یه سرهنگی داریم که این بنده خدا نصفه اس!

یعنی کلا نصفه اش نیست ، ریه که نداره ، چشمش که داغونه ، تو بدنش که پره ترکشه ، شیمیایی اعصاب و روانم که هست

دیگه هیچی نداره دیگه کلا

توی این وضعیت حال به هم زن بنیاد شهید ، که علنا میگن قانون اومده هرکی اومد جانبازیش رو کم بزنید ، این 25 درصد جانبازی گرفته

واقعیتش اینه که بیشتر از 25 درصد داغونه

بعد این آدمه معنای واقعی کلمه ی "عشق" هست

یعنی اصن حال میکنی به حرفاش گوش بدی ، به خاطراتش

توی یه شرایطایی بوده که مخ آدم سوت میکشه


امروز از خاطرات 15 سالگیش توی کردستان میگفت

به خاطر حفظ جونشون مجبور شده بودن فحش دادن یه سری سنی حنفی به ائمه رو تحمل کنن و خوب توی اون زمان و شرایط خیلی هم براشون کار سختی بوده

کلی چیزای باحال و وحشتناک تعریف میکرد


حالا سروانه که سربازشم ، به من میگه تو از نظر فکری منحرفی

به مرور توی حرفایی که میزنیم از دهنم در رفته و فهمیده که من از بیخ و بن مخالفت هایی دارم


امروز میخواست از این سرهنگه استفاده کنه و به من بگه که من اشتباه میکنم و من قدر شرایط رو نمیدونم و از این عوام فریبیا

از سرهنگه خواست منو نصیت کنه مثلا

منم قبل از اینکه صحبت کنه گفتم جناب سرهنگ بابای منم شیمیایی هست ، توی کردستان و توی شلمچه هم بوده و شیمیایی شده و هم دوره ای خودتون محسوب میشه

بابای من یه بار میگفت اگه میدونستیم اوضاع اینجوری میشه و دست اینا میافته اصن نمیرفتیم بنجگیم

شما هم با این موافقی؟

اینم نه گذاشت نه برداشت گفت اره

گفت از عراقی میخوردیم بهتر از این بود که به اسم خودی باهامون اینجوری کنن


سروان برای چندمین بار با ستاره های قهوه ای از اتاق رفت بیرون

نسبت به روز اولش خیلی شل شده

اوایل مرغش یه پا داشت و میگفت نه اینا مقدسن و اصن نگو و اینا

الان یه بار یکی از کادریا زیادی داشت خوب میگفت صداش در اومده بود که این چرت و پرتا چیه میگی

کفم برید