میلاد


دوست دوران راهنماییم بود

زمان دبیرستان یه کم جدی تر شد دوستی

دوران دانشگاه با اینکه با هم نبودیم باز هم بیشتر شد


بلا سرش زیاد میومد

ولی خوب اینقدر روی نکات منفی تمرکز میکرد که ...

خوب اینجوری بلایا بیشتر هم جذبت میشن دیگه

از نقاط مثبت هم به اندازه کافی نمیتونی لذت ببری چون همه اش داری به منفی ها فکر میکنی


میلاد کل زندگیش اینجوری بوده یا حداقل از وقتی من میشناسمش


سربازی افتاده بود کرمانشاه

آموزشی سختی داشتن

آموزشی تموم شد اومد یه نفس راحت بکشه و به مشکلات دیگه اش فکر کنه و روز و شب رو به خودش سیاه کنه که...

زلزله

بیچاره اشون کردن 

میگفت عین دیوونه خونه شده بود اونجا


یکی از سربازا نامزدش ولش کرد با تیر زد تو سر خودش مارو اورده بودن بیایید تیکه های سرشو جمع کنید از رو زمین


قبلا همیشه ناراحت بود

الان دیگه شبیه دیوونه ها شده بود

قبلا هر ده جمله ناراحتی که میگفت ، یکی دو تا هم جمله هاش این بود که "میدونی امین، من اینده رو درست میکنم ، اینکارو میکنم اون کارو میکنم و ..."


الان دیگه...