یه زمانی روی برگه مینوشتم

بعد نمیخواستم هیچ اثری از نوشته ام بمونه

یه خودکار بر میداشتم اینقدر میکشیدم روی برگه تا یه مستطیل کاملا جوهری تشکیل بشه

در حد یک کلمه

بعد همه کلمات جمله هام رو توی همون قسمت تیره شده مینوشتم

میشستم یهو کلی حرف میزدم اون تو


الان یه همچیز چیزی از وبلاگم میخوام

دلم میخواد بنویسم ولی حتی خودم نتونم بخونمش

میخوام تفشون کنم بیرون این فکرارو

حالم ازشون بهم میخوره

حالم از مصوبین اینها هم بهم میخوره


من ادم خوشحالیم کلا

موفقم هستم به نوبه خودم

پر تلاشم هستم

خوش شانسی هم زیاد میارم

سعی میکنم زیاد بخندم و زیاد هم میخندم

معتاد به سریال های طنزم و روزی رو بدون خندیدن طی نمیکنم


من...

میدونی

یه روز یه مطلب نوشتم و گفتم یادم باشه وقتی ناراحتم یادم بیارمش

الان یادم اومد

میگذره

همه چی میگذره

نمیتونم بگم همین الان تمومش میکنم

مینتونم ولی نمیخوام ، نمیدونم چرا

 به هر حال باید بذارم زمانش بگذره


دلم میخواد همه پست های اخیر رو پاک کنم

دلم میخواد...

دلم میخواد یه لحظه خفه شم و برم بخوابم