همیشه بین دو سبک رفتاری توی زندگیم گیر کرده بودم

و همیشه هم سبک اروم رو انتخاب کردم

 

همیشه از ترس اینکه تو سر کسی نزنم وایسادم توی سرم بزنن

 

اعتراف میکنم، حاصل این رفتار بیش از توسری خوردن، ناز کردن بوده

یعنی خلاصه اش اینکه از این رفتارم بیشتر خیر دیدم تا شر

 

به هر حال هرچی که میگذره جنبه های مختلف این سر پایین بودن داره اذیتم میکنه

قبلا وقتی کوتاه میومدم حس خوبی داشتم،حس ارامش داشتم

ولی الان یه حس عصبانیت شدید از درون دارم که اذیتم میکنه

تا مدت ها از تو خودم رو میخورم

 

برای مثال همین چند روز پیش، توی نمایشگاه چاپ بودم و یک کارگاهی داشتیم

یه پروژگتور قدیمی درب و داغون اوردن که لپ تاپ من نمیتونست باهاش کانکت بشه

 

 

کارگاه کلی عقب افتاد و کلی ادم رفتن و اومدن تا اخر یک لپ تاپ دیگه اوردن و پرژکتور کانکت شد و حل شد

طرف به حالت تیگه ای گفت چیزی که گفت که حرف بدی هم نبود

 

بین اون حرف تا لبخند من کلی فکر توی سرم جا به جا شد

باید چی بگم؟

1- لبخند بزنم

2- ناراحتی درونم رو بیارم توی صروتم و بگم  "شما پرژکتور خودت رو درست کن لپ تاپ من به شما ربطی نداره"

بین این دو تا جواب هم میشد داد البته

ولی اونی که من رو اروم میکرد این دومی بود

 

من با لبخند جوابش رو دادم

 

این تنها مورد نیست

این کمترین میزان ناراحتی رو برام داشته به خاطر همین دارم مینویسمش

اونهایی که زیاد ناراحتم کردن رو ترجیح میدم به زبون نیارم

توی مسائل شخصی و خانوادگی حتی دارم از این قضیه ضربه میخورم

 

این دو راهی همیشگی زندگیم بوده و هست

 

خیلی وقت ها توی زندگی به موردی خوردم و کلی فکر کردم و اخر سر انتخابی درست / غلط کردم

بعدا حدیثی دیدم که راه درست توش بوده

 

در این مورد هم حدیثی دیدم که از امیرالمومنین بوده (اگر سند و ... درست باشه)

که  کلیت حرف میشه اینکه تو هرجور رفتار کنی یه عده بدی خودشون رو دارن و تو رو اذیت میکنن

پس حالا که اینجوریه تو خوب باش

 

این خیلی من رو هل میده که به رفتارم ادامه بدم

اما...

واقعیتش که اینه که تا یک حدیث رو کامل درک نکنم انجامش برام سخته

و منطق پشت این حدیث رو کامل درک نکردم

 

نوشتم، شاید کمک کنه تا خودم به جواب برسم

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی داشتید که به نتیجه رسیده و بتونید کمک کنید

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی دارید که بتونیم با ه مبه نتیجه برسیم و بهم کمک کنیم