چند ماهی هست که وضعیت زندگی شخصی مقدار قابل توجهی بهتر شده

چالش ها کوچیک و معمولا سریع حل میشن

بعد از جنگ، اوضاع کار بد نیست ولی قابل تکیه نیست

ترس توی همه دیده میشه

هم خودمون هم کارفرماهامون

 

همه میترسن اقدامی بکنن

همه میترسن سرمایه گذاری کنن

 

خودم میدونم الان برای رشد به چی نیاز دارم: تبلیغات

ولی اگر شهریور و بعد از مهلت۶۰ روزه نتانیاهو جنگ بشه چی؟

ولی اگر ابان و اذر به گفته امثال مطهرنیا کشور وارد شرایط مشابه ۱۴۰۱ بشه چی؟

سرمایه گذاری روی تبلیغات در این شرایط تقریبا بد هوا میشه

 

و حقیقتا پولی که باد اورده نیست رو اگر باد ببره خیلی جاش درد میگیره!

 

فعلا خیلی نحیف و لطیف، شمرده شمرده و با احتیاط سعی میکنم رشد کنم با اینکه پتانسیل رشد ده ها برابری رو دارم

از اوضاع به طور کلی راضیم

و به طور جزیی از خودم ناراضی

با همه این حرف ها و شرایط و ... من ظرفیت بیشتری داشتم و دارم

ثابت کردم اگر عزم رو جزم کنم خیلی تخته گاز میتونم برم

 

پذیرش اینکه ۲۶ سالگی انرژی بیشتری نسبت به ۳۲ سالگیم داشتم نه از نظر منطقی و نه احساسی برام قابل پذیرش نیست

پس این بهونه میره کنار

 

پذیرش اینکه به یه جایگاه نسبتا خوبی رسیدم و به یه سقف ذهنی رسیدم (قانع شدم) هم برام از فحش بدتره

به این قانعی؟!؟!؟ تهش همین بود؟!

منطقی ترین گزینه رو همین میبینم ولی دلم میخواد اگر اینه درستش کنم

تلاشهایی هم در راستاش میکنم ولی خوب تا امروز نمیتونم بگم به نتیجه رسیده

 

به رفتن هم فکر میکنم

سیم کارتم رو به خاطر اینکه توی جنگ نپریدم توی بغل اخوند مسدود کردن و خوب قدم بعدیشون خوش ایند به نظر نمیاد

ولی خوب رفتن هیچ وقت گزینه مورد علاقه من نبوده

باید بیشتر بهش فکر کنم

 

دوست دارم یا مرگ یه بار شیون یه بار بشیم

یا یه سنگی بخوره توی سرم من حداقل بتمرگم سرجام (عبارت "یشینم سر جام" حسم رو درست منتقل نمیکرد)

 

احساس میکنم متنم حالت نامید کننده گرفت در حالی که خودم نامید نیستم

لازم دونستم این اصلاحیه رو بذارم اخرش :-))