودم خونه بخت :-D

    حالا مسئله عرضه اس یا کمبود کنجد ... بماند

    به هر حال کنجدم اوکی بود بازم بچه سومو فرستاده بودم خونه بخت

    محل دورهمی هم کافه قنادی (5دقیقه فاصله از مترو ولیعصر) هست که من اولین دورهمیم رو اونجا گذروندم و کلی کیف کردم و کلی خاطره و ...


    عرضم به حضورتون که ...

    اهان

    قبل از رفتن به کافه هم میریم پارک دانشجو

    من کیک یزدی میگرم بغل شیر اب وایمیستیم میخوریم :-D نفری یه دونه هم بردارید

    نه ، دور از شوخی

    گفته بودم ناهار میدم ...

    شکر خوردم :-D

    زیادید

    ولی شیرینی رو میدم خیالتون راحت


    فعلا همین زیر اعلام حضور کنید ببینیم کی به کیه

    بعد قرار مدارا و زمان و ... رو بچینیم و بریم هفته آینده یه تجدید دیداری بکنیم

  • ۲۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲ مهر ۹۷

    و اینک منِ آرمانی...

    قبلا هم توی وبلاگ در مورد منِ آرمانی نوشتم...

    هم صدها بار توی دفتر و ... برای خودم


    یه "من" که درست زندگی میکنه 

    یعنی وقت تلف نمیکنه و کارهاش رو مرتب و درست و بر اساس الویت هاش انجام میده

    به برنامه ریزی هاش اهمیت میده

    به تفریحش میرسه و کلا روند روال و خوبی رو پیش میبره

    به عبارت دیگه کنترل زندگی تا حدی که ممکنه در دستش هست و در برابر ناملایمتی های زندگی هم منعطف هست


    امروز بلاخره بهش رسیدم

    امروز خیلی شیک تونستم یک روز آرمانی داشته باشم

    از صبح هم به تفریحام برسم هم کلی کار جا مونده رو پیش ببرم

    قشنگ چندتا از کارهای "لیست کارها" که توی پست قبلی معرفیش کردم رو انجام دادم

    بازیمم کردم ، هیئتمم رفتم ، خوابمم سر جاش بود و ...


    امیدوارم بتونم همین روند رو حفظ کنم


    تنها نکته اش هم توی این بود که مثل بچه ادم کارامو یکی یکی انجام دادم و هی نشستم سریال ببینم یا خودمو با کارهای الکی درگیر کنم

    از وقتی سربازی تموم شده کلا سریال دیدنم خیلی کم شده و کلا وقت کمتر تلف میکنم

    اما خوب گاهی اوقات سرم رو با کارهای بیهوده گرم میکنم

    که امروز این اتفاقم نیافتاد الحمدالله

    خداروشکر

    ایشالا که بهش مثل ادم پیش برم


    افتادم تو فکر خرید بسته های ایدین حبیبی

    میخوام یه کم بیشتر روی خودم تمرکز کنم ...

    یه مدت خیلی فاصله گرفتم از این بحثا

    قبلا که بحث های این شکلی که توش مباحث روانشناسی و ... داره خیلی کمکم کرده بود

    فکر میکنم بازم بکنه

  • ۶ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۹ شهریور ۹۷