توی زندگیم چندین آرزو داشتم و دارم

آرزوهایی که بابت براورده شدن بعضی هاشون خداروشکر میکنم

بعضی های دیگه رو، خداروشکر میکنم اما... واقعیتش خیلی هم برام مهم نیست که براورده شدن

اون زمان مهم بودا

الان نیست

مثلا دانشگاه شمسی پور که من خودم رو سرش جر دادم اینقدر بعد نماز صبح نشستم دعا کردم که قبول بشم

و قبول شدم

و...

که چی؟ الان چی شد مثلا؟ واقعا مسخره بود

 

اون حجم از دعا رو برای فرج کرده بودم مینیمم 100-150 سال ظهور رو جلو مینداخت!

 

اینا مهم نیست

مهم اون ارزو هایی هستن که روم نمیشه به خدای خودم بگم ازشون پشیمونم...

آرزوهایی که به غلط کردن انداختم

آرزوهایی که شاید از بیخ و بن بد نبودن، ولی به هر حال الان نسخه براورده شده اشون داره اذیتم میکنه

روحم رو ازار میده

شده بلای جون هر روز زندگیم

 

نمیدونم

شاید اوضاع عوض بشه، شاید بشه اون چیزی که من میخواستم

فعلا که نیست

فعلا که نشده

فعلا که از درون داره میخوردم

 

من، بعد از اون ماجرا، دیگه هیچوقت (تا امروز که چندین سال میگذره) هیچ چیز رو با اون شدت و غلظت نخواستم

برای من درسش اینه که هیچ چیز ارزشش رو نداره

ارزش این همه خواستن

این همه درخواست

این همه خواهش

حتی اگر کسی که ازش خواهش میکنی خدای خودت باشه و خواستن ازش، چیزی ازت کم نکنه

 

بابت خواهشی که کردم پشیمون نیستم

نمیدونم

واقعا نمیدونم چی بگم

چندین خط رو نوشتم و پاک کردم 

 

بدجور ذهنم رو درگیر کرده

خیلی وقتم هست درگیرم

 

بدترین بخشش اینه که همیشه وقتی به مشکلی میخوردم، میرفتم و با دعا و صحبت با خدا حلش میکردم

اینبار این کارم نمیتونم بکنم

روم نمیشه بکنم