دوست دارم توی وبلاگ حرف زدن رو
دوست دارم خودم باشم
ولی نمیدونم دقیقا چی بگم

همه حرفام شده شکایت و سربازی و ...
نقاط خوب زندگی کم نیست

وقتی قبلاها وبلاگ جیغ های بنفش یک دختر نارنجی رو میخوندم ، میگفتم یعنی این زندگیش از یه جایی به بعد دیگه نکته مثبت نداشته؟!
(وبلاگش رو از این جهت میخوندم که از خیلی وقت پیش مینویسدش و من این مدلی رو خیلی دوست دارم بخونم و بین مطلبهاش جابه جا بشم)

الان میبینم نه
اینجوری نیست
جای خوب هم داره ولی جاهای بدش یه جوریه
دلت میخواد دادش بزنی

گاهی جاهای خوب زندگی هم همینطوری میشه
همین الانش هم دلم میخواد بخش مربوط به کارم رو داد بزنم
گاهی هم میزنم

کارم  میگذره ، امیدوار کننده است ، گاهی اوقات حتی خوب و خیلی خوب میشه 
عالی نمیشه چون وقت نمیکنم
وقتی که خوب و خیلی خوب میشه انقدر خسته ام و انقدر وقت ندارم که نمیرسم ازش درست لذت ببرم
دلم آزادیمو میخواد
وبلاگه خودمه اصلا
دلم میخواد توش حرفم رو داد بزنم
دلم میخواد
دلم میخواد
دلم میخواد
لوسه؟ بچه گانه اس؟ از سرر بی دردیه؟
همینه که هست
من دلم میخواد دردم رو داد بزنم

زوری که بهم میگن رو داد بزنم
غم توی دلم رو داد بزنم
دلم میخواد
دلم میخواد
دلم میخواد

دلم میخواد بشینم دعا کنم که زودتر تموم شه
که برم سرکارم
برم سراغ زندگیم
برم ازدواج کنم اصلا
نمیذارن
به زور نمیذارن
چون زور دارن نمیذارن
چون پول دارن نمیذارن
چون اسلحه دارن نمیذارن
و من میخوام این رو داد بزنم
دلم میخواد به جای زبون های لال و دهن های بسته سربازان عاشق جمهوری اسلامی داد بزنم
دلم میخواد درد اونا رو فریاد بزنم
من خسته ام
و این خستگی رو داد میزنم

من خسته ام
ولی نبیرده ام
من نبیرده ام و تا بریدنم داد میزنم
یا این حبس لعنتی تموم میشه یا من قبلش میمیرم
شده تا خود روز مردنم داد میزنم
خسته شدم بخدا
هشت ساعت نگاه به اون عقربه کوفتی
این صبر و انتظار بی دلیل رو...