افسار گسیخته


افسارگسیخته ذهن من است

که گاهی ساده میطلبد گاهی کتابی


افسار گسیخته ذهن من است که کنترل این بی جانه بیچاره را به عهده گرفته و میبرد آنجا که ...


چی توی این سر لعنتی میگذره

مستم انگار ، گاهی ، گاهی اوقات مست مستم 

اکثرا صبحا که از خواب پا میشم


من عجیب ترین ادمی هستم که دیده ام

غیر قابل تحمل ترین گزینه ممکن

به جز افرادی که دیوونه هستن یا مشکل عقلی دارن ، باقی افراد رو از خودم قابل تحمل تر میبینم

من خوبم ، ولی تحملم واقعا سخته ، نظر شخصیمه



ذهنم افسار گسیخته است

در میره از دستم جدا ، یک زمانی شعر گفتم

همینجوری سر یه کل کلی بود حرفی بود یه شعر دو بیتی گفتم

دو سال تموم افسارش در رفت همینجوری شعر میگفتم ، وبلاگ زده بودم برای شعرام

یعنی در رفته بود همینجوری ول میداد شعرارو ، مخم جر خورد یه مدت


الانم یه دفعه ول میشه میره برای خودش

میخواد بنویسه ، نمیذارم بنویسه اذیتم میکنه

هی انگار مغزم میخاره


افسارگسیخته

گاهی اوقاتم دلم میخواد همینجوری یه چیزو بنویسم

مثل همین افسارگسیخته

در عین اینکه به شدت از انزوا بدم میاد به شدت اعمال و رفتارم انزوا طلب هست

یعنی رقتارم کاملا میطلبه برم توی یه غار زندگی کنم دور از همه انسانها

هیچ تولید مثلی هم نکنم که نسلم منقرض شه تموم شه بره پی کارش


یه سری دیوونه ها هم هستن در طول تاریخ...

شما میتونی بری بخونی

خیلی طبیعی بودن اینا ، به ظاهر سالم بودن ولی افسارگسیخته که میشدن لو میرفتن

شایدم خیلی از دیوونه ها هم بودن که کنترل کردن تا مردن و کسی نفهمیده

برای همین فکر میکنیم تعداد دیوونه های این مدلی کم بوده


من میخوام بنویسم 

منه افسارگسیخته مینویسم

خوابم میاد ، کار دارم ، خسته هم هستم حتی

ولی میخوام بیدار بمونم بنویسم

میبینی از بیرون میایی ، جورابت رو در میاری جای کشش رو هی میخارونی؟

دردم میگیره ها ولی میخارونی این لعنتی دوست داشتنی رو

درد لذت بخش ، قسمت مازوخیسم مغزمون

الان بد میخاره اقا بد


یه ذره اروم شده

ول کنم یا بازم بخارونمش نمیدونم

صد دفه گفتم منو نخونید من چرت مینویسم باز وقت میذاری

نکن دیگه