دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

خیلی خوب ، یا خیلی خیلی خوب؟

امروز خوندم که کسری سربازی رو به ازای هر یک ماه جبهه پدر کردن 12 روز

که قبلا 9 روز بود

این یه خبر خیلی خوب

این نکته هم همینجا اضافه کنم که این قانونشامل حال من هم میشه


اماااااا

من کسری سربازیم رو با ماهی 9 روز خوابوندم که به خاطر حدود 3 روز کم داشتن (8 ماه و 27 روز جبهه ، اگر اشتباه نکنم) بهم 2 ماه کسری دادن

که طبق این داستان من اخر شهریور میرم

ولی خوب اگر من طبق این قانون جدیده (اولا) پیگیری های لازم رو بکنم که بهتره بگم بابام پیگیری لازم رو بکنه چون اون باید بره و (دوما) توی دو هفته زمان باقی مونده کارای اداریش تموم بشه ...


من اخر مرداد سربازیم تمومه !

میفهمی یعنی چی؟

یک ماه زودتر ، یک مااااااااااااااااااااااااااااه

لامصب سی روز کامله اخه ، کمه مگه


ولی خوب به هر حال سه چهار روز اینده رو حداقل باید صبر کنم و یحتمل از اواخر هفته اینده باید پیگیر بشم

یه نقشه هایی همدارم که عملیش کنم بعد میگم

خلاصه که خدا کنه این خبر خیلی خوب تبدیل به خیلی خیلی خوب شه


و در آخر خدالعنت کنه اونایی که باعث میشن ادم به این خبر آزادی به خطار جرم نکرده اش بگه خیلی خوب و خیلی خیلی خوب

  • ۱۱ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۹ مرداد ۹۷

    49

    از نظر تعداد روز باقی مونده 49 روز مونده

    لازم به ذکره که من حدود 20 روز از این 49 روز یا مرخصیم یا تعطیلی رسمی هست

    در اصطلاح پادگان ، من 29 روز دیگه آمار دارم


    لذت بخشه

    فکر کردن بهشم لذت بخشه لعنتی


  • ۶ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۷ مرداد ۹۷

    ازکلاس تا خورشید

    امشب یکی از بدترین کلاس های عمرم رو برگذار کردم

    وقتم کم بود و سطح کلاس بسیار متفاوت

    تا میومدم مبتدی بگم یه سری ها شاکی میشدن

    تا میومدم حرفه ای بگم یه سری ها شاکی میشدن که ما نمیفهمیم


    اروم حرف میزدن یه سری میگفتن سریعتر بگو و برو

    تند میگفتم یه سری میگفتن چی میگی یه ذره اروم بگو


    خودمم اماده نبودم

    نتیجه اینکه کلاس حس بدی داشت برام و چندنفر هم ناراضی بودن


    اهان راستی ، اینم بگم که کلاس دو تا مدرس داشت

    نصفش من بودم و نصفش یکی دیگه


    اخر کلاس یکی که داشت از کلاس میرفت گفت " تبریک میگم ، هرجا میری مثل الماس میدرخشی"

    به حدی از کلاس ناراضی بودم که نمیتونستم راست میگه یا داره تیکه میندازه؟!


    بعد دیدم نه ، مثل اینکه راست گفته

    ظاهرا به تعداد ناراضی ها ، راضی داشتیم

    خوشجالم شدم از راضی بودن یه عده و ناراحت از خودم ، به خاطر نارضایتی یه عده دیگه


    برای من عادی نیست

    اکثرا کلاس هام با رضایت 100 در 100 برگزار میشه

    به طور کامل و بدون هیچ نارضایتی کمی حتی

    بماند که از پادگان اومده بودم و خسته و کوفته و با چشمانی که از کم خوابی میسوخت ، داشتم کلاسی رو برداشت میکردم که ناراضی "هم" توش بود


    بعد که رسیدم خونه این پست خورشید رو خوندم

    گفته بود نظرتون رو در مورد پستهام بگید

    نظرم رو مفصلا تایپ کردم بدون خوندن کامنت دیگران

    حرفم کلا این بود که راحت باش ، اینقدر ادبی نباش و...


    بعدش کامنت های بقیه رو خوندم

    دقیقا یه نفر نوشته بود چقدر بالغانه مینویسی

    چقدر خوبه که اینجوری و ...


    182 درجه مخالف من

    طبق معمول همیشه که سعی میکنم خودمو بذارم جای دیگران (وقتی قضاوت میکنم ، وقتی داستان میخونم ، وقتی جک میخونم حتی گاها! )اینبارم خودمو گذاشتم جای خورشید

    خورشید باید الان چیکار کنه ؟ یا اگر من جای خورشید بودم چیکار میکردم؟


    دیدم من جای خورشیدم

    من همین الانشم وضعیتم همینه 

    بین دو گروه شدیدامخالف هم گیر کردم


    اصلا و به هیچ وجه اینجوری نشد که توی فکر عمیق فرو برم!

    سریع جواب اومد توی ذهنم

    معلومه دیگه

    یه راه حل سه مرحله ای داره


    اول اینکه ببین کجاها ایراد هست و برطرف کن

    دوم اینکه سبکت رو ادامه بده و ارز کسایی که خوششون نمیاد تشکر کن که بهت لطف داشتن و اطلاع بده که قراره از این به بعد به این دلایل به سبک مورد علاقه خودت پیش بری

    سوم اینکه با کسایی که ازت خوششون میاد حال کن

    باهاشون حرف بزن ، وبلاگ هاشون رو بخون و بذار وبلاگت رو که میخونن لذت ببرن

    کیف کن و لذت ببر



    بازم حرف میتونم بزنم در این زمینه ، ولی خسته ام

    کلیت حرف  رو گفتم


  • ۶ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    باورش سخته

    باورش سخته که بعد از هفت سال قراره از دستش بدم

    میدونستم به این روزا میرسه ولی خوب یه باور اون ته ذهنم بود و در عمل جوری زندگی میکردم ، جوری رفتار میکردم ، جوری کار میکردم که انگار هیچ وقت قرار نیست از دستش بدم


    جایگزینش هم کردم

    ولی هیچوقت جایگزینش نتونست جاشو بگیره

    هنوزم نتونسته

    فکر نمیکنم هیچوقتم بتونه

    باهاش راحتم ، تو سرش میزنم ، میکوبمش ، خیلی هم بهش نمیرسم

    ولی واقعا دوستش دارم

    اخربن سر پناهم بوده

    اخرین سنگرم بوده

    توی غم ، توی شادی ، توی همه جا پشت و پناهم بوده و هوامو داشته

    سخت ترین لحظات زندگیمو راحت کرده

    بعضی از بهترین لحظات زندگیمو ساخته...



    وقتی متن بالا رو میخونم ، احساس میکنم لایق این متن نیست

    لایق این متن خداست

    یا خیلی بخوایم تخفیف بدیم عشق ادمه


    ولی خداییش لپ تاپ رو نمیشه براش همچین متنی نوشت

    ولی بدون هیچ دلیل و نیتی برای سرکار گذاشتن شماها ، متن بالا رو از ته دل برا لپ تاپم نوشتم که امروز پورت شارژش خراب شد و دادمش به اقا وکیلی برای تعمیر

    بعد هفت سال که ازش بیگاری کشیدم امروز بلاخره نشون داد که اونم خراب میشه

    واقعا دوستش دارم

    واقعا ستخترین لحظات زندگیم با وب گردی ها و سریال ها و بازی های پای اون لپ تاپ سر شده


    این لپ تاپ جدیده که اتفاقا مدت کمی هم نیست گرفتم ، بیشتر افتاده یه گوشه

    اولین باره دارم باهاش یه متن طولانی مینویسم

    اون لپ تاپ اولیه دوباره بر میگرده به امید خدا و بازم این میره کنار

    اون یه چیز دیگه اس


    هروقت تونستید کسی رو پیدا کنید که مثل لپ تاپ من توی زندگیتون باشه ، دو دستی بهش بچسبید و مثل من باهاش رفتار نکنید

    منم هنوز فرصت جبران دارن ایشالا

    منم جبران میکنم

    فعلا براش یه باطری نو خریدم ، از این به بعد بیشتر تمیزش میکنم و سعی میکنم موقع عصبانیت درشو نکوبم که دیرتر خراب شه

  • ۱۰ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷

    59

    59 روز مونده

    امروز و فردا کلاس دارم و یه مقدارم کلاسام سخته راستش

    برنامه ای برای اسون کردنش دارم که ایشالا موفقیت آمیز پیش میره


    کارها بسیار بسیار بسیار زیاده و من اصلا بلد نیستم که به درستی از تیمم استفاده کنم

    مسلما در طول چند ماه اینده یاد میگیرم

    باید یاد بگیرم


    دارم خودمو عادت میدم خونه هم به خوبی سرکار کار کنم

    برای کاهش زمان رفت و امد دیگه کمتر سر کار میرم و سعی میکنم بیشتر از پادگان یه راست میام خونه تا کارامو بکنم 


    شدیدا افتاده توی مخم کتاب قلعه حیوانات رو بخونم

    یه سروان هست تو پادگان ، این بنده خداسروان بخش ما نیست ولی اتاقشون نزدیک ماست

    از وقتی فهمیدم متولد 70 هست خیلی باهاش راحتترم

    این نبده خدا مترجمی میکنه میگه نشستم پای کتاب قلعه حیوانات

    بهش گفتم مگه مجازه؟ شنیده بودم که یه سری چیزاش شبیه ایرانه


    گفت مجازه ، ولی شبیه ایران نیست

    خوده خوده ایرانه کلا

    بعد تعریف میکرد بخش های مختلفش رو که باعث شد علاقه مند بشم بخونمش


    چرا تیر تموم نمیشه مسخره؟ جمع کن برو راحت شیم دیگه

    خرداد و فروردین رکورد دارن هنوز

    بزنه و این مردادم تموم شه راحت شیم


    دوستان اون لا ماهای فکراتون یه جا ارتباط مستقیم گرفتید با خدا یه اسمیم از ما ببرید تو عروسیتون جبران میکنم 

  • ۵ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۲۸ تیر ۹۷

    3 ثانیه تا ریزش

    دیدی وقتی از یه مسیر طولانی با مثانه ای پر میرسی خونه چی میشه؟
    2 ساعت توی راه به شدت مقاومت کردی بعد اون چند ثانیه از در تا دستشویی ادمو میکشه
    اون یکی دو ثانیه اخر که میایی اون زیپ لامصبو باز کنی که دیگه نگو

    الان قضیه سربازی منم شده همین
    این همه وقتمو رفتیما
    حالا این 60 روز آخر ببینم بدون خطر رد میشه یا نه

    تیوان داره مهلتمون تموم میشه اخر تابستون باید بریم
    برای جای مستقل حدود 50 میلیون پول لازم داریم که خوب مشخصا نداریم هنوز

    اون بنده خدا که با هم شریکیم میگه دیگه باید از اواخر تابستون منم کم کم خرجم رو از طریق درآمد اینجا تامین کنم که خوب منطقی هم هست
    تا کی میخواد از پول بانکش برداره

    خودمم که سربازیم تموم بشه پول لازم میشم شدید

    کارا خوبه ها
    ولی یه کم داره هول هولکی میشه
    اگر این شرایط فعلی 4 ماه دیگه اتفاق میافتاد
    یا اگر سربازی من دو ماه قبل تموم شده بود خیلی راحت میشد از این مرحله عبور کنیم 

    حالا هم عبور میکنیم ایشالا
    سخته ولی خوب قرارم نبود اسون باشه
  • ۶ نظر
    • امین
    • جمعه ۲۲ تیر ۹۷

    69

    69 روز مونده
    تا آخر هفته مرخصیم و دارم فکر میکنم چقدر لذت بخش میشه وقتی که با خودم بگم " از الان تا آخر عمرم رو وقت دارم برای خواسته هام تلاش کنم..."

    برای هر روزش برنامه چیدم تا هم تفریحم سرجاش باشه هم کارم
    بابت این تعطیلی ها خیلی خوشحالم
    بازی امروزم عالی بود و جای حاج مهدی هم خالی

    یه اتفاق مسخره ، خیلی تحت تاثیرم قرار داد ولی خوب...
    بازم حس و حال امروز رو دوست داشتم

    خداروشکر
  • ۹ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷

    میگم احتمال داره حاج مهدی بیاد...

    به داداشم میگم ممکنه دوشنبه هفته اینده حاج مهدی هم بیاد و بشیم 5 نفر و کانتر بازی کنیم

    براش توضیح دادم حاج مهدی روحانیه و ...

    میگه یعنی واقعا اخونده؟ میگم اره دیگه چیه مگه

    میگه اگه اخونده بعد چجوریه که بازی هم میکنه؟ :-D

    میگم خوب منم میخواستم برم حوزه فرقی نمیکنه که اونم مثل من 

    میگه تو اگه رفته بودی حوزه که الان نمیتونستی دیگه بازی کنی:-|

    کلا تو مغزش نمیره به این راحتیا


    بعد رفته داره فکر میکنه با خودش

    اومده میگه فکر کن الان میاد ، ما خیلی مودب میگیم سلاما علیکم بفرمایید

    بعد میبینیم یه پلاستیک هم دستشه میگیم حاج اقا چرا زحمت کشیدید ، حالا چی هست؟

    از تو پاکت دو تا شیشه میاره میگه راستش من عرق سگی آوردم دور هم بخوریم :-D


    این صحبتا برای دیروز بود

    امروز اومدم میگه میخوام حاج مهدی که اومد بهش بگم کجا درس خوندی؟

    بگه حوزه

    بگم اونجا حوض نیست باغچه اس:-|

    از نظر نمک مثل خودم بی نمکه بچه :-))


    خلاصه که ظاهرا بیشتر از خود من ، داداشم منتظر اومدنه حاج مهدیه

    بماند محمد که احتمالا منتظره حاج مهدی بیاد تا بلایی که سر منچ سرش اورد رو سر کانتر هم سرش بیاره :-D


    حالا ببینیم میاد یا ناز میکنه برامون :-D

  • ۱۲ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۱۱ تیر ۹۷

    79

    امروز با درد شدید قسمت ساق پا از خواب پاشدم

    که حاصل از بالا رفتن چند ساعته و پایین اومدن چندساعته از کلکچال با جمعی از دوستان بلاگر و غیربلاگر بود

    یکی از وحشتناک ترین منچ های عمرم رو دیروز بازی کردم و اون روز جنگجوی خودم رو به جهانیان نشون دادم :-D


    هرچند اون روی وحشتناک من رو فقط مجید (غذا حروم کن پادگان) دیده

    یه بازی تانک توی پادگان نصب کردیم و پدر خودمون رو باهاش دراوردیم

    حالا گذاشتم اخر سربازی قشنگ در موردش بنویسم

    اخرین دست رو که بازی کنیم و معلوم بشه کی برنده ی واقعی تانک هست اون وقت همه چیز رو اعلام میکنم


    به هر حال

    به لطف حاج مهدی . دکتر که خودش نیومد ، من اولین کوهنوردیم رو رفتم و بعد از مدت ها یه فشاری به بدنم دادم

    رسما خوشمزه ترین صبحونه ی سال 97 (و شاید حتی 96) رو خوردم ، که البته بیشتر از غذاش ، خوشمزگیش به خاطر گشنگیم بود :-D


    بعد از یک استراحت درست و حسابی ، میخوام امروز بشینم پای کارهای سایت خودمون تا بلاخره مثل بچه ادم یه سایت داشته باشیم

    خیلی تابلوه کارمون سایته بعد خودمون سایت نداریم


    از خستگی حاصل از استراحت دیروز! تا الان استراحت کردم و الان لیست کارا رو اوکی کردم که بشینم پاش

    بریم به امید خدا

    جمعه اتون خوش

  • ۱۰ نظر
    • امین
    • جمعه ۸ تیر ۹۷

    یادم میاد...

    یادمه احمدی نژاد که اومد ما خونمون رو 12 میلیون خریدیم

    یادمه وقتی احمدی نژاد داشت میرفت خونمون شده بود حدود 90 میلیون

    تقریبا 8 برابر


    یادمه روحانی که اومد دلار 2 و خورده ای بود

    خدا کنه وقتی میره بیشتر از 18 هزار تومن نشه

    تهش دیگه همون 8 برابر


    معمولا قیمت دلار و ... که بالا میرفت میگفتم یه چیزی میشه حالا

    یه کاریش میکنن

    تا بوده همین بوده

    هم مردم عادت دارن هم نظام دیگه یاد گرفته چیکار کنه که فشار این چیزا به مردم ، طوری نشه که صداشون در بیاد

    اما اخه اینجوری؟


    قبلا هم گفتم من مدت هاس توی پادگان کیهان رو میخونم تا بتونم بیشتر و بهتر در برابر بی منطق ترین و مسخره ترین حرف ها و واضح ترین اشتباهات و دروغ ها و توهین ها تحملم رو افزایش بدم

    موفق هم شدم

    وبلاگ ها و پیج ها و پست هایی که فکر میکنن مشکل از روحانیه و اگر رئیسی نوعی میومد اوضاع این نبود رو که میخونم ... نمیدونم والا

    خوش به حالتون که میتونید فکر کنید اگر روحانی نمیومد بهتر میشد

    اینجوری حداقل برای چندین و چندمین بار امیددارید که دور بعد اگر رئیس جمهور مورد علاقه شما رای بیاره مملکت گلستون میشه

  • ۷ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۳ تیر ۹۷