منو تا ساعت 4 نگه داشت :-|
بابا پدر آمرزیده ، من ساعت 6 قرار کاری دارم
خیلی حالم بد بود
اوج عصبانیت برای من اینه که دست و پام ملیرزه ، احساس میکنم دستم داره بی حس میشه و طوری میشم که نمیتونم راه برم
یکی دو بار کلا در این حد عصبانی شدم فک کنم

برای بیان سطح عصبانیتم بگم که کم کم داشت دستم میلرزید


با تاکسی گرفتن و بدو بدو کردن و نماز هول هولکی خوندن و ... خودمو رسوندم به قرار کاریم
از وقتی نتیجه قرار کاریمو دیدم ، همه اش به این فکر میکنم اگر ازاد باشم چقدر کار میکنم ...
چقدر پول حلال در میارم

امروز چندبار حرف های اون خانم اینستاگرامی با عکس پروفایل اقای خامنه ای میاد توی ذهنم:

" بده دارن توی سربازی بهتون کار یاد میدن و برای بازار کار اماده اتون میکنن؟"
"ولتون کنن جیکار میکنید مثلا؟ میرید علاف میچرخید دیگه"
در اخر هم که میگفت "من یه چیزایی در مورد خوبی های سربازی میدونم که شماها نمیدونید" :-|

اخه خواهر من
دختر خوب
شما کی هستی مگه؟ شمایی که فکر میکنی به ما توی سربازی کار یاد میدن ، چطور ممکنه اطلاعات خاص و سری داشته باشی؟
شما عزیز دل برادر که زحمت بررسی صفحه اینستا من رو به خودت نمیدی تا ببینی من خودم مشغولم و علاف نیستم که بخوان از علافی نجاتم بدن ، چطور خودت رو در جایگاه با بصیرت و بنده حقیر رو در جایگاه بی بصیرتی میبنی؟


از قضاوت خیلی بدم میاد
سعی میکنم قضاوت نکنم و خیلی دوست دارم قضاوت بیجا نشم
حتی دوست ندارم قضاوت کردن های دیگران رو هم ببینم 

بعضی از حرفای حاج مهدی رو که میخونم ، انگار یه بخش خاک شده توی خودم رو میبینم که منم گاهی دلم میخواد یه حرفایی بزنم و یه چیزایی بگم که به خاطر همین قضاوت ناخوداگاه نمیگم
حالا ولش کن

دوست دارم ساعت ها به این خانمه فکر کنم و اون اتیش درونم رو خاموش کنم

دوست دارم هزار بار بهش فکر کنم
هزار بار جلو نوشتن فحش بهش رو بگیرم

دوست دارم بشینم پیشش ، باهم حرف بزنیم
برام از مقام عطمای ولایت بگه
عصمت اقا رو برام با ایات قران ثابت کنه (نوشته هایی رو در مسجد کوی پسران خوندم که تلاش داشت عصمت رو برای اقای خامنه ای با ایات قران ثابت کنه)
دوست دارم جلوش بشینم ، برام از شباهت های اقا و امیرالمومنین (ع) بگه
بگه برام از شباهت بی بصیرتی اهل کوفه و جماعت مذهبی نما و شیعه انگلیسی و اسلام امریکایی امروز
برام از فلسفه امام خمینی و عمق نگاه سیاسی امام راحل بگه
دوست دارم برام از تصمیمات بی نظیر دو رهبر بزرگ ایران بگه و ثابت کنه که هرجا رهبری حرفی زده همه چیز بی مشکل بوده...

(باور نمیکنید چقدر دلم میخواد هر کدوم از این جلمه ها رو باز کنم و تک تکشون رو جواب بدم و رد کنم)

خلاصه که برام بگه و بگه و بگه...
و من بدون مصرف هیچ ماده مخدر ، هیچ ارامبخش ، هیچ ماده مست کننده و هیچ چیز دیگه...
بشینم مو نگاهش کنم و لبخند بزنم و اخر سر با ارزوی موفقیت خداحافظی کنم و برم
بتونم از درون آآآآآآرامش کامل داشته باشم و دلم نسوزه
بتونم همه چیز رو واگذار کنم به خدا و بگم ایشالا که همه چیز درست میشه


همچین امینی برای من یه ارزو هست که قدم به قدم تلاش میکنم بهش برسم