یه بخش هایی از زندگیم هست

که وقتی ضربه میخوره

حتی کوچیک

هیچ هیچ هیچ میشم

 

نمیدونم ناراحتم یا نه

ولی میدونم خوشحال نیستم

اصلا نیستم انگار

خیلی حسش بده

ازش متنفرم

 

هم از حسش

هم از اینکه این نقطه ضعف رو دارم

 

دارم با خودم فکر میکنم چاره اش چیه؟

شادی رو توی این مواقع کجا پیدا کنم؟

وقتی حتی حوصله خندیدن، فیلم دیدن و ... رو ندارم

 

به زور انجامش میدما...

ولی حال همیشه رو نداره

به زوره

نمیدونم شایدم باید همین به زور رو تحمل کنم تا بهبودی داده بشه توی حال م و احوالم

 

خسته ترین آدم دنیا میشم

حتی کار هم درست نمیتونم بکنم

با بی رمقی، بی حالی، بی حوصلگی فقط کارهای اصلی رو انجام میدم و گور بابای پیشرفت

 

الان این رو مینویسم

چون الان اونقدر حالم بد نیست

یه کوچولوه و زود گذر

خودم میشناسمش

ولی خوب برای شناخت بهتر خودم نیاز دارم بنویسم

به خصوص برای اماده شدن برای روزهایی که دیگه یه کوچولو نیست...