یعنی جدی کسی هست با جمله زیر مخالف باشه و بگه غلطه ؟
"خداروشکر بعد از سالها حروم اعلام شدن شکنجه در زندان ها و بازداشت گاه ها ، جاسوسی از مردم در پیام رسان های داخلی هم حرام اعلام شد"
در راستای سخنان اخیر رهبری
یعنی جدی کسی هست با جمله زیر مخالف باشه و بگه غلطه ؟
"خداروشکر بعد از سالها حروم اعلام شدن شکنجه در زندان ها و بازداشت گاه ها ، جاسوسی از مردم در پیام رسان های داخلی هم حرام اعلام شد"
در راستای سخنان اخیر رهبری
روی میز کارت نشستی
توی گروه با دوستای وبلاگیت در حال چت کردنی
یه پارچ!! چایی بغل دستته (لیوانش خیلی گنده اس :-D )
توی تب های مرورگر پروژه ها رو باز داری و روشون کار میکنی
توی چک لیست ، کارها یکی یکی خط میخوره
پیشرفت اوضاع رو میبینی
سختی ها رو رد میکنی
و از همه مهمتر این قابلیت رو داری که به موضوع "فردا صبح باید بری بیگاری بدی" فکر کنی و شونه هات رو بندازی بالا و و بگی " اِه "
خداروشکر
خدا کنه با معرفت باشم و وقتی این دوره "یسر" میگذره و "عسر" سر میرسه این لحظه ها رو یادم بیاد و سرحال شم
اینجوری نشه که الان روزی چندبار شکر کنم
بد وقتی سختی میرسه ده برابر شکایت...
قرنهاست دارم سعی میکنم بتونم زمانم رو درک کنم
بتونم مدیریت کنم
امروز چک لیست نوشتم
گفتم بذار زمانبندیش کنم ببینم میتونم اجراش کنم یا نه
اگرم نتونستم ببینم چیا رو کم بهشون زمان دادم ، چ مشکلاتی پیش میاد و ...
کار 30 دقیقه ایم شد حدود یک ساعت و خورده ای
یک کار یک ساعتی خارج برنامه پیش اومد
یک کار 15 دقیقه ای شد حدود 30 دقیقه
کار 30 دقیقه ای نصفه و نیمه انجام شد اونم در حدود 40 دقیقه یعنی کاملش میره رو یک ساعت و نیم احتمالا
خدا میدونه اون کار 45 دقیقه ایه چقدر زمان میبره :-D
خوب بود
همینجوری باید هی برنامه بریزیم و زمان بذارم تا دیدم واقعی تر بشه
هر روز یه کم واقعی تر
اخرش باید ادم بتونه درک از زمانش داشته باشه بلاخره
حال الان هست... خوب؟
همین الان بعد از یک خواب خوب سرصبح ، بعدش انجام کارها و خوندن مطالب طنز و کلی خندیدن
بعد از خوندن کتاب به شددددددددددددت مفیدم (به خاطر نقطه نظر مسخره هولدن :-|)
بعد از یک جلسه ظاهرا کاری ولی به شدت با جو دوستانه و خوب
بعد از یه خواب عصرانه لذت بخش
و بعدش هم خوردن یک شام مورد پسند
...
عاشق این حالم
آرامش
فقط میشه اسمش رو ارامش گذاشت
نه گشنمه ، نه ناراحتم ، نه حس بیهودگی دارم و نه قراره یه راست بعد از خوابم برم سربازی
الان خوبه
خدایاشکرت
دورهمی اول من نبودم
پس این دورهمی میشه دورهمی چهارم منهی یک
خوب بود ، حال کردیم
اخراش بهتر از اولاش بود ، توصیه میکنم دفعه دیگه از آخر شروع کنیم :-|
اوایل روند شل پیش میرفت
به فیلم به وقت شام از 10 دادم 4
به قول یکی از دوستان که الان یادم نیست کدوم بود و تقاضا دارم در کامنت خودش رو معرفی کنه ، فیلم "قابل احترام" بود
در همین حد
کتاب هم برنده شدم که فقط نکته منفیش اینه که "خورشید" توش یادگاری ننوشت :-|
باز کردم ببینم اون چی نوشته که دیدم ننوشته
جای خالی دکتر و حاجی رو به شکل عجیبی حس کردم
قرار شد اخرش هولدن بغلم کنه ، نکرد :-(
عقده ای شدم بدونید تقصیر اونه
یه نفر پیدا کردم شدیدا عقایدش به من نزدیک بود
اونم به فیلم 4 داد
میدونم توی اسمش محتوا داشت
هنوز نمیدونم کیه
از یابنده تقاضا میشه لینکش رو داخل کامنت معرفی کنه
احساس میکنم گلبول جاسوس وزارت اطلاعات بوده ، والا این چه مدل محافظت کاریه برادر من :-D
یه ارتباط خفنی داشتم با عامر میگرفتم که رفت زود
دیدار مجدد "هولدن" خانم ها "زاویه زیست" "میخواهم فاطمه باشم" و "پنجره" بسیار دلنشین بود
یه خانمی هم بود میگفت من رو میخونه ، اخرشم ارزو کرد سربازیم زودتر تموم بشه ، ایشالا به حق پنج تن همه ارزوهاش با هم براورده شه ، والا ، ادم اینقدر باکمالات اخه...
در این دیدار با وجود حریر بین خودمون دو سلبرتی (هولدن و حریر) رو در کنار هم داشتیم :-D
تقریبا همه یه جور خاصی کول بودن ، من و تک تک با هرکدوم اینا بندازی تا اخرش یه کلمه هم با هم حرف نمیزنیما
ولی توی جمع انگار یه جور دیگه اس
فعلا همین
شاید بعدا اضافه کردم بهش
در ضمن امروز روز 149 بود که الحمدالله تموم شد
خوب ، تا 231 پیش رفته بودم
ولی کاری ندارم قبلش عددها چطور بود
محاسبه مجدد میکنم
این ماه رو بگو هیچی ، چون اخرش میشه یکی دو هفته مرخصی پایان دوره گرفتن
فرض رو میذاریم روی اینکه دو ماه هم کسری بدن به خاطر جبهه بابا
میمونه 5 ماه
به عبارتی150 روز
دو ماه بیاد روش میشه 210 روز
ایشالا که نیاد
ایشالا که نمیاد
فعلا بذار ببینیم چی میشه
تصورش رو که میتونم برای خودم بسازم
میگم 150 روز مونده
کی به کیه
کلا لپ تاپم رو میذارم توی محل کار بمونه
هر روز یه راست بیام اینجا
وقتی خونم وقت زیادی رو برای پشت و گذار بیخودی توی اینترنت و ... میذارم
اینجا محیطش میطلبه که کار کنی
اینجا بودن رو بیشتر دوست دارم
راستی
از فردا روز شمارو هم شروع کنیم...
اواخر حضورم توی کلوب
شده بود مثل ایام عید توی بیان
خلوت شده بود
یه جوری بود
دوستایی که داشتشم باهاشون زندگی میکردم به معنای واقعی کلمه ، دیگه نبودن
نبودن و من نمیتونستم بهشون زنگ بزنم چون فقط توی کلوب دوست بودیم
نبودن و دستم بهشون نمیرسید
خیلی حس بدی بود
انگار از یه خواب خوب داشتن به زور می پروندنم
امروز یاد اون موقع های کلوب افتادم
هرچند الان به نظرم منطقیه و خوب این فضای مچازیه و اکثرا دوستی ها هم مجازیه
ولی هنوزم یاداوری خاطرات اون روزا حس بدی بهم میده
یه زندگی کردیم داخل کلوب...
کلا بیان هیچکس نیست انگار
من فقط دوتا از کسایی که دنبال میکنم دارن پست میذارن
فک کنم کاربراش نصفم کمتر شدن