دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

روز سی و پنجم: زوگزوانگ

حرکتی توی شطرنج که نه کیشی، نه ماتی، نه پاتی، نه هیچی

میتونی حرکت کنی و کاملا ازادی

ولی هر کاری کنی باختی!

یعنی حرکت نکنی به نفعته، ولی خوب بدبختی حق حرکت نکردن هم نداری...

 

حالت عجیبیه

 

توی زندگی زوگزوانگ شدی؟

فکر کنم یکی دو بار خیلی نزدیکش شدم متاسفانه

  • ۰ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۱۳ مرداد ۰۰

    روز سی و چهارم: دلم نمیخواد ولی مجبورم

    شاید قدیما ته ته دلم دوست داشتم اون حالت متفاوت بودن رو، ولی خوب دیگه اینطوری نیست...

    قبلا اگر ویژگی متفاوت با اکثریت داشتم خیلی تو بوق و کرنا میکردمش ولی خوب الان صرفا دارمش و باهاش اوکیم ولی خیلی نمایشش نمیدم

     

    الان این داستان برنامه ریزیم هم همینطوری شده

    واقعا داره حالم رو بد میکنه

    اینکه از یه نفر بخوای اگر جلسه ای میخواد بذاره از الان برای هفته بعد ست کنه براش عجیبه!

    امروز میگه جلسه بذاریم و توقع داره ماکسیمم تا دو سه روز دیگه بذاری براش...

    بابا من کل برنامه هفته ام رو باید بهم بریزم به خاطر تو چرا متوجه نمیشی؟

     

    دوست ندارم عجیب باشم

    دوست ندارم هم یه رفتار خوب و درست خودم رو به خاطر رفتار غلط دیگران فدا کنم

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱۲ مرداد ۰۰

    روز سی و سوم: فاز روشنفکری یا هرچی شما بگی...

    نمیدونم این چیز مسخره ایه یا نه

    ولی به هر حال من نمیتونم ساده از کنار خوردن آب خنک و روبه رو کولر نشستن بگذرم

     

    نمیتونم از اهمیت نت نامحدود تا ساعت 11 صبح با ماهانه 20 تومن بگذرم

     

    نمیتونم از کنار دانلود یک فصل کامل یک سریال در 30 دقیقه بگذرم

     

    نمیتونم از لذت خوردن انواع غذاهای خوشمزه بگذرم 

     

    نمیتونم از اهمیت سلامت بدنم، داشتن تمام اعضا بدن و ... بگذرم

     

    نمیتونم...

    نمیفهمم هم یه عده چطوری میتونن

    چطوری میتونن به اهمیتش فکر نکنن

     

    که خیلی هم گذشته نبوده که اب خنک رو فقط در شرایط خاص میتونستن همه بخورن

    که "پلو" خوردن برای شب عید و مراسم های خاص و ... بوده

    که شیر و عسل زیاد از نشونه های بهشت بوده

     

    نمیتونم از کنار این نعمت های بسیار بسیار بزرگ و ساده بگذرم

    خیلی مهمن

    خیلی خاصن

    زیاد بودنشون نباید باعث کاهش اهمیت و خاص بودنشون بشه

    زیاد بودنشون باید نشونه شانس خوب ما باشه، همین و بس

     

    خداروشکر

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۱ مرداد ۰۰

    روز سی و دوم: یه عالمه هیییییییچ

    یه بخش هایی از زندگیم هست

    که وقتی ضربه میخوره

    حتی کوچیک

    هیچ هیچ هیچ میشم

     

    نمیدونم ناراحتم یا نه

    ولی میدونم خوشحال نیستم

    اصلا نیستم انگار

    خیلی حسش بده

    ازش متنفرم

     

    هم از حسش

    هم از اینکه این نقطه ضعف رو دارم

     

    دارم با خودم فکر میکنم چاره اش چیه؟

    شادی رو توی این مواقع کجا پیدا کنم؟

    وقتی حتی حوصله خندیدن، فیلم دیدن و ... رو ندارم

     

    به زور انجامش میدما...

    ولی حال همیشه رو نداره

    به زوره

    نمیدونم شایدم باید همین به زور رو تحمل کنم تا بهبودی داده بشه توی حال م و احوالم

     

    خسته ترین آدم دنیا میشم

    حتی کار هم درست نمیتونم بکنم

    با بی رمقی، بی حالی، بی حوصلگی فقط کارهای اصلی رو انجام میدم و گور بابای پیشرفت

     

    الان این رو مینویسم

    چون الان اونقدر حالم بد نیست

    یه کوچولوه و زود گذر

    خودم میشناسمش

    ولی خوب برای شناخت بهتر خودم نیاز دارم بنویسم

    به خصوص برای اماده شدن برای روزهایی که دیگه یه کوچولو نیست...

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۱۰ مرداد ۰۰

    روز سی و یکم: ریز ریز ریز

    حدود ساعت 5:30 با خواب الودگی شدید (تقریبا مثل هر روز) از خواب پاشدم

    این بخش هیچ ربطی به حرف های بعدیم نداره و فقط خواستم بدونید با اینکه سختمه ولی ادم با اراده ای هستم و 5 صبح از خواب پامیشم

     

    دیدم چشمم میسوزه

    درد میکنه

    انگار اشغال رفته توش

    یا شاید یه مژه ای چیزی

     

    بارها این اتفاق افتاده و همیشه با یه ربع، بیست دقیقه مالیدن پلک و بستن چشم و شستن صورت حل میشه

    اما از خود مالشی که پیشنهاد مسئولین بلند پایه پزشکی کشورهست بگیر تا هرچی افاقه نکرد!

     

    حدود 3 ساعت با یه چیزی به ریزی یک دونه ی خاک زیر پلک بالاییم زندگی کردم

    فقط سه ساعت

    سر درد سمت چگ مغزم + سوزش چشم باقی مونده ازش برام خیلی جالب بود!

    به همین ریزی

    به همین سادگی

    به همین مسخرگی

    با وزنی کمتر از 0.5 گرم من حدود 100 کیلیویی رو داشت به غلط کردن مینداخت

     

    دیگه خیلی درس و ... نگیرم ازش براتون

    فقط خداروشکر که سالمم و ایشالا همه سالم باشن

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۹ مرداد ۰۰

    روز سی ام: پایین...

    باید حداقل یک هفته ننویسم

    این یک باید هست

    همیشه همین بوده

    همه جای زندگی خودم اینو دیدم

    و هرجای دیگه ای هم ذره ای عمیق شدم این رو دیدم

     

    رفتار سینوسی...

     

    اصلا اگر بدون داشتن روند سیسونی هرچیزی محکوم به شکست هست

    باید بپذیریش و طبق قاعده اش بازی کنی

    بالا و پایین داشته باشی

     

    من اینطور فکر میکنم لااقل

    و الان دارم میرم پایین

     

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۲۹ تیر ۰۰

    روز بیست و نهم:اینجا یا ویرگول؟

    واقعا دو دلم...

    اینجا بنویسم یا ویرگول؟

     

    من برای دل خودم مینویسم

    چیز خیلی به درد بخوری هم نمینویسم

    اما...

     

    همین که چند نفری که بیرون از بلاگ میبینمشون یا قبلا دیدمشون اینجا رو میخونن، باعث میشه خیلی هم زیاد راحت ننویسم و هرچی از دهنم میاد بیرون رو نیارم توی بلاگ

    از اون طرف اگر قرار هست به خاطر کسانی که بلاگ رو میخونن، چیزی رو کنترل کنم، ترجیح میدم پس حداقل افراد بیشتری بخوننش  

     

    تازه اگر بخوایم سوال رو درست بپرسم در واقع باید بپرسم:

    اینجا، ویرگول یا یوتیوب؟

     

    من به شخصه خیلی با ویدیو راحتترم

    اوکی ترم

    یوتیوب هم خیلی آینده دار تره تازه

     

    واقعا گیرم بینش

    فعلا منطقه امنم نوشتن توی اینجاست

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۲۸ تیر ۰۰

    روز بیست و هشتم: 100 روز رد شدن!

    برید توی یوتیوب و ویدیوهای Ted-ED رو ببینید...

    به خصوص چالش 100 روز رد شدن!

    و بعدشم سایت زیر که در همون راستا هست و توی ویدیو معرفی میشه رو ببینید تا کفتون ببره از بعضی قوانین این دنیا که بهشون آگاه نیستیم:پ

    https://www.rejectiontherapy.com/100-days-of-rejection-therapy

  • ۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۲۷ تیر ۰۰

    روز بیست و هفتم: حرف های نزده...

    اگر میشد هرچی که توی خیابون و حین راه رفتن میاد تو ذهنم....

    یا هرچی که قبل خواب توی ذهنم مرور میکنم رو اینجا بذارم

     

    خیلی خوب میشد

    خیلی

     

    حداقلش این بود که خودم دو برابر سبک تر میشدم

    راحتتر میشدم

    بهتر میشد حالم

    حرفا از فکرم میومد بیرون روی این دفتر مجازی میریخت و یه کم بهترم میکرد

  • ۰ نظر
    • امین
    • شنبه ۲۶ تیر ۰۰

    روز بیست و ششم: تفکرات برخواسته از ماتریکس...

    ***

    فصل اول: گذشته ها...

     

    سیاه پوستا هم احساس دارن؟؟؟!!!

    با ما فرق دارن ها...

    باشه اقا اشکال نداره

    احساس دارن

    اذیتشون نکنیم

    نکشیمشون

     

    زنها هم احساس دارن؟!؟!؟!؟!

    از نظر فیزیکی ضعیف تر هستنا؟!

    مطمئنی؟

    باشه قبول اونا هم احسا دارن

    اذیتشون نکنیم

    تصاحبشون نکنیم

    بهشون حقوق برابر بدیم

     

     

     

    ***

    فصل دوم: همین اواخر

     

    حیونا هم احساس دارن؟

    اینا دیگه چرا؟

    مطمئنی؟

    بی خود و بی دلیل نکشیمشون؟؟

    با سنگ نزنیمشون؟

    حیوون هستنا؟!

    ردیفه اقا اونا رو هم اذیت نمیکنیم

     

     

    ***

    فصل سوم: شاید اینده

     

    ربات ها هم احساس دارن؟

    خودمون ساختیمشون ها

    رباتنا؟؟!!

    مطمئنی؟

     

     

     

     

    متوجه منظورم شدی؟

    اگر فکردی توش نژاد پرستی، تفکر ضد زن، توهین و ... هست نه من رو میشناسی

    نه این متن رو درست متوجه شدی

    حرفش چیز دیگه است...

  • ۰ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۵ تیر ۰۰