دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی

یک دفترچه مجازی برای یادداشت روزمرگی ها ، خاطرات ، تفکرات ، نظرات شخصی و ...

روز دهم: کاری رو بکن که 99% مردم هم سطحت نمیکنن!

نوشته بود کاری رو بکن که 99% مردم نمیکنن...

به نظرم اشتباهه

کاری رو بکن که 99% مردم هم سطحت نمیکنن!

این فرق داره

 

توی کدوم جایگاهم؟

کی هم سطحم هست؟

اون کاری که باید بکنن ولی 99% نمیکنن چیه؟

اون کاری که نباید بکنن ولی 99% میکنن چیه؟

نکن...

همین

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۹ تیر ۰۰

    روز نهم: مشکل یه جایی بوده که تو اصلا نمیدونستی وجود داره!

    من یه زمانی دغدغه ام وزنم بود!

    یعنی وزنم به شدت پایین بود و شباهت خارق العاده ای به یه تیکه چوب کبریت سوخته داشتم

    و این برام مهم شده بود

    حالا از سر بی مشکلی یا هرچی...

     

    یادمه هزار تا راه رو رفتم

    نشد که نشد

    راه های باقی مونده برای سلامتیم ضرر داشتن

    مثل یک سری دارو ها و ...

    نرفتم سراغشون

     

    مشکل اینجا بود که من اون زمانم توی سنی بودم که بدنم داشت رشد میکرد

    من این رو نمیدونستم

    من بدنم اینطور بوده و قرار هم نبوده بمونم

     

    مشکل این بود که من فعالیت درستی نداشتم که بدنم درست سوخت و ساز داشته باشه

    ورزش میرفتم ولی اونقدری که میرفتم کافی نبوده

    بماند که یه مدت ادامه دار ورزش کردم یه 3-4 کیلویی اضافه کردم اتفاقا

     

    میبینی مشکل چیه؟

    مشکل اینه که ادم توی بعضی مشکلات نمیدونه اصلا چی خرابه که بره درستش کنه

     

    چندین مورد اینطوری تو زندگی داشتم

    تا اینجا کار نتیجه شده این:

    وقتی نمیدونی مشکل کجاست، فقط استقامت کن و درست ترین کاری که میدونی رو ادامه بده!

     

    تا امروز زندگیم فکر میکنم این درست ترین باشه

  • ۰ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۸ تیر ۰۰

    روز هشتم: اتفاق خوب

    امروز یه اتفاق خوب افتاد

    استارتش خورد حداقل

    بازم خوبه

     

    یه کاری که مدت ها بود میخواستم شروع کنم بدون اون مسیر سختی که برای خودم تعریف کرده بودم استارتش خورد!

    امیدوارم همینطوری خوب بره جلو

     

    قبلا هم توی مسیرم اینطوری شده بودم

    که زورم رو میزدم

    حتی توی ناامیدی ادامه میدادم

    بعد اتفاقای باحال و خوب میافتاد

     

    دقیقش رو یادم نمیاد ولی اینطور توی ذهنمه که اکثر اوقات اون اتفاق خوبه تا تهش پیش رفته

    سختی هاشم خودشون رو نشون دادن که خوب عادی و قابل پیش بینی بوده

     

    بریم ببینیم چطور پیش میره و خدا چی میخواد...

  • ۱ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۷ تیر ۰۰

    روز پنجم، ششم و هفتم: روال...

    روز پنجم و ششم دو روز پیش بودن و امروزم روز هفتمه...

     

     

    دو روز گذشته در اختیار خانواده بودم و نه تونستم به کارام برسم نه به نوشتن و ...

    امروز هم طبق معمول همیشه که یکی دو روز از کار دور میشم، باید سفت و سخت بچسم به کارا تا روالشون کنم دوباره

    چون الان کلی پیام و تماس و ... تلنبار شده که باید بهشون رسیدگی بشه

     

    با توجه به اینکه این هفته خلوت بودم و قصد داشتم کارهای که خیلی وقته انداختم واسه اینده رو انجام بدم، خیلی نگران نیستم

    یعنی نهایتا اون کارها یه هفته دیگه هم عقب میافتن

    ولی دیرم نمیشه

     

    ایشالا دوباره رو روال میافتم و خیلی جلوجلوتر پیش میرم و مشکلات کارهای جدید دوباره پیش میاد و حلشون میکنم

  • ۱ نظر
    • امین
    • يكشنبه ۶ تیر ۰۰

    روز چهارم: فاصله بین روزهای پرکار

    برای منی که همیشه دنبال ابنم که کارها رو سیستمی کنم، هر از چندگاهی یه دوره خیلی بد به وجود میاد

     

    ببین

    من دنبال اینم ببینم چطوری میتونم یک کاری که میکنم رو ( تریجحا چک لیست کنم و) بدم یکی دیگه انجام بده

    تا خودم کار متفاوتی رو انجام بدم که به رشد بیشتر و سود بیشتر و ... کمک کنه

     

    حالا هم من یه سری کارها رو برون سپاری کردم و منظم شده

    الان وقت خالی دارم به کارهای بیشتر برای توسعه کار برسم

    اما...

     

    اما مشکل توی این مدت اینه که سراغ کار جدید رفتن به شدت ادم رو گیج میکنه

    خستگیش بیشتر از حالت معمول هست

    کارهای ساده و پیش پا افتاده اش چند ده برابر یه کار مهم و پر بازده که بهش مسلطی زمان میگیره

    و وقتی ساعت ها زمان میذاری و میبینی چه کار کم ارزش و کوچیک و ساده ای رو این همه وقت گذاشتی، خستگیش به جونت میمونه

     

    ولی خوب همینه که هست

    هرکاری همینه

    شروعش همینه

    تا رسیدن به تسلط باید این راه رو بری

    همینه که هست

     

    ولی خوب اگر راه فرار داشته باشی، مثلا اینکه بشینی فیلم ببینی...

    فقط این دوره هی طولانی تر و طولانی تر میشه

     

    امیدوارم بتونم بهتر از قبل کنترلش کنم

  • ۱ نظر
    • امین
    • پنجشنبه ۳ تیر ۰۰

    روز سوم: تغییر دائم استراتژی

    به نظرم اشتباه ترین کار همینه

    تغییر دائم استراتژی

     

    یعنی شما یه راه غلط رو هم بهش پایبند بمونی بازم یه ثمره ای میده

    اما این مدلی که من توی "یکی دوتا" از بخش های زندگیم هی روش عوض میکنم رسما داره بدبختم میکنه

    هم در نگاه دیگران اسگل جلوه میکنم

    یه ادم ضعیف بی ثبات

    هم خودم اعتماد به نفسم میره

    هم تکلیف دور و بری هام مشخص نیست با کی طرفن

     

    به حول قوه الهی به زودی به یه راه و روشی میرسم

    ترجیح میدم در اون زمینه های خاص زندگیم، بی تفاوت به رفتار دیگران، غیر وابسته به دیگران، و در عین حال کاملا نرم باشم

    شاید توی جمله مبهم به نظر بیاد ولی توی ذهن خودم که خیلی شفاف و مشخصه

    ایشالا که این دفعه پایه ثابت ادامه میدم

  • ۱ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲ تیر ۰۰

    روز دوم: تو هم یکی از اونا 50 درصدی؟

    توی اوج عصبانیت و ناراحتی و ناامیدی و مرحله پذیرش شکست، برای اولین بار در چندسال اخیر رفتم باشگاه

    همونجا یه اپلیکیشن تمرین های اب کردن شکم هم نصب کردم که تمرینم خیلی هم رو هوا نباشه

     

    از زمانی که تصمیم گرفتم برم باشگاه هم هدفم رو این گذاشتم که میخوام برم ورزش کنم

    همین

    نه شکم نه وزن نه هیچی

    هدف اصلی نذارم که یه کار به کارای تو ذهنم اضافه نشه

    میرم یه ورزشی میکنم اگر شکمم اب شد که دیگه چه بهتر نشدم نشد

     

    خلاصه رفتم باشگاه و اپ رو نصب کردم و تمرین ها رو انجام دادم

    دیدم خیلی زود تموم شد

    بعدشم همینجوری چرخیدم

    دوچرخه و تردمیل و وزنه های مختلف همینجوری عشقی

     

    قبلا جرات نمیکردم

    وزنم کم بود و خونده بودم بی برنامه کار کنی وزنت کمتر هم میشه

    الان دیگه نگرانی نداشتم و البته هدفی هم نداشتم برای همین هرکاری دلم میخواست میکردم

     

    دو روز گذشته به خاطر برنامه های کاریم نتونستم ورزش کنم

    اپلیکیشنش پیام داده 50% افراد سه روز هم به برنامه پایبند نمیمونن، تو هم یکی از اونایی؟

    شرمنده ام کرد لعنتی

    من که از قبلم برنامه داشتم امشب برم

    ولی خوب الان دیگه بمیرمم امشب میرم که این جزو اون 50 درصد نباشم

    جزو اون سی چهل درصدی که حداقل 3 روز رو دووم میارن بعد ول میکنن باشم لااقل

  • ۲ نظر
    • امین
    • سه شنبه ۱ تیر ۰۰

    یه تغییر کوچولو: دوباره هر روز نوشتن

    روزگار سربازی که زیادی تحت فشار فکری بودم، یه مدت هر روز مینویشتم و با وجود اینکه بد مینویشتم! ولی بازم کمک میکرد

    الان هم تحت فشارم و باید هر روز بنویسم

    شاید غر بزنم بیشتر

    قطعا بینش راهکار هم میدم برای خودم

    ولی لازم دارم بنویسم

    و این شروعش هست...

     

    ***

     

    چندین حس قاطی پاتی خوشحالی و ناراحتی تومه

    خوشحالم از اینکه طی کار شدید هفته های گذشته (یه روزهایی حدود روزی 10 ساعت کار مفید!) رسیدم به اونجا که دو روز به حساب هیچ کاری نکردم و هنوز هم توی کارهام جلوم...

    ناراحتم از اینکه کارم رو یه ربات هم میتونه انجام بده!

    قبلا اینطور نبود

    قبلا کارم رو خودمم درست نمیفهمیدم چه برسه بخوام بدم یه ربات انجامش بده

    الان فقط به واسه اینکه افراد مختلف به من اعتماد دارن "مجبورم" خودم باشم و کسی رو جای خودم نذارم وگرنه کارفرما چون اون شخص رو اعتماد نداره کار جلو نمیره...

     

    خوشحالیم از اینکه بلاخره باشگاه و ورزش رو شروع کردم

    و جاتون خالی چقدر اون یکی دو ساعت توی باشگاه حس و حالم خوب بود

    احساس میکردم ازاد شدم!

    همین که هر ورزشی میخواستم بکنم نه کمبود وسایل داشتم نه ترس از ناراحتی همسایه طبقه پایین و...

    و ناراحتم از اینکه تحت چه شرایطی و برای فرار از چه شرایطی مجبور شدم شروع کنم

    کاش با یک فشار مثبت شروع میکردم...

     

    خوشحالم از اینکه دوباره مثل قبل هرچی مینویسم و ناراحتم از اینکه (اینم مثل قضیه باشگاه) با زور و تحت فشار فکری بوده

     

    خوشحالم از اینکه چیزهایی برای خوشحالی هست که اینطوری که من دارم میبینم دور و برم (اگر سیاه نمایی و زانو غم بغل گرفتن الکی نباشه) بخش بزرگی از مردم توی شرایط خیلی بدی هستن

    نمیگم "بدتر" چون اونجوری شرایط خودم میشه "بد"

    و من معتقدم این شرایط بد نیست

    فقط من اینقدر ضعیفم که اینقدر راحت میکشنم

     

    الانم باید برم سر یه کلاسی که نه من از دانشجوهاش خوشم میاد نه اونها خیلی منو دوست دارن!

    من سر یه تعارفی قبول کردم و اونا هم به اجبار کارفرماشون سرکلاسی میشینن که به هیچ دردشون نمیخوره

    و منی که از صبح دارم فکر میکنم چطور باید یه کاری کنم حداقل برای خودم دوست داشتنی بشه کلاس...

  • ۰ نظر
    • امین
    • دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰

    اولین رمز دار (برای خودم)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • امین
    • شنبه ۲۹ خرداد ۰۰

    مدیریت یه تیم کوچیک

    توی مدیریت همین تیم کوچیک زیر 10 نفر خودمون

    همکارم سیستم مدیریتش یه جوری بوده که الان که رفته، بچه ها احساس ازادی میکنن!

    یعنی فاز اینه که حالا که نیست شروع کنن تغییراتی که تمام این مدت میخواستن رو بدن...

    تا اون هست، یا زنگ بزنه، همه از شرایط راضین

    تا اون نباشه و من فرمون رو دست میگیرم، دلشمون میخواد تغییرات مورد نظرشون رو بگن و اعمال کنن

     

    حالا من اگر گوش بدم، میشم کسی که تا مدیریت تیم میاد دستش ولخرجی میکنه و وامیده

    اگر گوش ندم هم که میشم یکی مثل قبلی که حرف تیمش رو نمیشنوه 

     

    شرایط ناجالبیه که باید درسش و گرفت و رد شد

  • ۴ نظر
    • امین
    • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰