میدونی مشکل چیه؟

من کلا اهل افراط و تفریطم

توی هر رابطه ای (از دوستی های معمولی مثلا همین ورودم به پادگان تا روابطی! که با نیت ازدواج شروع میشه) ، میام و اول خیلی خوب فاصله ام رو با طرف مقابلم حفظ میکنم

تا مشخص بشه با کی طرفم

بعدش که ببینم آدم بدی نیست بهش نزدیک میشم

همین که بد نباشه کافیه ، یهو خیلی بهش نزدیک میشم

از طرف دیگه هم به همه رو میدم

بدم میاد به ادما به این چشم نگاه کنم که مثلا بهش رو بدم پررو میشه

هی میگم یعنی چی این حرفا ، ادمه این حرفا چیه

شاید این تفکر از این باشه که یه زمانی که توی سن حساس زندگیم بودم و به چند نفر توی دنیای خودم داشتم نزدیک میشدم و کلی مرز هام رو برداشته بودم ، اونا بهم گفتنن مثلا بهت رو دایدم پررو نشو یا با رفتارشون اینو نشونم دادن


منم بدم اومد

دیدم چقدر زشته این حرف ، چقدر کثیفه ، چقدر حال طرف مقابلت رو بد میکنه ، چقد نمک نشناسیه چون اون طرف مقابل بهت کلی اعتماد کرده که اینقدر نزدیک شده


حالا اینجوری شده که با هیچکس همچین رفتاری نمیکنم و نتیجه اش این میشه که یه عده به چشم پخمه به آدم نگاه میکنن

فکر میکنن فلانی مثلا اسگله که رفتاری نمیکنه ، هرچی بهش میگیم ناراحت نمیشه یا مثلا قاطی نمیکنه


از طرف دیگه ، توی محبت کردن هم همینه

انقدر لطف میکنم که دو حالت پیش میاد

یکی اینکه اگه لطف نکنم دیگه انجام وظیفه نکردم و ادم بدیم

از اون طرف دل طرف رو میزنم و لطفی که میکنم حالش رو بد میکنه


سه سالی میشه جلوی این نصیحتی که بهم شده بود دارم مقاومت میکنم

نصیحتی که بهم گفت : سعی کن یه وقتایی دست نیافتنی بشی و ...

کل حرفش این بود که فیلم بازی کن

از نظر من معنی حرفاش این بود

خودت نباش ، خودت باشی و علاقه و حست رو بروز بدی بد میشه

خودت نباش تا دیگران دوست داشته باشن و من گوش ندادم و با امید رد کردنش اومدم جلو

سه ساله که دارم  تلاش میکنم ثابت کنم که میشه فیلم بازی نکرد و یه عده هم باقی بمونن که سوارت نمیشن

قدر خوبی هات رو میدونن و خر فرضت نمیکنن


دوستان

شکست خوردم

بعد از سه سال احساس میکنم کم آوردم

میخوام برم نصیحت کننده محترم رو ببینم و ازش بخوام یه ذره بیشتر توضیح بده تا بتونم از نصیحتش استفاده کنم

هنوز معتقدم میشه بدون فیلم یا با فیلم کمتر بازی کردن برخورد کرد

ولی آزمون و خطا بیشتر میخواد و من واقعا نمیکشم


امروز بعد از چندین ساااااااااااااال ، به این فکر میکردم که اگه الان بمیرم واقعا خیلی ناراحت نمیشم

امروز فاصله شهدا تا خونه امون رو حدود یک ساعتی پیاده اومدم و آهنگ قمیشی گوش دادم تا ببینم چ گلی به سرم بگیرم

نتیجه اش رو هم که در این طومار نوشتم


خستگی من حاصل از کار نیست

حاصل از ادم هایی هست که نمیذارن از نتایج خوب کارم لذت کافی ببرم

حاصل از شکستم در طولانی ترین پروژه زندگیم هست (همین محبت بدون فیلم و کلاس الکی اومدن و خودسانسوری و ...)

خستگیم راستش یه بخشیش هم از همینه که نمیتونم بگم بخشی از خستگیم حاصل از زندگی توی این کشوره

دوستان بحث مذهبی نمیکنم

به قران قسم گاهی که به عکس اقای خامنه ای محترم روی دیوار نکاه میکنم احساس میکنم دارم به عکس منفور ترین ادم دنیا نگاه میکنم

اصلا بحث مذهبی نیست ، حتی بحث سربازی هم یه درصد کمیش هست

بحثای دیگه اس ، وقتی میرم پادگان و میام و هر تایمی که وقت خالی گیر میارم ذهنم میره سمت یه سری کارا و حرفا که به همم میریزه


بعد هیچ جا هم ندارم حرف بزنم

توی گروه های مخالف نظام که تا یکی بیاد دلیل هم بیاره که اقا اینا اونقدرا هم بد نیستن شروع میکنن به فحش خار مادر دادن

توی گروه های موافق نظامم که یه جوری خودشون رو به اون راه میزنن که انگار مغز کلا تو سرشون نیست


ولش کن

اصللا من این رو نمینویسم که کسی بخونه

من بودم کسی این همه مینوشت احتمالا نمیخوندم

دارم مینویسم تا خالی شم

با تصور اینکه کسی داره گوش میده


دارم فکر میکنم زنگ بزنم این مشاوره تلفنی ها ، قبلش هم اتمام حجت کنم که اقا من زنگ نزدم مشاوره بگیرم زنگ زدم درد دل کنم

یه بار امتحان میکنم

خسته ام ، روحی ، از تو سنگینم

دلم گرفته و راستش رو بخواید ، این حس خیلی وقته برام اشنا نیست

هر وقت بهش نزدیک شدم سریعا خودم رو ازش خارج کردم

رفتم یه فیلم طنز دیدم ، یه جم خوندم ، یه کلیپ طنز دیدم و ...


نذاشتم تو غم بمونم ولی این دفعه...