کسایی که با سبک نوشتن من آشنا باشن میدونن که نوشتن این تیتر برای من مثل راه رفتن روی لبه تیغ میموند :-D
به هر حال
دوست داشتم متنی در مورد این روزها بنویسم
اولش قرار بود این هفته چندتا پست درباره شهریور نامه بذارم که دیدم شهریور به جز کلاس و سربازی چیز مهم انچنانی نداشت
پس این شد که رسیدم به این پست
پیش خودمون که نمیتونیم دروغ بگیم که
من نه فایده ی عزاداری تکراری رو درک میکنم و نه میتونم تحملش کنم
من نمیتونم هر سال برم و یک داستان و یک روزه و یک سری جملات ثابت که بعضا با دروغ هم قاطی شده بشنوم و باز هم ناراحت بشم یا عبرت بگیرم و ...
من دو نوع عزاداری رو با جون و دل شرکت میکنم
- وقتی که قراره حرف علمی و قشنگی زده بشه:
توی پادگان یه روحانی میارن عالیه اصن ، حرفای قشنگ ، بیان عالی ، صحبت علمی و مستند
از همه مهمتر : "حقایق گفته نشده"
مثلا از زندگی بعضی از یاران و بخش هایی از داستان محرم میگه که کمتر گفته شده
- دومی هم وقتی که پای کار عملی وسط باشه:
من وقتی برای کارم دلیل داشته باشم ، دیگه برام هم نیست کار چیه
یعنی همونقدر که به نشستن توی پادپان غر میزنم ، همونقدر خداروشکر میکنم اگر مثلا بهم بگن که باید از 6 صبح پاشی تا 12 شب مثل تراکتور کار کنی به خاطر چیزی که بهش اعتقاد داری
اصلا هم مهم نیست کارش چیه
بیل میزنم ، غذا میپزم ، هر چی بلد نیستم میرم یاد میگیرم ، کفش چفت میکنم و...
این دو نوع عزاداری بهم حس خوب میدن ، برام توجیه منطقی دارن
وگرنه که من برای هیئت های تکراری با جملات تکراری آماده ی آماده ام
گوشی جدید که خریدم رو باهاش کار نکردم که این روزها بشینم تنظیمش کنم و برنامه هاشو بریزم و اینا :-|
عزارادری هاتون پر از برکت و مغفرت
یاحسین